دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 189262

تاریخ انتشار : بهمن 1393

بخون و لایک کن
اعتراف می کنم روز اول که معلممون گفت انشا بنویسم من فکر کردم انشا یعنی هرچی می شنوی بنویس (چیه خنگ ندیدی) بعد رفتم خونه .مادرم هنگام نماز گفت بسم اللله رحمان رحیم نوشتم رفتم پیش پدرم پدرم در تلفون داشت دعوا می کرد و گفت خفه شو نوشتم و به پیش برادر رفتم و برادرم داشت تلوزیون نگاه می کرد و مردی در تلوزیون گفت گودزیلا وارد می شود نوشتم و به پیش خواهرم رفتم که خواهرم گفت تو برو منم میام فردا در مدرسه اتفاق بدی افتاد.
معلم من رو صدا کرد و گفت بیا و انشا را بخون من رفتم و گفتم بسم اللله رحمان رحیم معلم گفت چه انشا خوبی من گفتم خفه شو معلم گفت الان به مدیر می گویم بیاید تا مدیر امد من گفتم گودزیلا وارد می شود بچه ها که می خندیدند مدیر اعصبانی شد و به من گفت بیا بریم دفتر من گفتم تو برو منم میام:)))
این گونه دیگر معلم به من نگفت تا انشا بنیسم!