دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  207103

اعتراف می کنم که
داداشم 11سالشه
تاکید میکنم 11سالشه
رفته دوربین رو جاسازی کرده توی اتاقم
و رمز لپ تاپم رو دیده
بعدش رمزو داده به بابام برای چکاپ لپ تاپ
.
.
.
.
از همین تریبون به مسئولین اعلام میکنم که
مراقب داداش من باشین
این داداش من اگه مسئولیت اداری یا دولتی داشته باشه
اسرار مملکتی رو به فنا میده.......
(از من گفتن بود نگید نگفتی)
.
.
.
.{لایک=داداشم گودزیلاس}

  207034

اعتراف میکنم هروقت از جلو میوه فروشی رد میشم کلی دقت میکنم شاید یه میوه جدیییییید ببینم‏!‏
یه میوه ای که نه تاحالا خورده باشم نه دیده باشم‏!‏‏!‏

  207026

اعتراف میکنم یه بار داشتم روشوییمون رو میشستم که از قضا توی دستشویی هم هست منم همونطور که جا مسواکی رو برداشتم خواستم ببینم ساعت چنده که مچمو چرخوندمو همه ی مسواکا افتاد تو توالتمون نمیدونستم چیکار کنم از طرفی هم هول کرده بودم با هزار زحمت و فیس و افاده مسواکا رو دراوردم و چند باری زیر شیر اب شستم تا کسی شک نکنه
.
.
.
.
.
خلاصه اونروز و روزهای بعدش همه از مسواکاشون استفاده کردن و عجیب این بود که طعم خمیردندون براشون تازگی داشت بیچاره ها اگه میفهمیدن چی با خمیر دندون قاطی میشه درجا سکته میکنن به خصوص بابای من که عادت داره ابی که قرقره کرده رو به جای اینکه بریزه قورت بده فک کنم اون بیشتر از تفاوت طعم هارو بفهمه!!!!!!!!!!

  206806

اعتراف میکنم بچه که بودم میرفتم جوجه هارو تو زمین میکاشتم تا یه درخت جوجه داشته باشم
.
.
خنگم خودتونین

  206803

اعتراف میکنم بچه که بودم پسرهای همسایمون پشکل گوسفندشونو جای تمشک به خوردم دادن -____-

بعدشم مامانم با کلی مایع دستشویی دهنمو شست :|

نمیبخشمتوووووووووووووون >___________<

:(

  206769

اعتراف میکنم یه پسر خاله دارم مثل دخترا وقتی می خوان برن بیرون مشکل چی بپوشم داره .تازه خیلی هم دیر حاضرمیشه که بره بیرون

  206759

اعتراف میکنم
بچه که بودم توی جعبه مداد رنگی میدیدم از مداد سفید هیچ استفاده ای نمیکنن بچه ها
من از مداد سفید استفاده میکردم که یه وقتی ناراحت نشه به دلش بیاد که از جعبه مداد رنگی ها قهرکنه
تازه ام وقتایی ک مامانم خواب بود علاوه بر اینکه از قرصاش یبه عنوان شکلات رنگی استفاده میکردم ، مداد رنگی هاروهم میبردم تو باغچه خونمون میکاشتم درختشون دربیاد
.
.
.
.
.
همچین ادم باحالی بودم منا
اصا دل رحم
خلاق
شکمو
تازه نمیدونم چرا قرصا اثری نکرد روم@-@

  206743

اعتراف میکنم بچه که بودم یه تلفن هایی بود که باید سکه میذاشتی داخلش بعد که زنگ میزدی و طرف گوشیش رو برمیداشت باید دکمه رو میزدی تا وصل بشه آقا منم رفتم ویدئو کلوپ که یه فیلم قشنگ ایرانی کرایه کنم چون تعداد فیلم ها زیاد بود با تلفن سکه ای زنگ زدم خونه وقتی بابام گوشیش رو برداشت من فکر کردم وصل شده ( آخه بلد نبودم طرز استفاده تلفن رو فقط دیده بودم که سکه میزارن داخلش ) بابام هم فکر کرد مزاحم تلفنی هست حرف نمیزنه هی فحش میداد منم اون طرف خط گریه میکردم میگفتم بابا چرا به بچت فحش میدی.........
نخند عزیزم یه همچین بچه ساده ای بودم
لایک: یه بچه نفهمی بودی......;-)

  206665

تاحالا شده درمورد کسی بدگویی کنید یا تیکه بندازین و ازبخت واقبال بلندتون شنونده از نزدیکای صمیمی طرف از آب درآد‏?‏‏?‏‏?‏‏?‏

اعتراف میکنم من تو این زمینه رکود دارم لطفن کتاب گینس دست هرکیه خودش لطف کنه اسم مارو ثبت کنه‏!‏

  206623

اعتراف میکنم که برای جمع کردن طلبهای مغازه رفتم خونه یکی از بدهکاران

البته یک یک سالی بود که خیلی اذیت میکرد

خلاصه رفتم در زدم باباهه داشت با ماشین از خونه بیرون میرفت درمورد حساب بهش گفتم

بازم گفت ندارم و خودم مغازه میام و با صاحاب مغازه صحبت میکنم

خلاصه رفت منم رفتم البته من پشت دیوار قایم شدم اونکه رفت دوباره رفتم در زدم خانومش اومد در وا کرد

گفتم در مورد حساب که بدهکاره گفتش که شوهرش گفته میاد حساب میکنه
گفتم بهش الان اقاتون داشت میرفت بیرون با ماشین بمن گفت برو در بزن پولت بگیر منم اومدم

خانمه گفت حالا که خودش گفته حسابت چقدره گفتم سی تومان
وخلاصه اینطور شد که طلبه رو گرفتیم والفرار
الان دونفر دارن دنبالم میگردند
مدیونید اگه بگید بدهکاره با خانومش هستند
اگه طلبی چیزی دارین بگین جمع کنم

  206618

@Mahdi@
اعتراف میکنم من اونی بودم که یه بطری رنگو توی کیف یکی از همکلاسیام تو دبستان خالی کردم و مدیر یه نفر دیگه رو اخراج کرد!!!!!
خدایا العفو

  206410

یادم میادبچگی هام یه بار تو حیاط مامان بزرگم اینا داشتیم فوتبال بازی می کردیم که بابا بزرگم رفت تالار اندیشه(توالت)که یهویی فکراحمقانه زد به سرمون من توپ رو پاس دادم به داداشم اونم داد به پسرخالم .گفت:شوت کن به در توالت اونم به جای اینکه بزنه به پایین در مستقیم شوتش کرد به قسمت شیشه ای در
.شیشه ریخت روبابابزرگم
پیرمرد بیچاره با همون وضعی که داخل نشسته بودپرید بیرون...
هیچی دیگه تادو هفته از رفتن به خونه اونا محروم بودیم :|

  206395

اعتراف می کنم کوچیک که بودم
فک میکردم همه ی ادما دزدن جز فامیلای ما
اما الان که بزرگ شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هم همین فکرو میکنم

  206351

اعتراف میکنم وقتی کوچیک بودم خودمو ببا تمام قدرت میکوبیدم به دیوار تا بالای سرم مثل کارتون ها از این پرنده ها بچرخه که یکیشونو بگیرم

  205955

از همینجا اعتراف می کنم بچه که بودم خیلی شیطون بودم در حدی که الان عکس بچگیام رو نگاه میکنم متوجه اون شیطنت که همه بهم میگن میشم>_<
من عادت داشتم وسایل مهم بزرگترا رو ببرم یه جا قایم کن^_^حالا تا اینجا مشکلی نیس،مشکل اینه که من بعدش فراموش میکردم کجا گذاشتم اون وسیله رو هههههههه
حالا دیالوگ من و خانواده وقتی دنبال یه وسیله میگشتن
بابا:فرشته جان بگو کجاست الان خیلی لازمش داریم
من:O_o
خواهرم:آبجی گلی برو بیارش تا بعد باهم بریم بیرون
من:نمی دونم کجاااست
اون یکی خواهرم:باز تو یه چیزیو یه جا گذاشتی یادت رفت؟؟؟؟؟:|
من:خب یادم رفتهههه چکار کنم حالا
خواهرم:خوب فکر کن،آخرین بار اینجا بود بعد تو برش داشتی کجا گذاشتی؟؟؟
من با قیافه حق به جانب:نمی دونم^_^
مامانم:چکار بچم دارید انقدر اذیتش می کنید،خودتون برید پیداش کنید
قربون مامان بچه دوستم بشم^_^
راستی یه چیزی،هنوز که هنوز یه چیزی گم بشه از من میپرسن
ولی با این تفاوت که من دیگه چیزو قایم نمیکنم ولی اون چیزایی که گم شدرو خوب پیدا می کنم^_^