دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 189655

تاریخ انتشار : بهمن 1393

اعتراف میکنم یکی از خاطراتی که هر وقت به یادش می افتم به موقعیت الانم (دبیرستان فرزانگان)وعقلم شک می کنم ایه که وقتی که منو دختر خاله گرامم اول راهنمایی بودیم اونا توی یه خونه مستاجر بودن که حیاتش خیلی بزرگ بود تقریبا 130متر.
یه روز من و اون تو خونه تنها بودیم حوصله امون هم سر رفته بود تصمیم گرفتیم یه کاری کنیم چه کار؟
حیاط رو تقسیم بر دو کردیم و دوتایی شروع کردیم به نظافت نه با آب نه با جارو نه ...
هم با آب هم با جارو هم با تاید . یعنی کل حیاطو برف زدیم جارو کردیم و آب گرفتیم.
قیافه مامانم و خاله ام از دیدن جعبه های خالی پودر های لباسشویی *_*