اعتراف می کنم که
داداشم 11سالشه
تاکید میکنم 11سالشه
رفته دوربین رو جاسازی کرده توی اتاقم
و رمز لپ تاپم رو دیده
بعدش رمزو داده به بابام برای چکاپ لپ تاپ
.
.
.
.
از همین تریبون به مسئولین اعلام میکنم که
مراقب داداش من باشین
این داداش من اگه مسئولیت اداری یا دولتی داشته باشه
اسرار مملکتی رو به فنا میده.......
(از من گفتن بود نگید نگفتی)
.
.
.
.{لایک=داداشم گودزیلاس}
اعتراف میکنم
اعتراف میکنم هروقت از جلو میوه فروشی رد میشم کلی دقت میکنم شاید یه میوه جدیییییید ببینم!
یه میوه ای که نه تاحالا خورده باشم نه دیده باشم!!
اعتراف میکنم یه بار داشتم روشوییمون رو میشستم که از قضا توی دستشویی هم هست منم همونطور که جا مسواکی رو برداشتم خواستم ببینم ساعت چنده که مچمو چرخوندمو همه ی مسواکا افتاد تو توالتمون نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم هول کرده بودم با هزار زحمت و فیس و افاده مسواکا رو دراوردم و چند باری زیر شیر اب شستم تا کسی شک نکنه
.
.
.
.
.
خلاصه اونروز و روزهای بعدش همه از مسواکاشون استفاده کردن و عجیب این بود که طعم خمیردندون براشون تازگی داشت بیچاره ها اگه میفهمیدن چی با خمیر دندون قاطی میشه درجا سکته میکنن به خصوص بابای من که عادت داره ابی که قرقره کرده رو به جای اینکه بریزه قورت بده فک کنم اون بیشتر از تفاوت طعم هارو بفهمه!!!!!!!!!!
اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم جوجه هارو تو زمین میکاشتم تا یه درخت جوجه داشته باشم
.
.
خنگم خودتونین
اعتراف میکنم بچه که بودم پسرهای همسایمون پشکل گوسفندشونو جای تمشک به خوردم دادن -____-
بعدشم مامانم با کلی مایع دستشویی دهنمو شست :|
نمیبخشمتوووووووووووووون >___________<
:(
اعتراف میکنم یه پسر خاله دارم مثل دخترا وقتی می خوان برن بیرون مشکل چی بپوشم داره .تازه خیلی هم دیر حاضرمیشه که بره بیرون
اعتراف میکنم
بچه که بودم توی جعبه مداد رنگی میدیدم از مداد سفید هیچ استفاده ای نمیکنن بچه ها
من از مداد سفید استفاده میکردم که یه وقتی ناراحت نشه به دلش بیاد که از جعبه مداد رنگی ها قهرکنه
تازه ام وقتایی ک مامانم خواب بود علاوه بر اینکه از قرصاش یبه عنوان شکلات رنگی استفاده میکردم ، مداد رنگی هاروهم میبردم تو باغچه خونمون میکاشتم درختشون دربیاد
.
.
.
.
.
همچین ادم باحالی بودم منا
اصا دل رحم
خلاق
شکمو
تازه نمیدونم چرا قرصا اثری نکرد روم@-@
اعتراف میکنم بچه که بودم یه تلفن هایی بود که باید سکه میذاشتی داخلش بعد که زنگ میزدی و طرف گوشیش رو برمیداشت باید دکمه رو میزدی تا وصل بشه آقا منم رفتم ویدئو کلوپ که یه فیلم قشنگ ایرانی کرایه کنم چون تعداد فیلم ها زیاد بود با تلفن سکه ای زنگ زدم خونه وقتی بابام گوشیش رو برداشت من فکر کردم وصل شده ( آخه بلد نبودم طرز استفاده تلفن رو فقط دیده بودم که سکه میزارن داخلش ) بابام هم فکر کرد مزاحم تلفنی هست حرف نمیزنه هی فحش میداد منم اون طرف خط گریه میکردم میگفتم بابا چرا به بچت فحش میدی.........
نخند عزیزم یه همچین بچه ساده ای بودم
لایک: یه بچه نفهمی بودی......;-)
تاحالا شده درمورد کسی بدگویی کنید یا تیکه بندازین و ازبخت واقبال بلندتون شنونده از نزدیکای صمیمی طرف از آب درآد????
اعتراف میکنم من تو این زمینه رکود دارم لطفن کتاب گینس دست هرکیه خودش لطف کنه اسم مارو ثبت کنه!
اعتراف میکنم که برای جمع کردن طلبهای مغازه رفتم خونه یکی از بدهکاران
البته یک یک سالی بود که خیلی اذیت میکرد
خلاصه رفتم در زدم باباهه داشت با ماشین از خونه بیرون میرفت درمورد حساب بهش گفتم
بازم گفت ندارم و خودم مغازه میام و با صاحاب مغازه صحبت میکنم
خلاصه رفت منم رفتم البته من پشت دیوار قایم شدم اونکه رفت دوباره رفتم در زدم خانومش اومد در وا کرد
گفتم در مورد حساب که بدهکاره گفتش که شوهرش گفته میاد حساب میکنه
گفتم بهش الان اقاتون داشت میرفت بیرون با ماشین بمن گفت برو در بزن پولت بگیر منم اومدم
خانمه گفت حالا که خودش گفته حسابت چقدره گفتم سی تومان
وخلاصه اینطور شد که طلبه رو گرفتیم والفرار
الان دونفر دارن دنبالم میگردند
مدیونید اگه بگید بدهکاره با خانومش هستند
اگه طلبی چیزی دارین بگین جمع کنم
@Mahdi@
اعتراف میکنم من اونی بودم که یه بطری رنگو توی کیف یکی از همکلاسیام تو دبستان خالی کردم و مدیر یه نفر دیگه رو اخراج کرد!!!!!
خدایا العفو
یادم میادبچگی هام یه بار تو حیاط مامان بزرگم اینا داشتیم فوتبال بازی می کردیم که بابا بزرگم رفت تالار اندیشه(توالت)که یهویی فکراحمقانه زد به سرمون من توپ رو پاس دادم به داداشم اونم داد به پسرخالم .گفت:شوت کن به در توالت اونم به جای اینکه بزنه به پایین در مستقیم شوتش کرد به قسمت شیشه ای در
.شیشه ریخت روبابابزرگم
پیرمرد بیچاره با همون وضعی که داخل نشسته بودپرید بیرون...
هیچی دیگه تادو هفته از رفتن به خونه اونا محروم بودیم :|
اعتراف می کنم کوچیک که بودم
فک میکردم همه ی ادما دزدن جز فامیلای ما
اما الان که بزرگ شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هم همین فکرو میکنم
اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم خودمو ببا تمام قدرت میکوبیدم به دیوار تا بالای سرم مثل کارتون ها از این پرنده ها بچرخه که یکیشونو بگیرم
از همینجا اعتراف می کنم بچه که بودم خیلی شیطون بودم در حدی که الان عکس بچگیام رو نگاه میکنم متوجه اون شیطنت که همه بهم میگن میشم>_<
من عادت داشتم وسایل مهم بزرگترا رو ببرم یه جا قایم کن^_^حالا تا اینجا مشکلی نیس،مشکل اینه که من بعدش فراموش میکردم کجا گذاشتم اون وسیله رو هههههههه
حالا دیالوگ من و خانواده وقتی دنبال یه وسیله میگشتن
بابا:فرشته جان بگو کجاست الان خیلی لازمش داریم
من:O_o
خواهرم:آبجی گلی برو بیارش تا بعد باهم بریم بیرون
من:نمی دونم کجاااست
اون یکی خواهرم:باز تو یه چیزیو یه جا گذاشتی یادت رفت؟؟؟؟؟:|
من:خب یادم رفتهههه چکار کنم حالا
خواهرم:خوب فکر کن،آخرین بار اینجا بود بعد تو برش داشتی کجا گذاشتی؟؟؟
من با قیافه حق به جانب:نمی دونم^_^
مامانم:چکار بچم دارید انقدر اذیتش می کنید،خودتون برید پیداش کنید
قربون مامان بچه دوستم بشم^_^
راستی یه چیزی،هنوز که هنوز یه چیزی گم بشه از من میپرسن
ولی با این تفاوت که من دیگه چیزو قایم نمیکنم ولی اون چیزایی که گم شدرو خوب پیدا می کنم^_^
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 20301
کل بازدید: 530407404










