دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  201215

یاد از آن روزی که بودم اولی-ناز و طناز و عزیز و فلفلی

شاه خانه بودم و با داد و دود-هرچه را می خواستم آماده بود

وای از آن روزی که آمد دومی-نق نقو و بد ادا و قُم قُمی

من شدم وزیر و افتادم ز جاه-دومی به جای من گردید شاه

تا به خود آیم بردباری کنم -سومی آمد و او شد خواهرم

دختری خوشگل وخوش رومثل ماه-من و داداشم کشیدیم سوز و آه

جای ما دیگر نبود در آن میان-از نظر ها ما شدیم غیب نهان

جای سبزی و نشاط و خرمی-سر رسید از گرد راه چهارمی

دیگر آن خانه برایم تنگ شد-سبزی و گل در نگاهم سنگ شد

داشتم می کردم عادت ناگهان-پنجمی هم پانهاد بر این جهان

کودکی یبزه و سرخ و زردو بود-مانده انگار سال و ماهی در تنور

بهر سوزش 5 تن کافی نبود-ششمی هیزم شد و ما مثل دود

از کجا آمد خدایا این یکی !-کچل و کور و مریض و عینکی !

ناصر و منصور و شهناز و شهین-کاوه و فرهاد،هفتم شد مهین!

خواهری کز بچگی دلپیچه داشت-مثل بنده گاهی هم سرگیجه داشت

خانه مان گردید در هم برهمی-سه قلو شد هشتمی ونهمی ودهمی!

ای امان و ای امان و ای امان-ای امان از دست بابا و مامان

مادرم بار دیگر شد حامله-این که آید تیم فوتبال کامله

ناصر و منصور و شهناز و شهین-کاوه و فرهاد و عباس و مهین

علیمردان و سپس معصومه جان-آخری هم می شود دروازه بان


فرهاد حسن زاده

  201166

فقط بخووووووووووووووووووونش
لایک لازم نیست
خیلی شده از شرایط اقتصادی جامعمون انتقاد کنیم
ولی امروز میخام انتقاد کنم از خودمون ....
بله ما ایرانی هستیم داخل همین سایت کسی که جک گذاشته 2000تا لایک خورده ولی همون شخص که مطلب علمی گذاشته مطلبش300تا لایک خورده
ما ایرانی هستیم و افتخارمونه که فقط شبکه های ماهواره نگاه میکنم اصلا فکر میکنیم هر کی که ماهواره داره حسابش از بقیه جداس وخیلی سرتره
ولی آیا اینو میدونیم فرهنگی که ماهواره وارد زندگیمون میکنه به ضرر همه ی ماس؟
رو کلاه برداریامون زرنگ بازی اسم میزاریم گرگ باشم که تیکه کلاممونه
ولی نمیدونیم که هر بلایی سر هر کس بیاریم همون سرمون میاد
تو خیابون که راه میریم چشامون خیلی هرز گرد میشه ولی وقتی خواهرمون از خونه میره بیرون دوس نداریم هیچ کس نگاش کنه
کاش فقط ای کاش قبل از انجام هر کاری خوب بهش فکر کنیم

  201104

پﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﺪ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﺎﯾﯽ ﻣﺨﻔﯽﮐﺮﺩ .ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﺭﮔﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻧﺪﯾﻤﺎﻥ ﺛﺮﻭﺗﻤﻨﺪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﺍﺯﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﮔﺬﺷﺘﻨﺪ .ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻏﺮﻭﻟﻨﺪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﻧﻈﻢ ﻧﺪﺍﺭﺩ .ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻋﺠﺐ ﻣﺮﺩ ﺑﯽ ﻋﺮﺿﻪ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ ﻭ ..…ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺷﺖ .ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻏﺮﻭﺏ، ﯾﮏ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﭘﺸﺘﺶ ﺑﺎﺭ ﻣﯿﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﯾﺠﺎﺕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﺷﺪ، ﺑﺎﺭﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺯﻣﯿﻦﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎ ﻫﺮ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﺟﺎﺩﻩﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ .ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﮐﯿﺴﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺗﺨﺘﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩﺑﻮﺩ، ﮐﯿﺴﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﻥ ﺳﮑﻪ ﻫﺎﯼ ﻃﻼ ﻭ ﯾﮏﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭﺁﻥ ﯾﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :ﻫﺮ ﺳﺪ ﻭ ﻣﺎﻧﻌﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﯾﮏ ﺷﺎﻧﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ!!زندگی عمل کردن است .این شکر نیست که چای را شیرین میکند بلکه حرکت قاشق چای خوری است که باعث شیرین شدن چایی میشود.....!
در بازی زندگی استاد تغيير باشيم
نه قربانى تقدير

  201091

روزی یه مرده به سفر می ره و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شوه که هتلش دارای کامپیوتر هست . تصمیم می گیره به همسرش ایمیل بزنه . نامه رو می نویسه اما تو تایپ آدرس اشتباه می کنه و بدون اینکه متوجه بشه نامه رو می فرسته . در این حال نیز ، تو گوشه ی دیگه ای از این کره خاکــی ، زنی که به تازگی از مراسم خاکسپاری همسرش به خونش بر می گشته با این فکری که شاید پیام تسلیتی از دوستاش یا آشناهاش داشته باشه به طرف کامپیوترش می روه تا ایمیلاشو چک کنه . ولی پس از خوندن اولین نامه غش می کند و به زمین می افته . پسرش با شتاب به سمت اتاق مادرش می روه و مادرش رو نقش بر زمین می بینه و تو همون حال چشمش به صفحه ی مانیتور کامپیوتر می افته :

 

گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم

 

می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافل گیر شدی . راستش اونا اینجا کامپیوتر دارن و هرکس به اینجا میاد می تونه واسه عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز رو چک کردم . همه چیز واسه ورود تو رو آماده هست . فردا می بینمت . امیدوارم سفر تو ام مثل سفر من بدون خطر باشه . وای چقدر اینجا گرمه ! ! ! دارم می سوزم . . .

  201090

هر ۶۰ ثانیه در اینترنت چه اتفاقی می‌افتد؟
موتور جست‌وجوی گوگل به ۶۹۴۴۴۵ جست‌وجو پاسخ می‌گوید.
بیش از ۶۶۰۰ عکس در فلیکر آپلود می‌شود.
۶۰۰ ویدیو در یوتیوب آپلود می‌شود، که جمعا شامل بیش از ۲۵ ساعت محتوا است.
۵۱۰۰۴۰ نظر در فیس‌بوک ارسال می‌شود.
۷۰ نام دامنه جدید ثبت می‌شود.
بیش از ۱۶۸ میلیون ایمیل ارسال می‌شود.
۳۲۰ حساب کاربری جدید در توییتر ثبت شده و ۹۸۰۰۰ توییت ارسال می‌شود.
برنامه‌های آیفون برای بیش از ۱۳۰۰۰ بار دانلود می‌شوند.
فایرفاکس بیش از ۱۷۰۰ مرتبه دانلود می‌شود.
وردپرس برای بیش از ۵۰ مرتبه دانلود می‌شود.
پلاگین‌های وردپرس بیش از ۱۲۵ بار دانلود می‌شوند.
۱۰۰ حساب جدید بر روی وب‌سایت لینکداین ساخته می‌شود.
۴۰ پرسش جدید در YahooAnswers پرسیده می‌شود.
بیش از ۱۰۰ پرسش در وب سایت Answers.com پرسیده می‌شود.
بیش از ۱۲۰۰ تبلیغ جدید در Craigslist ساخته می‌شود.
بیش از ۳۷۰۰۰۰ دقیقه تماس صوتی توسط کاربران اسکایپ صورت می‌گیرد.

  201053

مطالب خواندنی و جالب
یکی از مهمترین بخش هایی که هر تلفن همراهی به آن مجهز است دفترچه تلفن است و بسیاری از ما تمامی شماره های مورد نظرمان را تنها در این دفترچه وارد می کنیم و از دست دادن آن به معنای نابودی بسیاری از شماره هایی است که یک عمر همه آن ها را کنار هم گذاشته ایم.
یکی از راه هایی که ممکن است گوشی شما به همراه تمامی شماره ها نابود شود دزدیده شدن آن است زیرا دیگر احتمال پیدا شدن گوشی بسیار کم است و سارقین نیز ممکن است از دفترچه تلفن سواستفاده کنند. در این زمان تنها باید دعا کنید سارق دلسوز باشد و شماره ها را به دست شما برساند.
چندی پیش تلفن همراه "ژو بین" که یک گارسون رستوران است دزیده شد و تمامی شماره های موجود در دفترچه تلفن او نیز به همراه تلفن به دست سارق افتاد. این مرد پس از شکایت های مختلف نتوانست آیفون دزدیده شده خود را بیابد و از تمامی شماره های دل کنده بود تا اینکه اتفاقی بسیار جالب رخ داد.
 


این مرد که بیش از 1000 شماره مربوط به کار در آن تلفن همراه داشت پس از اطلاع از سرقتش سریع چند پیامک تهدید آمیز برای گوشی خود ارسال کرد تا سارق آن ها را ببیند. او سارق را تهدید کرد که چه فرد مهمی است و شماره های مهمی در تلفنش دارد و به خاطر این شماره ها هر کاری می کند.
4 روز بعد از این ماجرا "ژو" بسته ای را درب منزلش دریافت کرد که گوشی در آن نبود ولی 11 برگه کاغذ که شامل 1000 شماره تلفن همراه بود را درون آن بسته پیدا کرد. سارق تلفن همراه تمامی شماره ها را با دست نوشته و برای صاحب تلفن ارسال کرده بود.
سارق این تلفن همراه در ضمیمه بسته نوشته بود که تنها از روی دلسوزی به خاطر این همه شماره تماس این کار انجام داده است. این کار شاید در دنیا بی نظیر باشد که سارقی شماره های دفترچه تلفن را پس می فرستد.
گرد آوری: گروه اختصاصی ناز وب
 
www.nazweb.ir

  200916

سرکلاس معلم فارسیمون بودم یهو معلممون گفت میخوام به چند نفر از شاگردای خوب کلاس جایزه بدم.اخرین نفر منو صدا زد وقتی رفتم پا تخته منو گرفت بغل و بوسم کرد .عجب بوس داغی بود .از خواب پریدم دیدم بغل بخاریمون خوابیدم و صورتم خورده بوده به بخاری

..
..
..
باشه دیگه هر چی باشه یه خواب خوبه دیگه

  200891


يه روز بهـᓄ گفت: «ـᓄـي‌خواـᓄ باهات בوست باشـᓄـ؛آخه ᓄـي‌ـבوني؟ ᓄـن اينجا خيلي تنهاـᓄـ» بهش لبخنـב زבـᓄ و گفتـᓄـ: «آره ᓄـي‌ـבونـᓄ فكر خوبيه ᓄـن هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ» يه روز בيگه بهـᓄ گفت: «ـᓄـي‌خواـᓄ تا ابـבباهات بـᓄـونـᓄـ؛ آخه ᓄـي‌ـבوني؟ ᓄـن اينجا خيلي تنهاـᓄـ» بهش لبخنـב زבـᓄ و گفتـᓄـ: «آره ᓄـي‌ـבونـᓄ فكر خوبيه.ـᓄـن هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ» يه روز בيگه گفت: «ـᓄـي‌خواـᓄ برᓄ يه جاي בور، جايي كه هيچ ᓄـزاحـᓄـي نباشه بعـב كه هـᓄـه چيز روبراه شـב تو هـᓄ بيا آخه ᓄـي‌ـבوني؟ ᓄـن اينجا خيلي تنهاـᓄـ» بهش لبخنـב زבـᓄ و گفتـᓄـ: «آره ᓄـي‌ـבونـᓄ فكر خوبيه ᓄـن هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ» يه روز تو ناـᓄـه‌ش نوشت: «ـᓄـن اينجا يه בوست پيـבا كرבـᓄ آخه ᓄـي‌ـבوني؟ـᓄـن اينجا خيلي تنهاـᓄـ» براش يه لبخنـב کشيـבـᓄ وزيرش نوشتـᓄـ: «آره ᓄـي‌ـבونـᓄ فكر خوبيه ᓄـن هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ» يه روز يه ناـᓄـه نوشت و توش نوشت: «ـᓄـن قراره اينجا با اين בوستـᓄ تا ابـב زنـבگي كنـᓄ آخه ᓄـي‌ـבوني؟ ᓄـن اينجا خيلي تنهاـᓄـ» براش يه لبخنـב كشيـבـᓄ و زيرش نوشتـᓄـ: «آره ᓄـي‌ـבونـᓄ فكر خوبيه ᓄـن هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ» حالا בيگه اون تنها نيست و ᓄـن از اين بابت خيلي خوشحالـᓄ و چيزي ڪه بيشتر خوشحالـᓄ ᓄـي ڪنه اينه ڪه نـᓄـي בونه...
(ᓄـن هنوز هـᓄ خيلي تنهاـᓄـ)

  200843

یه داستان زیبا :

سالها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان مشغول کار بودم، با دختری به نام «لیزا» آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد. ظاهراً تنها شانس بهبودی او، گرفتن خون از برادر هفت ساله اش بود، چرا که آن پسر نیز قبلا آن بیماری را گرفته بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود.

پزشک معالج، وضعیت بیماری لیزا را برای برادر هفت ساله او توضیح داد و سپس از آن پسرک پرسید: آیا برای بهبودی خواهرت حاضری به اون خون اهدا کنی؟


پسر کوچولو اندکی مکث کرد و از دکتر پرسید: اگه این کار رو بکنم خواهرم زنده می مونه؟

دکتر جواب داد: بله. وپسرک نفس عمیقی کشید و قبول کرد.

او را درکنارتخت خواهرش خواباندند ودستگاه انتقال خون رابه بدنش وصل کردند. پسرک به خواهرش نگاه می کرد و لبخند می زد و در حالی که خون از بدنش خارج می شد، به دکتر گفت:آیا من به بهشت می رم؟! ...
پسرک با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود،چون فکر می کرد که قرار است تمام خونش را به خواهرش بدهد! 

«زندگی واقعی شما زمانی است که کاری برای کسی انجام دهید که توان جبران محبت شما را نداشته باشد.»

  200818

بازخوانی مشهور ترین بخش منشور کوروش هخامنشی:
منم کوروش؛شاه جهان؛شاه توانمند؛شاه بابل ؛شاه سومرواَکدَ؛شاه چهار گوشه جهان ؛پسر کمبوجیه ؛شاه بزرگ...نوه کوروش شاه بزرگ...نبیره چیش پیش]شاه بزرگ..
آنگاه که بدون جنگ وپیکار وارد بابل شدم؛همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند.دربارگاه پادشاهان بابل برتخت شهریاری نشستم.مردوک خدای بزرگ دلهای پاک مردم را متوجه من کرد...زیرا من اورا ارجمند وگرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح وآرامی وارد بابل شدنگذاشتم رنج وازاری به این مردم شهرواین سرزمین وارد آید.وضع داخلی بابل وجایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد...من برای صلح کوشیدم.
من برده داری را برانداختم.به بدبختی انان پایان بخشیدم.فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود ازاد باشند.انان را نیازارند....
فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند...
ببخشید کتاب را بستم.دلم گرفته ..بغضی ام....حس می کنم واقعا سودی ندارد.مخاطب جان مرا ببخش.
سمیه حیدری .

  200695

داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین‌های شیراز رو سوار شدیم.
یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود، اون موقع هم که روسری سرشون نمی‌کردن!
هی دقیقه‌ای یکبار موهاشو تکون می‌داد و سرشو تکون می‌داد و موهاش می‌خورد
تو صورت من. هی بلند می‌شد می‌شست، هی سر و صدا می‌کرد.
می‌خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته
(خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!

گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟
همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه!
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می‌دونم!
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،
انگولکش نکنن ،
خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی‌کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه!
کسی چادر روش نمی‌کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".

( آقای کافی )

  200630

صبحم بلند می شود از گیجگاه تخت
یک مشت کار ساده و یک مشت کار سخت
از شیشه شیر بچه که باید بجوشد و
شلوارهای شسته ی او روی بند رخت

غمباد ظرف های نشسته که توی سینک
دارد به دست های زنی فکر می کند
گاهی به بیگ بیگ پیامی دلم خوشست
یعنی کسی به همچو منی فکر می کند

ایرادهای کوچک و تکراری غذام
تکرار بوی خستگی ام پای میز شام
تکراری صدای تو «ممنون» سکوت من
من خسته ام ازینهمه تکرار که مدام

چیزی عوض نمی شود و روزهای بعد
یک مشت کار ساده و یک مشت کار سخت
تکرار بوی خستگی ام پای میز شام
صبحم بلند می شود از گیجگاه تخت

  200589

در ccu کنار تخت پدربزرگش مرد پیری بستری بود. نزدیک ساعت هشت ونیم حس کرد حال پیرمرد خیلی بد شده. پیرمردناتوان داشت جان میداد و کسی کنارش نبود.
به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت، هنوز هوش و حواس پیرمرد بر جا بود و چشمهایش را یکی درمیان باز میکرد.
جوان شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد.
سپس اسم ائمه ع رایکی یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد.
سپس دستهای پیرمرد را گرفت و خواست که با او یاحسین ع بگوید. پیرمرد یاحسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با دادو فریاد به جابجایی تخت پیرمرد اعتراض کرد. جوان توضیح داد که این پیرمرد داشته جان میداده و ما با هم شهادتین گفتیم و رو به قبله اش کردم .
پرستار چند لحظه مات و مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه میکرد و از چشمانش اشک میریخت.
او سپس گفت:
این پیرمرد مسیحی بود.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

  200481

روزى رفتگرى هراسان وارد بيمارستان شد و به پرستار گفت يک نفر به اين بچه زد و فرار کرد الان حال اين دختر خيلىبد است
پرستار کودک را نگاهى انداخت و گفت نياز به عمل دارد وبايد پول عمل قبل از عمل پرداخت بشود. رفتگر گفت اما من الان پولى ندارم خواهش مىکنم حال اين بچه خيلى وخيم است . اصلا تا شب پول را جور مىکنم دکتر معالج امد و بدون نگاه کردن به ان دختر رو به رفتگر گفت هزينه بايد قبل عمل پرداخت بشود.....







و درست فردا صبح دکتر سر مزار دختر کوچکش مات و مبهوت بود و به ديروزش مىانديشيد......

  200432

قیصر : احترامت واجبه خان‌دایی! اما حرف از مردونگی نزن که هیچ خوشم نمی‌آد … کی واسه من قد یه نخود مردونگی رو کرد تا من واسش یه خروار رو کنم؟ …

این دنیا همیشه واسه من کلک بوده و نامردی … به هر کی گفتم نوکرتم خنجر کوبید تو این جیگرم … دیدم فرمون که می تونست یه محلی رو جابجا کنه … وقتی زجرش می دادن می رفت عرق می خورد و عربده می کشید دیوارا تکون می خوردن و هرچی نامرده عینهو موش تو سوراخ راه‌آب‌ها قایم می شدن، چی شد؟ …. رفت زیارت و گذاشت کنار … مثل یه مرد شروع کرد کاسبی کردن و پول حلال خوردن … اما مگه گذاشتن … این نظام روزگاره … یعنی این روزگاره خان‌دایی … نزنی، می زننت … حالا داش فرمون کجاست ؟ … اون فاطی که تو این دنیا آزارش به یه مورچه هم نرسیده بود کجاست؟ … همه دل خوشیش تو این دنیا ما بودیم و همه سرگرمیش اون رادیو .. الهی نور به قبرشون بباره … چقدر شبای ماه رمضون من و داش فرمون راه می افتادیم و می‌رفتیم، هر چی اون کاسبی کرده بود برای فقیر فقرا، سحری می‌خرید و پول افطاری‌شونو می‌داد … حالا چی شد؟ … سه تا بی‌معرفت … سه تا از خدا بی خبر، مفت مفت اونا فرستادند زیر خاک … منم این کار و می کنم … منم می‌فرستمشون زیر خاک …

تازه این اولیش بود … تو نمره … رو پاهام افتاده بود … نمی‌دونی چه التماسی می‌کرد، ننه … چشاش داشت از کاسه در می‌اومد خان‌دایی … می‌فهمی … چشاش داشت از کاسه در می‌اومد … اونارم وادار به التماس می‌کنم … حساب یک یک شونو می رسم …