اعتراف میکنم
حدود یه سال بافورجوک اشنا بودم ولی عضو نشده بودم گذاشتم کلکسیونی از خاطرات خنده دار وسوتیام یادم بیاد بعد عضو شدم:))
یه اعتراف دیگه هم میکنم تو ایام امتحانات خرداد امسال هی میومدم 4جوک میدیم اپ دیت نشده...منم:((
ولی ایا من دست روی دست گاشتم؟؟خیر!!
شروع کردیم خاطرات خنده دار رو از اولین صفحه خوندن!!!بعدشم فک وفامیاه که داریم!!!^__^الان صفحه 540خاطراتم و530فکو فامیل..خخخخخ...بیشترین قسمتش زمانی چسبید که بعده امتحانا که اپ دیت شده همه میومدن مینوشتن چرا 4جوک جون اینطوزی کردی..ما ح.صلمون سر رفت..چرا؟؟چرا؟؟چرا؟؟
ومن در حالی که یک لبخند مرموز به لب داشتم سرم رو انداختم پایین و گفتم خوشابحالم..بعدپیپم رو روشن کردم و به صندلیم تکیه دادم ودر دووود پیپم محو شدم!!!خخخخخ
اعتراف میکنم
جای داره یه تشکر هم بکنیم ار جیبوتی عزیز
چون باعث شد یه چیز جدید به معلومات جعرافیمون اضافه شه و بفهمیم
کشوری به اسم جیبوتی هم وجودداره...
مرسی ناپیدا... مرسی محو...
نصیحت های مادرم:
دخترم باتوسخن میگویم
دخترم گوهرمن،گوهرم دخترمن
توکه ک گوهردنیای منی
دل به لبخندحرامی مسپار دزدرادوست مخوان
چشم امیدبه ابلیس مدار
ای گوهرتابندۀ بی مانند
خویش راخارمبین
آری ای دخترکم
ای سراپاالماس ازحرامی بهراس
قیمت خود مشکن
قدرخودرابشناس
فک کنم دیگه کم کم وقتشه با قیافه خودم کنار بیام!!!!!!
والا
اینه و دوربین که خجالت نمیکشن دست از لجبازی بر دارن!!!!!!
اعتراف میکنم امروز بُـــــــــــــزرگ ترین شکست عشقیم رو خوردم!!!!!!!
اومدم از ماشین پیاده شم گوشیم روی کاپشنم بود کاپشنم هم روی پام بود :|
اصن حواسم نبود :|
پیاده ک شدم دیدم یه جسم مشکی و گوشی مانند صاااف افتاد وسط آسفالت ها :|
همون لحظه یه ماشین خیــــــــــــلی شیک و مجلسی از روی گوشیم رد شد :|
گوشیمم پـــــــــــــــــودر شد به معنای واقعی :|
از این گرووونا هم بووودااااا (فخر فروشی :))) )
اصن داغونم الان....
له له ام....
هر لایک = احوالپرسی از عمه راننده اون ماشینه -__-
داشتم یه رادیوی کوچیکُ تعمیر میکردم یه سیم نازک اضافی پیدا کردم که معلوم نبود به کجا وصله؛ میترسم قطعش کنم روابط با یه کشوری قطع بشه.
ولی خوب شد کنفرانس "وحدت اسلامی" رو دو هفته قبل برگزار کردیم وگرنه مجبور میشدیم از ونزوئلا و چین و روسیه مهمون دعوت کنیم.
اعتراف میکنم یه بار که 5-6 سالم بود خیلی دوس داشتم موهام مثل عمم فرفری باشه. بعد خواهرم نامردی نکردو گف میدونی عمه چکار میکنه موهاش فرفری می شه؟
منم مشتاقانه پرسیدم: چکار؟
گفت هر روز تف میزنه ب موهاش فرفری میشه. تو هم تف بمال اونطوری میشه
اقا منو میگی هرچی تف داشتم مالیدم به سرم تازه از تف خواهرمم استفاده کردم. بععععد که سرم حسابی تفی شده بود دیدم خواهرم داره از خنده زمینو چنگ میزنه تازه فهمیدم چه کلاهی سرم رفته و گریه کنان میگفتم کو؟ پس چرا فرفری نشد؟
دیگه وضعیت موهامم که مشخصه دیگه
موهام:@-@
خواهرم:))))
من:(((
پست اولمه بلایکید تا کلی از خاطرات بامزمو تعریف کنم
اعتراف میکنم یه روز زنگ اول امتحان داشتیم صبح زود با پسر عموم رفتیم قفل مدرسه رو دستکاری کردیم. خدا شاهده دو ساعت طول کشید تا باز شد ما هم که خر کیف شدیم که دیگه امتحان نمیگیرن رفتیم داخل کلاس که معلم وارد کلاس شد گفت که چون زنگ اول گزشته از معلمتون خواهش کردم که این زنگ ازتون امتحان بگیرم اغا ما رو میگی داشتیم میمردم اغا امتحان که گرفت هیچ ما صفر شدیم که هیچ یه کتک مفصل هم از خانواده ی گرامی خوردیم ...هیچی دیگه برم اشکامو پاک کنم ...
از اون روز فقط تو این فکرم کاش مدرسه رو آتیش میزدم.ببخشید اوج احساساتم بود اخه اون روز کمرم شکست... خخخ. دوستتون دارم
اعتراف میکنم:
من ب اندازه یه فلش حداقل حداقل 30گیگ آهنگ فارسی حفظم...
حدودا 180تاهم آهنگ عربی حفظم...
حدود یه 100 تایی هم آهنگ خارجی دیگه از زبان های مختلف مثل انگلیسی و... حفظم....
اما... اما حالا کافیه بخوام دو خط درس بخونم....اون موقس ک رسما جونم در میاد!!!!!O_o
به جون خودم راس میگما.....
کیا مث منن؟!؟!؟!؟
اعتراف میکنم اونقد جوگیرم که کیمیارو نگاه کردم دو شب پشت سر هم خواب اون آرش رو دیدم -___-
حالا خواهرم بدتر.. بعد از اون قسمت که به خرمشهر حمله کردن و تانک اینا نشون داد خواب دیده که من پشت تانک نشستم و دارم درس میخونم :|
این روح ما کجاها ک نمیره واقعا ! :/
بابا مگه این فوتو شاپگرا چه گناهی دارن. یکی شون میگفت. غضروف دماغ یارو شبیه الا کلنگ شکستست اومده میگه برام سرا بالا درستش کن. من فعلا برم یک سری به افق بزنم
تلخی رفتنت را
تاب آوردم…!
اما
دلتنگی غروب های جمعه بعد از تو
مرا
از پای در آورد…!
تفدیم به اسطوره ی فراموش نشدنی قلب ها...مرتضی پاشایی..
اعتراف میکنم بدترین زایه شدنم زمانی بود که...
اولای سال بود و منو معلم ادبیاتم باهم خوب بودیم و از نظر اون من یه دانش آموز خوب...
اولین امتحانی بود که داده بودیم و معلم داشت ورقه هارو پخش میکرد
گفت: دختر خوب و درس خون کلاس...
منم با اعتماد بنفس کاذب پاشدم برم ورقمو بگیرم که اسم یه نفر دیگه رو خوند...
و منم سعی کردم وانمود کنم که میخواستم بیام رو صندلی کناریم بشینم...
ولی چه کنم که در حد ماست مالی کردن نبود! :D
بد زایه شدم... بدااا :(
ترس های من در مراحل مختلف زندگی:
2سالگی:عباس آقا
4سالگی:عمو بیا آمپول بزن
6سالگی:نمکی
10سالگی:بچه دزد
15سالگی:تاریکی
17سالگی:جن
25سالگی:تمام شدن حجم اینترنت!!!
اعتراف میکنم تا حالا 3 بار کتاب شازده کوچولو رو خوندم ولی هیچ کدوم از این دیالوگایی که اینور اونور مینویسنو ندیدم توش!!!!!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
به نظرتون نویسنده کجای کتاب قایمشون کرده نامرد؟؟؟؟
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 71839
کل بازدید: 530391663










