دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  209615

یادش بخیر‏!‏
یه وقتی دخترای دهه پنجاهی جرأت نداشتن بگن چندسالشونه, مخصوصن اگه 14 سالشون میشد که دیگه واویلا بود‏!‏‏!‏
باخوشحالی میگفتیم 14 سالمونه, اونوقت میگفتن دختره ی گیس بریده دلت شوهر میخواد‏?‏‏?‏‏?‏‏?‏
بعد مام فک میکردیم میدیدیم ای دل غافل‏!‏ خو آره دلمون شوهرررر میخواد‏!‏
واینچنین میشد که نهایتأ تا 15 سالگی طاقت میاوردیمو بعدش شووووررررر‏!‏‏!‏‏!‏



گودزیلاهایی بودیم در قالب نازیلا‏!‏‏!‏

  209553

اعتراف میکنم... من اول دماغ بودم بعد دست و پا درآوردم

  209529

اعتراف میکنم ترم ۳ دانشگاه ساعت چهارصبح پشت لپ تاپ سخت مشغول حل مسائل معادلات دیفرانسیل بودم. دیگه گیج و منگ بودم . خواستم یه آبی به دست و صورتم بزنم واسه اینکه مساله رو تو PDFگم نکنم یه برگه آچار لا ی لپتاپ گذاشتم و بستمش!!!

  209498

اعتراف میکنم…
من توخونه به عنوان خرابکار یا به قول مامانم مرکز فتنه وفساد!شناخته میشم!!!
هرچی تو خونه دست من افتاد فاتحه اش خونده اس دو تا تبلت وکامپیوتر وکه ناکار کردم الانم دارم روی گوشیه مامانم کارمیکنم!
البته هرچی خراب میشه من میندازم گردن ابجی داداش کوچیکم ولی اخرش میفهمن کارمنه هروقت هم چیی توخونه گم میشه یا خراب میشه همه به من نگاه میکنن
من اینجا مظلوم واقع شدممممممم.
کیا مثل منن؟؟؟؟؟

  209472

اعتراف میکنم
ما انقدر خسته ایم که هنوز ساعت خونه مون رو نکشیدیم عقب :|
فک کنم همینجوری بمونه تا عید،که دوباره ساعتها رو بکشن جلو و ساعت ما هم درست بشه :|

  209414

اعتراف میکنم اولین روزی که رفتم کلاس والیبال حواسم نبود که باید کتونی بپوشم...!!! کفش پاشنه پنج سانتی پوشیده بودم!!!!!!!!!
مامانم که دید گفت: فائززززه تو داری میری باشگاه اونوقت کفش پوشیدی؟؟
وارد سالن شدم دیدم همه کتونی پوشیدن الا من
لباسامو عوض کردم بعد با همون کفشم ( همه هم با تعجب نگاه می کردن) رفتم پیش سر مربی گفتم: میشه من پا برهنه برم تو سالن؟؟! آخه یادم رفت کتونی بیارم...
گفت نمیشه باید از یکی بگیری... هیچی دیگه آخر سر از یه نفر کتونی گرفتم و اون روزمو گذروندم... ( چون طرف با یه کتونی تا باشگاه اومده بود یه کتونیه دیگشو تو سالن پوشیده بود)

  209251

اعتراف میکنم خیلی دلم میخواست شبا موقع خواب رو میز کنار تختم یه رمان قشنگ باشه و یه لیوان شیر عسل گرم...
.
.
.
.
.
.
.
.
ولى گوشیو شارژ و هندزفریم رو میزه!!! کتاب جا نمیشه!!!
شب قبل خوابم یه لیوان چای دارچین میخورم سردیم نشه شب تو رخت خوابم بارون بیاد... :-////


اصن یه وعضی!!! |-O

  209120

دیروز واسه اولین بار گفتم یه کتابی که نویسندش شیخه بخونم و از لحاظ

دینی علمم زیاد شه!!

هیشی دیگه!! کتاب کشکول منتظری (شیخ محمد منتظری یزدی) برداشتم

یه صفه باز کردم:

_سوال: دوسه زن گرفتن چه صورت دارد؟

_جواب: اگر از جانش سیر شده باشد مانعی ندارد!!!




این حاج اقا از بچه ها 4جوک نبوده؟!!!

  209114

انصافا اگه کتاب يا دفتراي مدرسه يا دفترخاطرات دختراي راهنمايي يا دبيرستاني رو ورق بزني حتما يه نقاشي که از دوتا قلب يه تير گذشته ميبيني.

  209107

اعتراف میکنم مامان من برعکس مامانای شما وقتی من یچیز میشکونم هیییییچی نمیگه... الانم همه ی وسایل مامانم ناقصه
حتی یه بار دوتا خرابکاری بزرگو پشت سر هم به فاصله ی یه روز انجام دادم اما هیچی بهم نگفت
فقط گفت : اشکال نداره...
قربونش برم...سوز به دلتون یوهاهاهاها

  208976

اعتراف ميكنمميكنم تاچند سال پيش هروقت بازى رئال مادريد رو ميديدم توپ كه دست PEPE مى افتاد ميگفتم آخ جون من عاشق پى پى ام بعد كلى فكر ميكردم كه چرا پدر مادرش يه همچين اسمى براش انتخاب كردن
لايك=محمد خاك تو سر بى سوادت

  208697

اعتراف میکنم یه بار که بچه بودم تلویزیونمون درست وحسابی
نشون نمیداد.منم خواستم از خودم مهندس بازی دربیارم رفتم
جلو که مثلا فیششو درست کنم آقا یه دفعه چنان فشاری بهش
وارد کردم که افتاد زمین وبععععععععله ازوسط باز شد
من که تو اون لحظه خشکم زده بودودستامم روهوامونده بود
بقیه اعضای خوانواده ام که توشوک بودن ولی وقتی از اون حالت
خارج شدن چنان بلایی سرم آوردن که هنوز که هنوزه جرئت
نمیکنم به تلویزیون نزدیک شم اصلا میبینمش اشک تو چشمام جمع میشه لامصب درد بزرگی رودارم به دوش میکشم .
لایک=دلداری دادن به منه بدبخت
لایک=حقته

  208677

یکی از فامیلامون لباشو پروتز کرده در حدی که وقتی باهاش حرف میزنی اساس میکنی دوتا بادکنک دارن بالا و پایینمیشن ی روز دم در مدرسه میبینمش سلام علیک میکنیم دوستم که کنارم بوده میگه معرفی نمیکنی ساحل جان؟
میگم ایشون هانا جان هستن یکی از اقوام بنده
حالا این دوستم کنجکاو میشهمیپرسه شما لباتون پرذوتزه یا همینجوری بود؟ O_o
اونم میگه نه خدا دادی همینجوری بود مث انجلینا جولی
منم کم نمیارم میگم
اره عسل جون هانا وقتی ب دنیا اومده اول لب داشته بعد چشم و گوش و دماغ و اینا در اورده
^__^
بابا تویی که لبات از ده کیلومتری داد میزنه پروتزه چرا کلاس میذاری؟
نکنه با ارایش هم بدنیا اومدی؟ههههههه

  208595

اعتراف میکنم که














اااااا نگاش کن!!!
ینی واقعا که ...
باید کاری که نکردی هم اعتراف کنی برا اینا ...
نچ نچ نچ واقعا که....

  208530

اعتراف می کنم کلا یه بار به من گفتن
چقدر خوب موندی
اونم وقتی بود که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از دست شویی بر گشتم :
.
با احساساتم بازی شده میفهمی...