یادش بخیر!
یه وقتی دخترای دهه پنجاهی جرأت نداشتن بگن چندسالشونه, مخصوصن اگه 14 سالشون میشد که دیگه واویلا بود!!
باخوشحالی میگفتیم 14 سالمونه, اونوقت میگفتن دختره ی گیس بریده دلت شوهر میخواد????
بعد مام فک میکردیم میدیدیم ای دل غافل! خو آره دلمون شوهرررر میخواد!
واینچنین میشد که نهایتأ تا 15 سالگی طاقت میاوردیمو بعدش شووووررررر!!!
گودزیلاهایی بودیم در قالب نازیلا!!
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم... من اول دماغ بودم بعد دست و پا درآوردم
اعتراف میکنم ترم ۳ دانشگاه ساعت چهارصبح پشت لپ تاپ سخت مشغول حل مسائل معادلات دیفرانسیل بودم. دیگه گیج و منگ بودم . خواستم یه آبی به دست و صورتم بزنم واسه اینکه مساله رو تو PDFگم نکنم یه برگه آچار لا ی لپتاپ گذاشتم و بستمش!!!
اعتراف میکنم…
من توخونه به عنوان خرابکار یا به قول مامانم مرکز فتنه وفساد!شناخته میشم!!!
هرچی تو خونه دست من افتاد فاتحه اش خونده اس دو تا تبلت وکامپیوتر وکه ناکار کردم الانم دارم روی گوشیه مامانم کارمیکنم!
البته هرچی خراب میشه من میندازم گردن ابجی داداش کوچیکم ولی اخرش میفهمن کارمنه هروقت هم چیی توخونه گم میشه یا خراب میشه همه به من نگاه میکنن
من اینجا مظلوم واقع شدممممممم.
کیا مثل منن؟؟؟؟؟
اعتراف میکنم
ما انقدر خسته ایم که هنوز ساعت خونه مون رو نکشیدیم عقب :|
فک کنم همینجوری بمونه تا عید،که دوباره ساعتها رو بکشن جلو و ساعت ما هم درست بشه :|
اعتراف میکنم اولین روزی که رفتم کلاس والیبال حواسم نبود که باید کتونی بپوشم...!!! کفش پاشنه پنج سانتی پوشیده بودم!!!!!!!!!
مامانم که دید گفت: فائززززه تو داری میری باشگاه اونوقت کفش پوشیدی؟؟
وارد سالن شدم دیدم همه کتونی پوشیدن الا من
لباسامو عوض کردم بعد با همون کفشم ( همه هم با تعجب نگاه می کردن) رفتم پیش سر مربی گفتم: میشه من پا برهنه برم تو سالن؟؟! آخه یادم رفت کتونی بیارم...
گفت نمیشه باید از یکی بگیری... هیچی دیگه آخر سر از یه نفر کتونی گرفتم و اون روزمو گذروندم... ( چون طرف با یه کتونی تا باشگاه اومده بود یه کتونیه دیگشو تو سالن پوشیده بود)
اعتراف میکنم خیلی دلم میخواست شبا موقع خواب رو میز کنار تختم یه رمان قشنگ باشه و یه لیوان شیر عسل گرم...
.
.
.
.
.
.
.
.
ولى گوشیو شارژ و هندزفریم رو میزه!!! کتاب جا نمیشه!!!
شب قبل خوابم یه لیوان چای دارچین میخورم سردیم نشه شب تو رخت خوابم بارون بیاد... :-////
اصن یه وعضی!!! |-O
دیروز واسه اولین بار گفتم یه کتابی که نویسندش شیخه بخونم و از لحاظ
دینی علمم زیاد شه!!
هیشی دیگه!! کتاب کشکول منتظری (شیخ محمد منتظری یزدی) برداشتم
یه صفه باز کردم:
_سوال: دوسه زن گرفتن چه صورت دارد؟
_جواب: اگر از جانش سیر شده باشد مانعی ندارد!!!
این حاج اقا از بچه ها 4جوک نبوده؟!!!
انصافا اگه کتاب يا دفتراي مدرسه يا دفترخاطرات دختراي راهنمايي يا دبيرستاني رو ورق بزني حتما يه نقاشي که از دوتا قلب يه تير گذشته ميبيني.
اعتراف میکنم مامان من برعکس مامانای شما وقتی من یچیز میشکونم هیییییچی نمیگه... الانم همه ی وسایل مامانم ناقصه
حتی یه بار دوتا خرابکاری بزرگو پشت سر هم به فاصله ی یه روز انجام دادم اما هیچی بهم نگفت
فقط گفت : اشکال نداره...
قربونش برم...سوز به دلتون یوهاهاهاها
اعتراف ميكنمميكنم تاچند سال پيش هروقت بازى رئال مادريد رو ميديدم توپ كه دست PEPE مى افتاد ميگفتم آخ جون من عاشق پى پى ام بعد كلى فكر ميكردم كه چرا پدر مادرش يه همچين اسمى براش انتخاب كردن
لايك=محمد خاك تو سر بى سوادت
اعتراف میکنم یه بار که بچه بودم تلویزیونمون درست وحسابی
نشون نمیداد.منم خواستم از خودم مهندس بازی دربیارم رفتم
جلو که مثلا فیششو درست کنم آقا یه دفعه چنان فشاری بهش
وارد کردم که افتاد زمین وبععععععععله ازوسط باز شد
من که تو اون لحظه خشکم زده بودودستامم روهوامونده بود
بقیه اعضای خوانواده ام که توشوک بودن ولی وقتی از اون حالت
خارج شدن چنان بلایی سرم آوردن که هنوز که هنوزه جرئت
نمیکنم به تلویزیون نزدیک شم اصلا میبینمش اشک تو چشمام جمع میشه لامصب درد بزرگی رودارم به دوش میکشم .
لایک=دلداری دادن به منه بدبخت
لایک=حقته
یکی از فامیلامون لباشو پروتز کرده در حدی که وقتی باهاش حرف میزنی اساس میکنی دوتا بادکنک دارن بالا و پایینمیشن ی روز دم در مدرسه میبینمش سلام علیک میکنیم دوستم که کنارم بوده میگه معرفی نمیکنی ساحل جان؟
میگم ایشون هانا جان هستن یکی از اقوام بنده
حالا این دوستم کنجکاو میشهمیپرسه شما لباتون پرذوتزه یا همینجوری بود؟ O_o
اونم میگه نه خدا دادی همینجوری بود مث انجلینا جولی
منم کم نمیارم میگم
اره عسل جون هانا وقتی ب دنیا اومده اول لب داشته بعد چشم و گوش و دماغ و اینا در اورده
^__^
بابا تویی که لبات از ده کیلومتری داد میزنه پروتزه چرا کلاس میذاری؟
نکنه با ارایش هم بدنیا اومدی؟ههههههه
اعتراف میکنم که
اااااا نگاش کن!!!
ینی واقعا که ...
باید کاری که نکردی هم اعتراف کنی برا اینا ...
نچ نچ نچ واقعا که....
اعتراف می کنم کلا یه بار به من گفتن
چقدر خوب موندی
اونم وقتی بود که
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
از دست شویی بر گشتم :
.
با احساساتم بازی شده میفهمی...
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 20301
کل بازدید: 530403103










