دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  189723

اعتراف میکنم چن وقت پیش داشتم کتابای درسی سالای قبلمو نگا میکردم از شما چ پنهون دیدم هرسال اسم یکیو ب عنوان عشقم لاشون نوشتم!!!!!!!!!
از چیچاریتو(بازیکن رئال)گرفته تا اون بازیگر کره ایه!!!!!
حالا من موندم همشونو بسوزونم شوهر ایندم نبیندشون یا باصداقت برم جلو!؟!؟!؟؟؟!!!!
هم اکنون نیازمند یاری شما عزیزانم! ^_^

  189678

سلام میخواستم یه اعترافی کنم

امروز کلاس ما واسه دهه فجر تیم داده بود منم تو تیم بودم .من اماده شدم رفتم که بازی کنم گفتن بشین تعویضی منم قبول کردم .نیمه دوم که همه بچه ها اومده بودن حیاط وهمه داشتن نگا میکردن من سه دیقه اخر با هزار زور و زحمت رفتم تو زمین .انقد با غرور رفتم تو زمین

اومدم که بدوم چشمتون روز بد نبینه کفشام لیز بود خوردم زمین همه بچه ها بهم خندیدن پا شدم بازی رو ادامه بدم رفتم جلو دروازه توپ رو که بهم پاس دادن دوباره لیز خوردم زمین بچه ها که دیگه داشتن میمردن از خنده اسفالت رو داشتن گاز میزدن اخرای بازی بود تیم حریف اومد حمله کنه من رفتم جلو که توپ رو بگیرم سر خوردم زمین داور اومد یه کارت زرد بهم نشون داد منم که از خجالت قرمز کرده بودم رفتم تعویض شدم .بچه ها انقد بهم تیکه مینداختن .قبل بازی به همشون گفته بودم شوت میزنم دروازه بان با توپ بره دروازه (ینی فقط شوت بزنم)اخر بازی هم اصلا توپ به پام نخورد.فقط میخوردم زمین .زنگ اخر رفتم تو افق محو شدم کسی منو نبینه

تو کلاس ،بیرون کلاس هر کی میدید بهم میگفت مگه رفته بودی اسکی که انقد لیز میخوردی منم که نمیدونستتم چی بگم پدر منو در اوردن اینا فقط شانس اوردم گوشی نبود ازم فیلم بگیرن

سه دیقه تو زمین بودم سه بار خوردم زمین بچه ها غش کرده بودن از خنده من که نفهمیدم داور چرا به من کارت زرد نشون داد

  189677

من به شخصه اعتراف میکنم بچه که بودم خواهر و برادرم که پنج و هفت سال ازم کوچیک ترنو میبردم ته خونه بعد خودم بدو بدو میدوییدم سمت دیگه خونه در ها رو هم پشت سرم میبستم در همین حالم هی میگفتم لو لو بیا محمدو مینا رو بخور این بیچاره هام پشت سر من با گریه از ترس میدوییدن ولی نمیرسیدن بهم جالبش اینجاست که وقتی بهم میرسیدن من دلداری شون میدادم و نصیحتشون میکردم که لولو که ترس نداره
الانم دارم قرص میخورم :)))))))))
خوب میشم :)
هر فوشی هم دادی خودتی
عمه هم ندارم:))))))))))))))))

  189655

اعتراف میکنم یکی از خاطراتی که هر وقت به یادش می افتم به موقعیت الانم (دبیرستان فرزانگان)وعقلم شک می کنم ایه که وقتی که منو دختر خاله گرامم اول راهنمایی بودیم اونا توی یه خونه مستاجر بودن که حیاتش خیلی بزرگ بود تقریبا 130متر.
یه روز من و اون تو خونه تنها بودیم حوصله امون هم سر رفته بود تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم چه کار؟
حیاط رو تقسیم بر دو کردیم و دوتایی شروع کردیم به نظافت نه با آب نه با جارو نه ...
هم با آب هم با جارو هم با تاید . یعنی کل حیاطو برف زدیم جارو کردیم و آب گرفتیم.
قیافه مامانم و خاله ام از دیدن جعبه های خالی پودر های لباسشویی *_*

  189553

اعتراف میکنم دیروز به 4 جوک خیانت کردم . به خدا شرمنده ام . رفتم یه شبکه اجتماعی دیگه . البته اسمشو نمیگم تبلیغات نشه. بعد مطالب 4جوک رو کپی پیست میزدم و کلی لایک میگرفتم . بعد یه دختره اومده میگه : عه این داره مطالب یکی دیگه رو کپی میکنه حساب نیست. منم گفتم : اگه مطلب باحالی بلد بودم اول میذاشتم 4 جوک. نمیدونم چرا سیستمم دوباره اصن نرم افزارشو باز نمیکنه . فکر کنم آی پی مو مسدود کردن

  189548

بچه که بودم فک می کردم ... چون بچه م دخترم ... به مرور زمان میشم

پیرمردی ... همیشه از آینده م می ترسیدم .... یه تصویرم از آینده تلخم تو

ذهنم بود ... یه پیرمرد لباس آبی !!!

  189492

اغا اعتراف می کنم من تازگیها به این نتیجه رسیدم شکمم جزو منابع گازی مشترک ایران و قطره!!!!!!!!!!
.
.
نخند موضوع جدیه!
محاسبه کردم دیدم اگه فضای اتاق کارم و اتاق خوابم مجموعا 30 متر مکعب باشه و با توجه به اینکه لااقل 20 بار در روز به علت کمبود اکسیژن مجبور به ترک اتاق میشم قاعدتاَ روزانه بالغ بر 600 متر مکعب گاز معده متصاعد میکنم که این رقم بیش از تولید روزانه فاز 26 پارس جنوبیه!
می خوام این محمد موحدی رو پیدا کنم باهم یه پالایشگاه گاز بزنیم لااقل از این نعمت خدادادی یه بهره ای ببریم.
فقط باید یه جوری با لوله 48 اینچ کنار بیایم.

  189466

اعتراف میکنم قبلا که خیلی کوچولو بودم ، میرفتم خونه مادربزرگم اینا
نمیدونم چرا اما خیلی دوست داشتم برم توی کوچه
اما یهو سروصدا میومد و یه ماشین نون خشکی میومد تو کوچه
مادربزرگم هم بهم میگفت اگه رفتی تو کوچه میدمت به این ماشینه و برای خودم یه چادر میگیرم
من هنوز که هنوزه میترسم وقتی اینا میان برم تو کوچه
شما هم اینجوری بودین؟
مادربزرگتون اینجوری بود؟
یا فقط من اینجوریم؟

  189446

اعتراف میکنم یه بار توی چت به اسم اینکه پسر هستم دوستمو یه هفته سرکار گذاشتم هنوزم بهش نگفتم که من بودم دوستم خیلی ازم خوشش اومده بود الان عذاب وجدان دارم میخوام برم خواستگاریش فقط نمیدونم خرج عروسی رو از کجا بیارم وای خدا مرگم بده هنوز سربازیم نرفتم وای اینا رو ول کن حالا شب خواستگاری چی بپوشم

  189424

اعتراف میکنم : من و داداشم بچه که بودیم با پدر و ماذرم به محل کار پدرم رفتیم و طبق معمول من و داداشم رفتیم در محوطه اداره گشتی بزنیم. اونجا پر بود از انواع گل و درخت.
چشم من و داداشم به درخت زالزالک افتاد با سرعت تموم خودمونو به درختچه رسوندیم و تا میتونستیم خوردیم و جیبامونم تا جایی که میشد پر کردیم. فقط میگفتیم کاش میوه ها رسیده بودن.
وقتی پدر و مادرم اومدن درختچه رو نشونشون دادیم و قبل از اینکه ما چیزی بگیم مامانم گفت: چقدر گلهای به ژاپنی خوشگلن....
من و داداشم تازه فهمیدیم قضیه چیه. بدون اینکه کسی بفهمه رفتیم جیبامونو خالی کردیم

  189393

اعتراف میکنم بعد از نوک کبریت ، بد مزه ترین چیزی که خوردم اشغالای تو گوشم بوده :D

حالا درسته من ادم کثیفیم ولی دلیل نمیشه شما لایک نکنید -_-

  189301

تا مدت های خییییییلی طولانی ائن قسمتی ک تتلو میگف:وویی چ چشای بولویی
من تو کف این بودم ک منظورش از(بولو)چی میتونه باشه؟فک میکردم شاید ازاین چرتوپرتای بی معنیه ک تو رپ میگن و هیچوقتم ازشون سردر نمیارم!!!!!
تا اینک بعد از مدت ها فهمیدم منظورش blue(ابی) بوده! ینی مثلا چشای طرف ابی بوده!!
هعییییییی....و اینگونه بود ک من زبانمو پاس کردم......
چیه خوب؟؟؟خودشون گفتن 9/75 ام قبوله!!!

  189288

دیروز یه شماره زنگ زد به گوشیم ، فکر کردم مزاحمه جواب ندادم ....
نزدیک به هشت نه بار زنگ زد ، یه صفحه فوش نوشتم فرستادم براش ...!!!
شمارشو گذاشتم بلک لیست و با خیال راحت به ادامه زندگیم پرداختم .
امروز رفتم دانشگاه
بچه ها گفتن کجا بودی تو ؟ فلانی دنبالت می گشت ، میخواست اسمتو بده مسابقات بسکتبال استانی !
شمارشو گرفتم زنگ بزنم ، فهمیدم همون مزاحمس ...
با دهانی باز و چشمانی اشکبـــار به بخت خودم چند تا فوش خوشگل فرستادم ...
هر چی زنگ زدم جواب نداد
نتیجه : نشد دیگه قسمت نشد غصه نمیخورم فدای سرم .
اعتراف می کنم اگه بیل گیتس هم به من زنگ بزنه واسه همکاری ، باز همین کارو می کنم ^_^

  189262

بخون و لایک کن
اعتراف می کنم روز اول که معلممون گفت انشا بنویسم من فکر کردم انشا یعنی هرچی می شنوی بنویس (چیه خنگ ندیدی) بعد رفتم خونه .مادرم هنگام نماز گفت بسم اللله رحمان رحیم نوشتم رفتم پیش پدرم پدرم در تلفون داشت دعوا می کرد و گفت خفه شو نوشتم و به پیش برادر رفتم و برادرم داشت تلوزیون نگاه می کرد و مردی در تلوزیون گفت گودزیلا وارد می شود نوشتم و به پیش خواهرم رفتم که خواهرم گفت تو برو منم میام فردا در مدرسه اتفاق بدی افتاد.
معلم من رو صدا کرد و گفت بیا و انشا را بخون من رفتم و گفتم بسم اللله رحمان رحیم معلم گفت چه انشا خوبی من گفتم خفه شو معلم گفت الان به مدیر می گویم بیاید تا مدیر امد من گفتم گودزیلا وارد می شود بچه ها که می خندیدند مدیر اعصبانی شد و به من گفت بیا بریم دفتر من گفتم تو برو منم میام:)))
این گونه دیگر معلم به من نگفت تا انشا بنیسم!

  189249

اعتراف میکنم یکی از بزرگ ترین زجر های مشترک بین همه مون توی بچگی این بود که:
جنسی رو که اشتباه خریدیمو پس میدادیم.