دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  197406

اعتراف میکنم که یه مدته دارم رو ضدونقیض حرف نزدنم کار میکنم اخه هرچی قاتله سرهمین موضوع دستشون رومیشه...
دنیاروجه دیدی یهو یه روزی قاتل شدم بعداین ضدونقیض حرف زدن کاردستم میده ...!

  197322

من اعــتــراف مــيــكــنـم:
مـــن يـه زمــاني جـزء اقـلـيـت هاي هــنــدي بـودم!
اخـه يــه گـاوي رو بــه عـنـوان عـــشــق ميپرستيدم!

  197320

اعتراف میکنم یکی از دغدغه هام اینه که موقع خوردن هندونه قاچ شده همش سعی میکنم اون قسمتش که چسبیده به سفیداشو اول بخورم بعدا قسمت قرمزو شیرینشو بخورم .لامصب انقد دقت میکنم که هندونه کوفتم میشه:((!!
شمام اینجورین عایا؟

  197207

اول باید بگم یه سر به روزنامه دیواری سمیم وال بزنین و بفهمید در80 یه بچه مودبه که بلد حداکثر100 روزنامه اونم با اطلاعات کامپیوتری درست کنه
جونم براتون بگه سال دوم دبستان(2سال پیش) با مامان بابام روزه میگرفتم (کله کفتری) تو 16 ساعت فقط ناهار می خردم(جوگیر که سال دیگه باید روزه گرفت)مایه دختر دای داریم که اون پایین می گم کیه،آقا این اسکول (نام پرنده ای سربه هوا) ،شاسکول تره من هم خواس روزه بگیره خبرش .من عاشق زولبیا هستم وقتی ناهار خوردیم من خوابیدم(هنوز 8 سالم نبودا)اون نکبت خدا بگم چیکارش کنه رفت سر زولبیا ها همه رو بلعید(ناکس)بعد اومد منو بیدار کرد گفت گشنمه،منم گشنه بودم(12تا6عصر)اعصاب خورد شد گفتم(به درک اسفل الاسافلین(همون جهنم))بعد مامانم گفت ناکس سارینای تو که زولبیا هارو تموم کردی .خلاصه باش 3روز قهر شدم(نازک نارنجی عمته)

  197176

اعتراف میکنم من تا الان فكر ميكردم اسم نويسنده قابوس نامه(عنصر المعالى كيكياووس)خيلى طولانيه!!
تا وقتى كه فهيدم
اين اسم كامل نيست !و كاملش
عنصر المعالى كيكاووس بن اسكندر قابوس بن وشمگير
يعنى خدايا حكمت تو شكر!!

  197093

اعتراف می کنم من هم برای خودم یه گودزیلایی بودم ........ وقتی 8 سالم بود .... دقت کنین 8 سال ! دیدم پسر خالم که اون موقع 18 سالش بود داره با یکی حرف میزنه و هی میگه فدات بشم داداش . قربونت دادا و این حرفا . من فکر کردم داره با دوست دخترش .... دقت کنید دوست دختر ! میحرفه و برای این که ما فکر کنیم داره با پسر حرف میزنه اخرش داداش میزاره ! رفتم به خالم گفتم خاله خاله نوید دوست دختر داره !!!!هههههههههه . خالمم رفت تا پسر خالم خورد زدتش . از اون موقع پسر خالم یه حس خیلی بدی نسبت به من داره .
نکته ی یک : از اون موقع تا الان 9 سال گذشته و ما هنوز از هم بدمون میاد !
نکته ی دو : داشت با یه پسر به اسم حامد میحرفید .
نکته ی سه بعد از این که پسر خالم کتک خورد منم یه کتک سیر از اون خوردم
:)))))))

  197000

باید اعتراف کنم 3 دبیرستان که بودم رفته بودیم اردو...عاقا والیبال بازی کردیم خیلی خسته شده بودیم حصیر پهن کردیم همه خوابیدیم.اونجا یه گله گوسفند بود.کودک خبیث درونم یهویی بیدار شد هاهاهاها؛))) یواشکی که کسی بیدار نشه رفتم از توی گله گوسفندها پشم آوردم:)) به پشم ها عسل زدم چسبوندم به صورت دبیرمون و چند تا از بچه ها؛ ))) بعدم رفتم سر جام خوابیدم.بعد چند دقیقه یهو دیدم افراد دیگه که اونجا اومده بودن واسه اردو دارن با موبایل هاشون فیلم میگیرن و دارن صدای بعععععع بعععع بعععععع در میارن؛ )))همه از خواب بیدار شدن.بقیه داشتن حصیر و زمین رو گاز میزدن.آبرو دبیرمون هم حسابی با اون قیافه گوپسندیش رفت.تا چند وقت فیلمشو بچه ها نگاه میکردن و زارتی میخندیدم.فقط نمیدونم چرا اونروز دبیرمون یکی از همکلاسیهام رو به باد کتک گرفت:))).ولی خیلیییییییییی حالید. ..
خاطرات یه گودزیلایه دهه 60.بکووووووب لایکووووووو

  196922

عاقا کار از اعتراف گذشته ...
عاقا من پریروز سر کلاس شبکه بودم تو سایت اونجا هم نتش وصله...
یهو برام یه سوال پیش اومد ازش پرسیدم و استاد اومد به صورت شبکه روی سیستم خودم برام توضیح بده ...(خیلی استاد شریف و آقاییه)
طفلک شرو کرد به توضیح دادن بعد منم گفتم بذار تا داره حرف میزنه سایت فورجوک که هنوز لود نشده رو رفرش کنم ...یهو دیدم دوستم داره صدام میکنه...
ریحانه ریـــــحانه...فورجوک رفته بود تو شبکه برا همه :((((رو پرده نمایش بود:((
شانس آوردم استاد ندید و به خیر گذشت ...:|کلاس نرفت رو فضا خوبه:|
دوستان اگه خواستین میتونم به عنوان خوش شانس ترین فرد کلاس رو سرتون دس بکشم^_^
من:(((
فورجوک^_^
استاد :)
بچه ها=))))))
دانشگاه=((((((((((
امضا اختصاصی✘ چش سیا ✘ ☄ℛ

  196911

بجه ک بودم پسرخالم بهم گف اگه تخم مرغو بزاریم یه جا گرم جوجه میشه
منم تخم مرغ دوزرده رو گذاشتم لای ملافه ک صاحب دوتا جوجه شم فرداش ک رفتم سراغش دیدم خواهرم قبل من زحمتشو کشیده و دوتا زرده تخم مرغ وسط آشپزخونس هیچی دیگه من موندمو مامانم و .....

  196608

عاقا اعتراف میکنم اون وختا که میرفتم مهدکودک یه پسره بود خیلی منو مسخره و اذیت میکرد.تا اینکه یه روز کودک خبیث درونم شیطنتش فوران کرد یهویی به فکر انتقام افتادم.پسره رو صداش زدم.کلاسمون یه پنجره داشت.بش گفتم تاحالا دست زدی به پنجره ببینی چقدر سرده ( آخه زمستون بود)اینم دست زد منم پنجره رو بستم 4 تا انگشتش شکست.دیگه همه ازم حساب میبردن. خاطرات یه گودزیلای دهه 60

  196378

اعتراف میکنم
تو این روزا هر موقع ناراحت بودم و اومدم تو 4جوک....تا چشم به این فیله خورد که پریده بالا و خوشحاله .....اییییییییییییییینقده ذوق کردم که نگوووو!^__^
راستی فیله یا ماموت؟!؟!؟!o_O

  196253

اعتراف میکنم بچه که بودم یه بارخونمون مهمون اومده بود منم باپسرشون که اونم کوچیک بودلج بودم انگورارو تودماغم میکردم میدادم بهش اونم بااشتهاتاتهش خورد،،،

الانم بزرگ شده خیلی پسرباهوشیه،،،،فکرکنمً‎ ازتاثیرهمون انگورابوده ‎:)‎‎:-)‎

  195943

اعتراف میکنم چند سال پیش مثه یه ایل رفتیم خونه عموی مامانم بعد اونم داشت به همه عیدی میداد بدبخت...
بعد به من که رسید دیدم عیدیم با همه فرق داره یکم دقت کردم دیدم ^_^...
50000 هزاریه...!!!!!!!!!0_0اعتراف میکنم مردونه بهش پس دادم...گفتم اشتباه شد عمو:))
اونم مردونه پس گرفت:(((((((((((((((
من به فکر قلبش بودم ولی اون نه:(((((((((
دوستان لایک کنین خاطره واقعیه:DDD
منو عیدی نگرفتم همین الان یهویی:^)

  195898

اعتراف می کنم یه وقتایی تو سایت 4جوک یه جوکای قشنگی میبینم که حواسم نیس یه بار لایکش کردم و دوباره لایکش می کنم بعد پبام میاد شما یکبار رای داده اید!
حالا من جوکام تایید که نمیشه هییییییییچ !!!

  195835

من اعتراف میکنم وقتی بچه بودم مگس هایی ک تو خونمون میومدن رو نمیکشتم میگرفتمشون با دست بعد پنجره رو باز میکردم مینداختمشون بیرون تا زندگی کنن...دلم نمیومد بکشمشون:))))))
البته هنوزم اینکارو میکنم :D
بععله ی همچین آدم با محبت و مهربونی هستم من.:)))