دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  195789

بیاید اعتراف کنیم هممون وقتی بچه بودیم حداقل یه بار خمیر ریش بابامونو برداشتیم باهاش واسه خودمون ریش گذاشتیم که شبیه بابا نوئل بشیم!!!! ^____^ نه خدایی بیاید اعتراف کنیم!!!
.
.
من که به شخصه اعتراف میکنم این کار یکی از تفریحات سالم دوران کودکیم بود!!!
.
یه اعتراف دیگه هم بکنم!؟!؟! اعتراف میکنم الان هر وقت ژل بعد از اصلاح صورتم تموم میشه از افتر شیو (after shave ) بابام استفاده میکنم!!! خدا شاهده خیلی بهتر جواب میده! به پوستم هم میسازه!!! ^___^
.
یعنی رئیس شرکت سینره اگه بفمهههههه! !!!! خودکشی میکنه!!! :////

  195771

اعتراف میکنم وقتی همه ی تخمه هام تموم میشه و فقط پوستشون تو بشقاب میمونه
شروع میکنم به خوردن پوستاش...
تازه،موقعیم که حوصله تخمه شیکوندن ندارم مشت مشتی با پوست میندازم بالا!
راستی یه چیزی،میدونستین تخمه خوردن یه ارتباط مستقیمی با فوتبال نیگا کردن داره؟!؟
شمام مث منید آیا یا فقط من اینطوریم؟!؟:دی

  195696

با افتخاااااااااار اعتراف میکنم....تو بچگی...فک میکردم موهام از نوکش رشد میکنه....خب مگه چیه؟ تو عالم بچگی بودم دیگه....
.
.
واااااااالللللللللاااااااااا ^_^

  195556

اعتراف میکنم هر موقعی که میام فورجوک و میخوام جوکای جدیدو بخونم یهو یه جک به ذهنم میرسه بعد یاد داشت میکنمش تا بیام بعد از خوندن جکا ارسالشون کنم..... حالا اتفاقی که هر دفه میوفته
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مثلا میام از در حاشیه مهران مدیری بگم همون مطلب بعدی دربارش نوشته
میام از پدر گوز دنیا(خودتون میدونید کیههه) بگم مطلب بعدی یکی گفته
حالا تو خونههههه
.
.
.
.
.
میام از جوکای فورجوک به خانواده بگم مه میفهمم داداشم زودتر اومده گفته
میام اخبار جدیدو برا بابام بگم میگه سر کار شنیدم
و از همه مهمترم اینه که ادمین محترم هم دستش به تایید پستای ما نمیره
شده خدا نکرده دستش بشکنه هم نمیتونه تایید کنه
اصن شانس نی که سنگ پاس

  195333

اعتراف میکنم یکی از دغدغه های من اون تیکه های آخر تن ماهیه که میمونه تو قوطی

  195320

اعتراف میکنم زیر این لحاف های قدیمی تو پذیرایی لم میدم(هفت هشت کیلوئه شوخی نیسا)
خیلی راحت می گ*وزم و هیچکسم نمیفهمه
و زندگی همچنان بی مکث جریان دارهههههههههههههههههههه

  195275

اعتراف میکنم جذاب ترین سرگرمی بچگیام نقشه کشیدن برای کشتن پسر همسایمون بود

و بزرگترین مشغلم تهیه سم برای چیزخور کردنش

بعله ی همچین دختریم

  195128


احساسمو...مهربونیمو...حرفامو...
خنده ها مو...نگاه عاشقانه مو...
همشون رو گذاشتم توی یه کوله...
ودرشو محکم بستم...
و توی بغلم گرفتم...

منتظرم بیای تا همشو
با عشق بهت تقدیم کنم"نیمه گمشده من"

  195122

اعتراف میکنم یکی از برنامه های مامان و بابای من واسه زندگیشون اینه که اول برای دختر پسرای فامیل کار پیدا کنن! بعد بگردن واسشون همسر پیدا کنن! بعد تو خرید جهیزیه و خونه کمکشون کنن! بعد دوسال که گذشت دغدغشون میشه اینکه چرا اینا بچه دار نمیشن؟!؟!؟ :///
هرکی هرجا هر مشکلی پیدا کنه میاد پیش مامان بابای من واسه حلش!!!
خیییلییی هم راضی از خودشون! حال میکنن با این اخلاقشون! ://
کلا زوج خیری هستن!! ^___^
.
حالا اینا به کناااار!!!
من نگران اون پسر فلک زده ایم که مامان وبابام قصد دارن منو بندازن بهش!!! :/// از همین تریبون بش میگم فرااااار کن!!! فقط ی جمله براش دارم: خدایش بیامرزاد!! ^___^

  194964

آقا من تا چند وقت پیش به ماشینای دو در ( ازین با کلاس گرونا)میگفتم:
تک سر نشین!!!^-^
خو عاخه از کجا میدونستم؟؟؟؟ بابام ازین ماشینا داره یا نه نه م؟!

  194963

اعـتراف مـی کـنم بـزرگـترین پـیـروزی کـه تـو زنـدگیـم کـسب کـردم ایـن بـود کـه از نـونـوایـی یـه دونـه پـلاستیک دستـه‌دار خـریدم!
رفـتم خـونه دیـدم دوتـاست چـسبـیدن بـه هم!!

  194884

اعتراف میکنم که من تا همین چند وقت پیش فک می کردم که خاورمیانه یه شرکت ساخت تن ماهیه!!!!!!!!!!!!
....
....
خیالتون تخت الان دیگه می دونم چیه^________^

  194742

اعتراف میکنم وقتی دوره مدرسه بودم هر امتحانی رو که میدادم اول کتاب رو شوت میکردم
بعد مث داعشیا تیک و پاره میکردم
ولی الان که دانشجویم
گ.....ه بخورم از این غلطا بکنم
چون که آدم به یه لحظه دیگه از زندگیش مطمئن نی چه برسه یه لحظه دیگه اساتید
شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشد

حال کردم آخرش یه الکی مثلا بنویسم


الکی مثلا من بچه درس خونیم ونمراتمم حاصل زحمات خودمه:)

هرکیم لایک نکنه ایشالا آهم بشه آتیش چارشنبه سوری موهاش کز بخوره
بشه کله های تو کله پزی امیری

  194531

اعتراف میکنم یکی از سخت ترین کارای دنیا اینه که به بابام بفهمونم آخه بابای گلم هر ساعتی از شبانه روز اخبار نداره. از راه نرسیده میگه بزن الان اخبار داره !!!!

من :-)
بابام :-%
20:30 :-)))
کامران نجف زاده :-)
حمید معصومی نژاد از ررررررررررررم :-)

  194527

اعتراف میکنم امروز که مامانمو دیدم خیلی از خودم بدم اومد...
واسه دوست دارم هایی که باید بهش میگفتم و نگفتم......
واسه جاهایی که باید دستشو میبوسیدم و نبوسیدم...
از خودم بدم اومد چون وقتی تو چشماش نگاه کردم،دیدم داره پیر میشه و من کلی دوستت دارم بهش بدهکارم... کاش هیچ وقت دیر نشه،برای هیچکس...
ببخشید که جوک نبود...