دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  201436

آقا ما صبح بیدار شدیم

بد جور خواب آلود بودیم دیرمون هم شده بود سیم ثانیه لباس پوشیدیم زدیم بیرون

خیابون خلوت خلوت یهو یا خدا.....یه الاغ رو دیدیم تو صف نونوایی اون طرف تر یه گاو تو نوبت سوپری

یه نگاه انداختیم به اطرافمون پ آدم ها کوشن ؟

یهو دیدیم یه گرگ , شغال و روباه دارن میان سمتمون

دوزاریم افتاد که: نکنه ما چشم برزخی پیدا کرده باشیم آدم ها رو این شکلی می بینیم

اشک تو چشامون حلقه زده بود , نشستیم زمین رو به آسمون داد زدیم : " خدا من تحمل ندارم این قدرتو از من بگیر."

یهو یکی شترق کوبید رو کلمون

سرمون رو بالا آوردیم دیدیم بابامون دست به کمربالا سرمون وایساده

گفتیم : "خدایا شکرت , میدونستم دعامو اجابت می کنی قربون معرفتت

یهو بابامون داد زد : د پاشو بچه , مگه نمی بینی حیوون ها از باغ وحش فرار کردن

من O..o
بابام >_<
صاحب باغ وحش -_-
حیوون ها : |
فرشته ها :))

  201430

دلیل قبول نشدن در کنکور
چرا در کنکور قبول نمیشویم ؟! چرا ؟!
جواب سوال این هست که سال فقط ۳۶۵ روز است !! باور نمیکنید !؟
۱ – در سال ۵۲ جمعه داریم و میدانید که جمعه ها فقط برای استراحت است به این ترتیب ۳۱۳ روز باقی میماند .
۲ – حداقل ۵۰ روز مربوط به تعطیلات تابستانی است که به دلیل گرمای هوا مطالعه ی دقیق برای یک فرد نرمال مشکل است . بنابراین ۲۶۳ روز دیگر باقی میماند .
۳ – در هر روز ۸ ساعت خواب برای بدن لازم است که جمعا ۱۲۲ روز میشود . بنابراین ۱۴۱ روز باقی میماند .
۴ – اما سلامتی جسم و روح روزانه ۱ ساعت تفریح را میطلبد که جمعا در سال ۱۵ روز میشود . پس ۱۲۶ در روز باقی میماند .
۵ – طبیعتا ۲ ساعت در روز برای خوردن غذا لازم است که در کل سال ۳۰ روز میشود . پس ۹۶ روز باقی میماند .
۶ -۱ ساعت در روز برای گفتگو و تبادل افکار به صورت تلفنی لازم است . چرا که انسان موجودی اجتماعی است . این خود ۱۵ روز است. پس ۸۱ روز باقی میماند .
۷ – روزهای امتحان ۳۵ روز از سال را به خود اختصاص میدهند . پس ۴۶ روز باقی میماند .
۸ – تعطیلات نوروز و اعیاد مختلف دست کم ۳۰ روز در سال هستند . پس ۱۶ روز باقی میماند .
۹ – در سال شما ۱۰ روز را به بازی میگذرانید. پس ۶ روز باقی میماند .
۱۰ – در سال حداقل ۳ روز به بیماری طی میشود پس ۳ روز دیگر باقی است .
۱۱ – سینما رفتن و سایر امور شخصی هم ۲ روز را در بر میگیرند. پس ۱ روز باقی میماند !
۱۲ – آن ۱ روز باقی مانده هم روز تولد شماست ! چگونه میتوان در آن روز درس خواند !؟

  201415

یه بار با همکلاسی ها به اتفاق استاد رفتیم اردو (داشتیم میرفتیم بالای کوه ،این استاد مسن ما بنده خدا آمد یکم ورجه وورجه کنه ینی بگه هنوز جوونه و انرژی داره!

هیچی دیگه مثه خرگوش از کوه میرفت بالا!ما دانشجوها هم پشت سرش!یهو این صدا بگوش رسید:ججججججججججر

آقا ما تا سرمونو بالا کردیم،چشمتون روز بد نبینه شلوار استاد از نواحی تحتانی چر خورده بود! بطوری که رنگ لباس زیرش بوضوح نمایان شده بود!

این پسرای کلاس ایقد خندیده بودن که نفس کم آوردن! ما هم از خجالت سرخ شده بودیم،جایی رو نیگاه نمیکردیم مبادا چیز بدی ببینیم
! استادم با دو دستش نواحی جر خورده گرفته بود!یکی از دخترا از تو کیفش ملافه شو در آورد داد به استاد!استادم اونو دور خودش پیچید!مثه داااامن!

اینجا بود که پسرای کلاسمون یکی یکی جون دادن!ینی مردیم از خنده!
باز همون دختره با استاد برگشتن پایین تا استاد شلوارشو بدوزه!

استاد وقتی میخاست بره پایین برگشت گفت، بچه بالاتر نرین تا منم بیام!
عاقا این میرفت پایین پسرا قلط میخوردن از شدت خنده!ما هم همچنان سر بزیر!
استاده هم رفت دوخت ،برگشت،بازم مثه خرگوش از کوه میرفت با

  201414

به نام خدای دلای عاشق...

صبح از خواب پاشد دید مامان بابا نیستن تا سه بعد از ظهر منتظر موند و هیچی هم نخورد ساعت سه اومدن به مامان بابا گفت چرا دیر کردین؟مامان گفت به زور و اصرار ناهار هم نگهمون داشتن
(خب حالا که ناهار موندید حد اقل یه پیتزا یا ساندویچ یا یه چیزی میگرفتید برا اون بد بخت فلک زده
حالا چیزی براش نگرفتید یه چیزی براش گرم میکردید کوفتش کنه اون بدبخت فلک زده )
ولی....
زمانی که اون بدبخت نبود مادر برای داداش اون بدبخت ناهار گرم کرد
(ایشون تو این زمان تو فور جوک به سر میبردن)
از قضا داداش بدبخت گرسنه نبود
(چون قبلش کلی چیزی میل کرده بود)
زمانی که بدبخت به هال برگشت یه بشقاب غذای سرد و مونده ی عصر یخبندان رو دید که نصفش خورده شده و مقداد بسیار کمی از غذا مانده بود از انجا که بدبخت گرسنه بود غذا را به زور اب خورد
القصه...
بدبخت تا عصر هم چیزی نخورد
(فقط مثل ماهی هی اب میخورد)
شب دوباره خانواده به میهمانی دعوت شدند ولی بدبخت به نشانه اعتراض نرفت...
از قضا دوباره خانواده برای شام ماندند و ساعت یک شب به خانه باز گشتند و این گونه شد که بدبخت متوجه شد او را از جوب یافته اند...
________________________________________________
مدیونید اگه فکر کنید داستان امروز خودم رو میگفتم
اوخ اه از بس تاریکه هیچی پیدا نیست همه اب هدونه ریخت
بازم مدیونید اگه فکر کنید فشار گشنگی روم تاثیر گذاشته یه تیکه هندونه پیدا کردم نصفه شب که همه خوابن دارم تو اتاقم میخورم بلکه این سمفونی نه بتهون که معدم راه انداخته تموم شه
^-^

  201412

سال تحصیلی ۹۳-۹۴هم تموم شد خداروشکر..البته محصلا بیشتر حالو روزمارو میفهمن!!
سلامتی اول مهر..کیف نو..کفش نو..لباس فرمای گشاد..لبخندای ذوق زده مثل اول دبستانیا..
سلامتی رفاقتای قدیمی..تازه شدن رفاقتا..تازه واردا که مظلوم یه گوشه وایمیستن...
سلامتی روزای اول..!!..ههه..کیا معدل بالای نوزدهن؟!..کیا شهریورین؟!...
سلامتی دوستای جدید..دعوا های زنگ تفریح..پچ پچای سرکلاس..بعدم دادای معلم!!..
سلامتی سرویسامون!!..چقد باهاشون دعوا داشتیم سر محکم بستن در و جا موندن!!...
سلامتی دبیرای بی معرفت..۴تا امتحان توی یه روز میگرفتن حق جیک زدنم نداشتیم!!..
سلامتی بدو بدو های زنگ تفریح!!..دادای معاونا از بلندگو:آهای خانوما..یواشتر..مگه دبستانی هستید؟!مهمون کردنامون..مثل سومالیایی ها حمله کردن به چارتا پفک و چیپس!!..
سلامتی فرارمون از مدرسه..والبته بعدم اخراجمون!!..
سلامتی الکی مثلن گفتنامون!!..
سلامتی بوی عید سال عروس..رنگ سال چیه؟!...مدل مو چی مده؟!..چیا خریدی؟!..
سلامتی روزای بعد عید!!.!.کفشای نو..مثل بچه ها ذوق کردن!!..
سلامتی لگد زدنای زیرمیزی..ویشگونا ریز..گیس و گیس کشیا!!!...
سلامتی فلشا و گوشیا و دوربینا و ام پی تری هایی که رفتن اما دیگه برنگشتن...!!!..
سلامتی آخر سال..فرمای تنگ..کلیپسسسس..زیر ابرو های رفته..ههه..
سلامتی امتحانای پایان ترم..مسیجای ساعت دو نصف شب:چند دور خوندی؟!..صفحه ۲۰۵رو فهمیدی؟!..فردا پایه ای برای تقلب؟!..
سلامتی نمره های ۲۰...۱۹.۷۵...گریه کردن برای ۱۸که نمره ورزشه..
سلامتی تو دلیا و رو مخیا...دوس جونیا و دبیرا!!!..
سلامتی همشون...یه صلوات!!...

[.راسی سلامتی فیل فورجوک!!!:))]

  201409

تا آخرش بخون لطفا
یه بار یه دختری اومده بود دانشکده فنی گفته بود من دبیرستانی هستم میخوام یکی بهم ریاضی درس بده(کلاس خصوصی )
هزینه اش هرچی بشه مهم نیست! دوستامم منو معرفی کردن که مثلا من ریاضیم خوبه!منم خوشحال که یکم پول گیرم میاد قبول کردم و با جدیت کارمو انجام دادم.
جلسه آخری گفت ببخشید پول همراهم نیست ميشه بعدا حساب کنم؟ منم یه تعارف زدم گفتم قابل نداره!
2 روز بعد دیدم تو دانشگاه همه یه جوری نگام میکنن میگن یه نفر دم در منتظرته! رفتم دیدم این دختر خوب با یه دسته گل اومده میگه شما گفتی قابل نداره منم گفتم لااقل یه دسته گل بگیرم تشکر کنم :-(
بماند که همه فکر کرده بودن امر خیره:-((( پسرای همکلاسیم یه جوری نیگام میکردن که یاد مستند حیات وحش افتادم وقتی یه شیر میخواد از قلمروش دفاع کنه !آبروم رفت!
منم گل رو گرفتم و تشکر کردم اما هی به خودم فوش میدادم که آخه تعارف بیجا چرا زدی
شب که رفتم خونه زنگ درو زدم مامانم از آيفون گل و دیده با استرس میگه بفرمایید؟
منم گفتم واسه امر خیر مزاحم شدم.طفلی هول کرد گفت دخترم خونه نیست!
گفتم عیبی نداره حالا یه چایی میخوریم تاخود شم بیاد!
هیچی دیگه یه کتکم از مامان خوردم و ...
اینطور آدم بدشانس هستم من! پول نداد... پول نداد...پول نداد

  201404

در زمانهای قدیم که نسل خاستگار هنوز منقرض نشده بود یک شب یک خانواده با فهم و شعور اومدن خاستگاری من...(بعله خاستگاری من)
اولش که من کلی غرزدم سر مامان بابام که من نمیخوام ازدواج کنم و ... اما بعد که رفتم چای ببرم واسشون یهو چشمم به آقا داماد که افتاد تو ته ریشش یکم قصد ازدواج پیدا کردم! اونشب مامانم گفت که باید چادر سربذارم جلو مهمونا، با هر جون کندنی بود چایی رو تعارف کردم و سینی رو گذاشتم رو زمین کنار میز همینکه اومدم بشینم گوشه چادرم خورد تو چای آقا دوماد مامانم گفت برو چایی شونو عوض کن بلند شدم چایی رو برداشتم از جلوش که عوض کنم یهو ازجاش بلند شد که چایی رو از من بگیره پاش رفت لبه سینی سینی محکم خورد تو ساق پاش داغون شد بیچاره به هفتاد رنگ سرخ و زرد و نیلی و... دراومد بعدشم بزرگواری کرد و گفت هیچی نشده خم شدم سینی رو بردارم که یهو مامانش اومد پشت سرم چایی رو بگیره عوض نکنم منم یهو راست شدم (نمیدونستم این بنده خدا بالاسرم خم شده) با پشت سرم محکم رفتم تو صورتش اونم پرت شد رو مبل، با مبل برگشت رو زمین ولو شد وای داشتم میمردم از خجالت مامانم اومد به داد اون برسه ببینه چی شده که مامانم هم بی نصیب از الطاف من نموند حواسم نبود چای دستمه و چایی تو دستمو چپ کردم رو مامانم دیدم یهو همه ساکت شدن دارن به من نگا میکنن منم خیلی خونسرد گفتم حالا که چپ شد مجبورم عوض کنم دیگه و زود از صحنه جرم فرار کردم اصن یه وض داغونی بود خونه شده بود شهر شام این قیامت تو یکی دو دقیقه اتفاق افتاد....
هیچی دیگه اونشب همه دست به دست هم دادن که من از جام تکون نخورم طفلیا خودشون از خودشون پذیرایی کردن بعدشم رفتن و دیگه هیچچچچچ خبری نشد ازشون
فک کنم دچار سوتفاهم شدن فک کردن من دست و پاچلفتی ام...

  201376

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته بود:

"من کور هستم،لطفاکمک کنید."

روزنامه نگار خلاقی از کنار او میگذشت.نگاهی به او انداخت،فقط چند سکه داخل کلاه بود.اوچند سکه داخل کلاه انداخت و بدون این که از مرد کور اجازه بگیرد،تابلوی او را برداشت و اعلان دیگری
روی ان نوشت و تابلو رادوباره کنار پای مرد گذاشت و انجا را ترک کرد.
عصر ان روز، روزنامه نگار از ان محل میگذشت که متوجه شد،کلاه مرد کور،پر از سکه و اسکناس شده است.
مرد کور از صدای قدم های او،خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید چه بر روی ان نوشته است؟!
روزنامه نگار جواب داد:{چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم} و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...
ومرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است،ولی روی تابلوی او خوانده میشد:

"امروز بهار است،ولی من نمیتوانم آن را ببینم...."

  201352

من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
کـــــینه ای بودنـــــ در کـــارمــــ نیــــستـــ اما میــــدانم آلزایمـــــــر هم ندارمــــــ ««« !
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
مغــــــرورم و مکمــــــل .... عـــــــاشقم و منزویــــــــ(تنها)ـــــــ ....
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
بیشـــــــعور نیـــــــستمـــــ .... امــــا مثلــــ تــــو تیــــــــر ماهیِــــ عزیــــز ... خســــته شدمـــــ بســــ که سکوتـــــ کردمــــ ...
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
تــــــوهین هایـــــ هموطنانمـــــ در باره یــــ دهه هشتــــــاد را تحمـــــل می کنمـــــ ... آنها بزرگترنــــــد ...
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
از دوســـــت و دشمـــــــن ضربـــــه خوردمــــــــ ... اعتمــــــاد نمیـــــ کنمـــــ ... مگـــر به خدا ...
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
من یک تــــــهــــــرانـــیــــ هستـــــم ... من یک ششمــــــــــی هستـــم ...
من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...
امـــــــــــــا... من همـــــــــ آرزو دارمـــــــــ ! زندگیـــــ را دوست دارمـــــــــ! زیستنـــــــ را دوست دارمـــــــــ ! عشق را برای خود محفوظـــــــــ نگــــــــه می دارمــــــــ ! منزویـــــــــــ بودنمــــــ را به رخــــــــــ نمی کشمـــــــــ ! کاریـــــــــــ نمیـ کنم بیشعور خطابـــــم دهنــــــــد ! خستـگیـــــــ ام به جاســـــــت، آن را تا وصیتمــــــ نگــــه می دارمـــــ ! روزیــــــــــ دهه هشتــــــادی ها نیــــــــز حق خود را می گیـــــــــــــرند ! بــــــــــاز هم ضربهـــــــــــ می خورمــــــــــ ! باز همــــــــ بیـــــــ اعتماد می مانمــــــــ !




امــــــــــــا ...
زنـــــــــــــــــــــــدگـــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــ
مـــــــــــــــــــــــــــــیـــــــکـــــــــــــــــــــــــــــنــــــم
و فقطـــــــــــــــــــــــــــــــ زنده نیـــــــــــــــــــــستم
زیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا

من یک تیــــــــر مــاهـــی هستــــم ...




کپی نشه لطفا خیلی زحمت کشیدم ...

  201281

داداشم سرود:|
باید تو رو غارت کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو مخفیگاه ساختی ولی
منجنیق بی تاثیر نیست
با اینکه تو فارم منی
بازم به من اتک میدی
باید تو رو غارت کنم
تو با خودت هم دشمنی
کی با یه حمله مثل من
می تونه غارتت کنه
اون لحظه های آخر از
بازی پشیمونت کنه
دلگیرم از مخفیگاهت
این دیوارای سطح 20
وقتی به من اتک میدی
حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این اتکام
سوی چشاتو می بره
بوی خون سربازایی
که کشتمش رو می بره
باید تو رو غارت کنم
هر روز گنده تر نشی
راضی به غارت کردنم
حتی از این بدتر نشی
غارت کنم حتی اگه
سربازامو پر پر کنی
بعدش بگیرم قلعتو
احساسمو باور کنی
باید تو رو غارت کنم
شاید هنوزم دیر نیست
تو مخفیگاه ساختی ولی
منجنیق بی تاثیر نیست

  201278

چندتا جمله برای جبران نبودن...

طی روزهای اخیر یک شال زنانه و یک کلاه بچه گانه در ماشین بنده رویت شده؛ امشب هم وقتی آمدم منزل چند عدد کش موی زنانه پیدا کردم که معلوم نیست مال کیست اما مطمئن هستیم مال بنده و همسرم نیست! از شما خواهش می کنم اگر زن دیگری دارم به من بگویید، من تحملش را دارم...



. آراستگی زیباست ولی گشتن با زیرشلواری لطف دیگری دارد!




من ترجیح میدم تنها باشم و افسوس بخورم... تا افسوس باشم و تنها بخورم!
ببخشیددیگه دچار یاس فلسفی شدم...
گنوگ بودم رو ناهرند خو مث ادم جوک بگننگه...یاعلی

  201264

a.m
پدر مسن همراه پسرش در اتوبوس نشسته بودن كه كنار آنها يك زوج جوان بود. اتوبوس كه حركت كرد پسر ٢٥ ساله رو به پدرش كرد و گفت: ببين پدر درختها با ما حركت مي كنند.
بعد از مدتي پسر دوباره گفت : پدر خانه ها هم با ما حركت مي كنند.
زوج جوان بسيار كنجكاو شده بودند كه پسر دستش را از پنجره بيرون برد و گفت: پدر باران روي دست من چكيد و پدر لبخندي ملیحی به او زد.
زوج جوان كه ديگر طاقت نداشتند اشک از چشمانشون داشت سرآزیر میشد رو به پدر كردند و گفتند : آيا پسر شما تازه بينايي خود را به دست آورده؟؟
پدر گفت نه!
پسر من مشنگهه!!
بیچاره کرده ما رو!!!

  201254

توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود . او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم . میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد. یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من و گفت: داداشی و زد زیر گریه... من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد... جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد . او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم. توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود. خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت: داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد...........................................................
الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود... داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد داخل دفتر نوشته شده بود: (( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ... میخواستم عشقت مال من باشه ولی تو توجه نمیکردی....))

  201244

میدونم که همتون یه بیت معروف از این شعرو شنیدین
ولی حالا کاملشو میذارم
از کتاب معراج السعاده:

آنکس که بداند و بخواهد که بداند / خود را به بلندای سعادت برساند.
آنکس که بداند و بداند که بداند / اسب شرف از گنبد گردون بجهاند .
آنکس که بداند و نداند که بداند / با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند !
آنکس که نداند و بداند که نداند / لنگان خرک خویش به مقصد برساند !!
آنکس که نداند و بخواهد که بداند / جان و تن خود را ز جهالت برهاند !!
آنکس که نداند و نداند که نداند / در جهل مرکب ابدالدهر بماند !!
آنکس که نداند و نخواهد که بداند / حیف است چنین جانوری زنده بماند!!!

این شعرو باید نوشت و قاب طلا گرفت...

  201222

ميان تمام نداشتن ها دوستت دارم.……!!!!!
شانس ديدنت را هر روز ندارم
ولي دوستت دارم

وقتي دلم هوايت را ميكند
حق شنيدن صدايت را ندارم
ولي دوستت دارم

وقتهايي كه روحم درد دارد و ميشكند
شانه هايت را براي گريستن كم دارم
ولي دوستت دارم

وقت دلتنگي هايم ؛ آغوشت را براي آرام شدن ندارم
ولي دوستت دارم

آري همه وجودمی
ولي هيچ جاي زندگيم ندارمت
و ميان تمام نداشتن ها باز هم با تمام وجودم
دوستت دارم
دوست دارم
دوست دارم
دوستـ ــ ــــــــت دارم
"خاص ترین خاص دنیام..."

* A *