دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  211550

اعتراف میکنم یبار عجله داشتم میخواسم برم بیرون درهمون لحظه تلفن خونمون زنگ خورد منم رفتم شمارشو دیدم فهمیدم دوست داداشمه میدونسم با داداشم کار داره منم ک عجله داشتم...با عجله برداشتم...
من:الو؟؟؟
اون:سلام خوبین؟؟؟
من:سلام نه!!!
ی لحظه سکوت کردم بعد گفتم ینی نه مهدی خونه نیس!!!
یکی باس پشت تلفن جمش میکرد بسکه خندید!!!
بی جنبهههه!!!
خب عجلهههه داشتممممم:-!

  211491

اعتراف میکنیم دقتی که من تو پیدا کردن شیرینیو آجیل داشتم
.
.
.
.

پوآرو تو صحنه جرم نداشت (حالا کتکای بعدش بماند)

  211378

اعتراف میکنم بزرگترین فانتزی من تا یه ماه پیش این بود که رشته دانشگاهیمو دندان پزشکی بزنم (بلند بگید ایشالا)بعد تخصص اطفال بگیرم و یه خانوم دکتر خیلی ماهر وحاذق وخوش تیپ و باحجاب بشم(نه مثل بعضی تازه به دوران رسیده ها که تا به مدرک وسمت بالایی میرسن سریع حجابشونو کنار میذارن)
بعد آوازه ی کارم در کل محافل علمی بپیچه و خلاصه خیلی مشهور بشم..(بزنید به تخته)خلاصه آوازه کارم به گوش بزرگترین شیخ عربستان که خیلی هم پولاره برسه و اونم از قضا یه پسرکوچیک داشته باشه و دندون هاش مشکل داشته باشه و نذاره هیچکس معاینش کنه.بعد از من دعوت کنن برای معالجش منم برم و بدون اینکه بچه هه حتی یه آخ بگه تمام دندوناشو درست کنم و درآخر با کلی التماس به جای دستمزدم یه بنتلی آبی متالیک(؟!؟!؟؟!)بده و منم به این طریق به ماشین مورد علاقم برسم!
ولی بعد از فاجعه ی منا دیگه عرق ملیم اجازه نمیده براشون کاری بکنم..
عربستان خاک تو سرت آرزوهامو نقش برآب کردی
من:|
من:|بازم من:|

  211376

اعتراف میکنم که:
وقتی کوچیک بودم حدودا ۶ ساله بودم داداشم چند ماهه بود.یه روز که مامانم نبود دیدم داداشم داره گریه میکنه گفتم شاید گرسنش باشه رفتم شیشه پستونکشو گرفتم دیدم پره دادم بهش بعد دیدم دهنش کف کرد.بعدا فهمیدم مامانم توش مایع ریخته بود گذاشته بود اونجا تا بعدا بشوره!!!!!!

  211305

اعتراف میکنم
مادربزرگم فوت کرده بود خاله ام به من تماس گرفت مامانم خونه نبود و گفت تو به مامانت اروم اروم بگو که هول نکنه ! منم خیلی ریلکس خودمو کنترل کردم مامانم که اومد خونه بهش گفتم سلام مامان یهو زدم زیر جیق و گریه گفتم مامان مامانت مرده !! مامانم حالش بد شد افتاد رو زمین ! زنگ زدم به بابام گفتم بابااا به دادم برس گفت چی شده ؟ قاطی کردم گفتم مامانم مرده !!بابام هم اونوره خط حالش بد شد!! دیگه دوسته بابام بابامو جمع کرد رسوند خونه مامانم رو بردیم بیمارستان الان دیگه کله فامیل خبر بداشونو به من میگن

  211222

اعتراف می کنم امروز تو بیمارستان نشسته بودم،یه پسر بچه اومد کنارم گفت:
خاله شما میدونید چجوری گوش رو شستشو میدند؟
گفتم:خاله جان کاری نداره که…گوشتو میبرند،بعد یک ساعت میزارنش تو وایتکس…بعدش با نخ و سوزن دوباره میدوزندش :|
همین که بغض کرد و اشک تو چشاش حدقه زد و آماده ی گریه کردن شد…سریع خودم رو از صحنه ی جنایت دور کردم که خدایی نکرده پدر بچه سر نرسه :|
حالا نه اینکه فکر کنید روانی ام….نــه!!
من فقط مریضم :| بخاطر همین رفته بودم بیمارستان

  211192

اعتراف می کنم نقاشیم خیلی افتضاحه
حتی از یش دبستانیاهم بدتر
پارسال یه نقاشی کشیدم واسه هنر به معلم که نشون دادم معلم بنده خدا قیافش مچاله شد
حالا نقاشیو به خانوادم نشون دادم
یه چیزو نشون دادم گفتم اگه گفتین ای چیه؟
یکی گفت یخچال، یکی گفت فر،یکی گفت گاز و ... :(
غافل از اینکه اون تخت بود، تخت!!!!!!
حالا کمدو نشونشون دادم میگم این چیه؟
یکی میگه لیوان،یکی میگه پارچ آب... B)

  211162

اعتراف میکنم تو محرم داشتیم حلوا میدادیم بعد من نا خوداگاه تاکید میکنم ناخود اگاه پام رفت توی ضرف.فوری فلنگ رو بستم از محل متواری شدم.تو اتاقم بودم که دیدم صدای زنها ی همسایه بلند شد.نگو اونا جای پای منو دیدن فکر کردن جای پای امام زمانه...... یه ضرف کوچیک رو بین 100 نفر تقسیم کردن.زن همسایه مونم اومد گف از این بخور تا شاید امام ادمت کنه. خدا کنه خدا ببخشتم اخه 2 هفته بود پاهامو نشسته بودم............

  211109

اعطراف میکنم وختی فسقلی بودم تو عاشورا برامون نذری اوردن
مامانم رفت غذا اورد پرسیدم کی بود.گفت نذری.منم فک کردم اسم اون زنه که غذا اورد نذری بوده.حالا هروقت با مامانم میرفتم بیرون,اون زنه رو میدیدم میگفتم سلام نذری خانم خوبید؟اونم تو هنگ میرفت.
یه همچین متفکری بودم من.

  211100

اعتراف میکنم:
هروقت کسی واسم دردودل میکنه و بعضی وقتاشم میگه: اینو به کسی نگو فقط دارم به تو میگم....
بعد منم‏(‏ حافظم تو اون مواردی که تأکیدشده نگم ضعیف‏!‏‏)‏
واسه اینکه مدیون نشم همشو میگم خیال خودمو راحت میکنم‏!‏
والا !!!

  211071

علامت اختصاصی#3احل دختر خرابکار#

اعتراف میکنم چن سال پیش فک کنم ابتدایی بودم یه روز اومدم مثلا کمک مادرم بدمو و خونه رو جارو کنم مامانم رفته بود بیرون و منم تو خونه تنها بودم رفتم پارکینگ خونمونو جارو کنم که مامانم بیاد خوشحال شه خلاصه رفتم و شروع کردم به جارو زدن یه کپسول اتش نشانی گوشه پارکینگ بود و از اونجایی که من دختر تمیزی هسم خواسم همه جارو تمیز کرده باشم گفتم پشت اون رو هم تمیز کنم تا اومدم برش دارم بزارمش اونطرف یدفه نمیدونم چیشد که این شروع کرد به پاشیدن گرد (اخه ضامنش جدا شده بود) منم ترسیده بودم تمام پارکینیگ کثیف شده بود و اصن اوضاع افتضاح خودمم سرتا پام سفید شده بود حالا من هی جارو میکردم هر کار میکردم بازم ردش میموند اخرش روش اب ریختمو کل پارکینگ و شستم کپسول رو سر جاش گذاشتم و رفتم حمام وختی برگشتم مامانم اومده بود بهم گف که افرین پارکینگو شستی منم خر کیف که گندش در نیومده خلاصه گذشت عصر شد یهو مامانم صدام زد رفتم پارکینیگ و اصن نمیتونین تصور کنید کفش چجوری شده بود ،سفیییید شده بود حالا هی مامانم میگف چیکار کردی منم انکار میکردم اخرشم همه چیو گفتم بماند که مامانم چقد دعوام کرد و من دیه هیچوقت سمت کپسول اتش نشانی نمیرم هنوزم که کپسول رو میبینم یاد اون خراب کاری ام میوفتم و اشک تو چشام جمع میشه..

  210997

پشت فرمون بودم که مخاطب خاصم پیامک داد:
یه جورایی اسیرتم, خودمم نمیدونم چرا‏?‏
‏(فک نکن باتو بودم‏!‏ پشت یه ماشین نوشته بود‏)‏

آقا مام گفتیم کم نیاریم, یه نیگاه انداختیم پشت نیسان جلویی و اینو واسش فرستادیم:
به مد پوشان عالم بگویید آخرین مد, کفن است‏!‏



نمیدونم چرا کات کرد‏?‏ بیشعور کثافط‏!‏‏!‏‏!‏

  210782

اعتراف میکنم دلم تنگه...

واسه اون وقتایی که رو مبل مینشستم و درگیر این بودم که
هم بتونم تکیه بدم، هم بتونم پاهامو به زمین برسونم

سلامتی اون دورانی که به اسم "کودکی" گذشت

  210734

اقا تا قبل از اینکه بیوگرافی رضا جاودانی را نخونده بودم
فک میکردم فامیلش رضا جاودانی عزیز هستش
نگو این همکاراش برای اینکه بگن دوسش دارن و بهش احترم بذارن عزیز عزیز صداش میکردن

  210340

اعتراف می کنم عید غدیر مادر بزرگم ی مقداری پول بهم داد بدم عیدی ب دوستام منم همشو بالا کشیدم






الان انتظار داری بگم عذاب وجدان گرفتم؟!










ن بابا همه شو خوردم ی ابم روش فقط گفتم در جریان باشید