می خوام یه خاطره تلخ براتون بگم
یه روز داشتم تو کامپیوتر عکس میدیدم که یهو ویندوز پرید
حالا بابام دیده که صفحه رفته یه پس گردنی زد تو سرم
گفت: چیکار کردی خراب شد گفتم باور کن کاری نکردم
یکی دیگه زد تو سرم گفت دروغ نگو خودم دیدم یه دکمه رو زدی
گفتم آره کلید بازگشت رو زدم
گفت آها دیدی گفتم یه کاری کردی خراب شد اصن نباید برات می خریدم
بعدش شروع کرد به کتک زدنم هر چقدرم توضیح میدادم که بخاطر اون نبود گوش نداد
آلان موقع نوشتن این مطلب گریم گرفته حالا اگه واقعایه کاری می کردم که مرگ رو شاخش بود
اعتراف میکنم
اعتراف می کنم یه روز داشتیم توی حیاط مدرسه میرفتیم به دوستم گفتم هوا سرده بیا بریم توی نمازخونه بعد دیدیم کفشهای معلم پرورشی مون جلوی در و قفل هم روی در
طی یه عملیات شیطانی در رو قفل کردیم و اون هم موند توی نمازخونه و از اونجایی که نمازخونه ی مدرسه توی حیاط بود و گوشیش هم با خودش نبرده بود تازنگ نماز موند اونجا
لایک: دمتون گرم
ما یه بار رفتیم مهمونی
یه جا بکلاس
جاتون خالی
بابام میخاس کلاس بزاره -
گف من بعد شما میام
ما رفتیم
بعد بابام 2ساعت بعد از ما اومد
دیدیم یقه لباسش صورتیه
ترسیدیم فک کردیم خونه
:بابا چیشده
هیچی ادکلن ک جلو دراور بود زدم (کرم سفید کننده -مارک مای)
ما:O_O
ما::))))
و بازم ما :)) O_o
من فقط یه بار تو عمرم قرعه کشی برنده شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اونم تو دوم دبستان بود معلم می خواست درس بپرسه قرعه به اسم من در اومد :|
شماهم از جا تخم مرغی یخچالتون ب عنوان جا همه چی استفاده میکنید
یا فقط ما اینطوری ایم ؟:)))
ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﺷﺎﻡ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻏﺬﺍ ﭘَﺮﯾﺪ ﺗﻮ ﮔﻠﻮﻡ؛
ﺁﺏ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻓﺘﻢ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﻡ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ
ﺑﺎﺑﺎﻡ : ﭘﺎﺭﭺ ﺁﺏ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﯿﺎﺭ-_-
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ : ﺳُﺲ ﺳﺎﻻﺩ ﻫﻢ ﺑﯿﺎﺭ^_^
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺰﺭﮔﻪ : ﺑﺒﯿﻦ ﺗﻮ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺒﺰﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ^_^
ﺧﻮﺍﻫﺮ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ : ﻣﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﻧﻮﻥ ﺑﯿﺎﺭﯼ0_0
ﺩﺍﺩﺍﺵ ﮐﻮﭼﯿﮑﻪ : ﺑﺮﺍﻡ ﯾﻪ ﮐﻢ ﺑﺮﻧﺞ ﺑﯿﺎﺭ0_0
.
.
.
.
.
.
.
خفه شدن من به کنار0_0
ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﻣﺎ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺷﺎﻡ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﻲخوردیم-_-
اعتراف میکنم یبار که کوچیک بودم و رفته بودیم مسافرت مامان و بابام از ماشین پیاده شدن و بعد که سوار شدن گفتن محل مین گذاری شده بود(در خانواده ی ما کنایه از دستشویی بزرگه!)
یعنی زمینش قابل نشستن نبود میخواستیم از اونجا بریم یه جای دیگه ولی من
خون گریه می کردم که به منم نشون بدیییین!!!
علاقه ی شدید به دیدن چه چیزایی داشتم...!!!!
اعتراف می کنم یبار بابام با جدیت اومد کنارم نشست و روبه من گفت :
تو چشمای من نگاه کن... منم با دقت زل زدم تو چشماش که شاید میگه ببین توش آشغال رفته یا نه
وقتی قشنگ زل زدم تو چشماش گفت:
ببین تو چشمای من عکس خر نمی بینی؟؟
منم هنوز به عمق فاجعه پی نبرده بودم
عین اسکلا با جدیت تمام داشتم تو چشماش دنبال عکس خر می گشتم...!!
بعد از چندین ثانیه که عکس خودمو دیدم گفتم : عکس خودم...(و بقیه ی حرفمو خوردم چون تازه معنی حرف بابامو فهمیده بودم!)
چقده من گاوم... نیازی نیست بگید خودم می دوووونم!
چند وخ پیش جاتون خالی مسابقه رفتیم یزد
تو سالن غذاخوری حوصله امون بسر رفت ما هم بر داشتیم ته ایوان یبار مصرفا نمک ریختیم (حالا هر کی یکم شیمی سرش باشه می دونی ترکیب نوشابه با نمک چ چیز قشنگی میشه) حالا این بنده خدا ها خسته از سفر رسیده بعذشم کنفراس داشتن با یکم حالو هواشونو با فواره ی نوشابه روی لباساشآن عوض کردیم
ولی برای اولین بار یکم وجدانم ب درد اومد گناه داشتن بیچاره ها
اقا میخوام تا دنیا دنیاست دیگه هیچ 6تایی 4تایی 30ثانیه 10دفیفه ای و..... نباشه وقتی یه تیم برای همیشه 10 نفره میشه
روزی رسید که همه رنگا سیاه شدند سیاه
خدایا فقط30سالش بود 2تا بچه هم داشت
حداقل صبرشم بهشون بده
تسلیت به همه
آغا دیدین تو این فیلما و کتابا مثلا طرف خیلی حساسه تا سردش میشه استرس میگیره عصبی میشه فشار روحی بش میاد و ازین چیزا وجودش غرق در خون دماغ میشه.
هیچی دیگه. میخواستم بگم منم خیلی حساسم.
تا یه سردم میشه واسترس میگیرم و اینا
غرق در آب دماغ میشم:/
+ مهم نفس حادثه است که همون دماغه:/
تنها موجودي که عاشقمه و هيچوقت ولم نميکنه و هميشه دوسم داره و هرجا ميرم دنبالمه
.
.
.
.
.
حشره اي به اسم زنبور هست!
يعني تا مرحله بوسه هم پيش رفته!
اينقدم سيريش هست که نگو!
به نظرتون پيشنهاد زنبوره رو قبول کنم؟
اعتراف میکنم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
نه ولم کنید نمیخوام اعتراف کنم
میخوام زیر شکنجه بمیرم
اقا من اعتراف میکنم درسم خیلی خوبه یعنی در حد نیازم میخونم(بین خودمون بمونه ها ولی تقلبم نقش به سزایی داشته)بعد من امسال رفتم مدرسه غیرانتفاعی.حالا بگین چی شد؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.با دخترای خرخون جامعه مون مواجه شدم.من همش تو این کلاس هنگما!هنگ!!
حالا علاوه براینکه اعتماد به نفسم به همکف رسید و تخریب شدم فهمیدم اگه من تو این چندسال
به جای اینکه بشینم ته کلاس و خوش بگذرونم یه کم خرخونی کرده بودم الان همش
اینجوری O_O نبودم.!!!
الان من سرمو به دیوار بغالی سرکوچمون بکووووبونم خووووبه!!!من برم سر درسمممم
اعتراف میکنم……..
رفته بودیم خونه مامان بزرگم بعد فقط دختر و پسر بودیم………..
داشتیم شام میخوردیم اب نیاورده بودیم…….
بعد پسر عمه مم داشت بادست غذا میخورد .اون یکی هم تند تند ماست میخورد…..
دختر عمه مم داشت با غذاش بازی میکرد!
من به اونی که داره با دست غذا میخوره
-علی نزدیک اشپزخونه دمت گرم بلند شو اب بیار!!!!
علی-گم شو بابا حال داری!من اگه حال داشتم میرفتم قاشق چنگال اضافه میاوردم با دست غذا نخورم!!!!
من به دختر عمهمم-
پریسا جون نازی بلند شو اب بیاااااارررر
پریساااا-خیلی خجسته ایااا!من غذام نمک نداره نمک اون ور میز حال ندارم دست دراز کنم برش دارم اونوقت اووووووووووووو این همه راه بلند شم برم اب بیارم؟؟؟؟؟
اخر سر خودم بلند شدم رفتم اب اوردم اونی که پسر عمعمم که داشت ماست میخورد به طور خیلی وحشیانه ای اب از دستم کشید گفت:-
- دمت گرم خیلی تشنه ام بود داشتم طلف میشدم از بس ماست خوردم!!!!
من دیگه حرفی ندارممممممممممم!!!!!!!!!!!
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 20301
کل بازدید: 530401564










