دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 206623

تاریخ انتشار : مرداد 1394

اعتراف میکنم که برای جمع کردن طلبهای مغازه رفتم خونه یکی از بدهکاران

البته یک یک سالی بود که خیلی اذیت میکرد

خلاصه رفتم در زدم باباهه داشت با ماشین از خونه بیرون میرفت درمورد حساب بهش گفتم

بازم گفت ندارم و خودم مغازه میام و با صاحاب مغازه صحبت میکنم

خلاصه رفت منم رفتم البته من پشت دیوار قایم شدم اونکه رفت دوباره رفتم در زدم خانومش اومد در وا کرد

گفتم در مورد حساب که بدهکاره گفتش که شوهرش گفته میاد حساب میکنه
گفتم بهش الان اقاتون داشت میرفت بیرون با ماشین بمن گفت برو در بزن پولت بگیر منم اومدم

خانمه گفت حالا که خودش گفته حسابت چقدره گفتم سی تومان
وخلاصه اینطور شد که طلبه رو گرفتیم والفرار
الان دونفر دارن دنبالم میگردند
مدیونید اگه بگید بدهکاره با خانومش هستند
اگه طلبی چیزی دارین بگین جمع کنم