دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 206410

تاریخ انتشار : مرداد 1394

یادم میادبچگی هام یه بار تو حیاط مامان بزرگم اینا داشتیم فوتبال بازی می کردیم که بابا بزرگم رفت تالار اندیشه(توالت)که یهویی فکراحمقانه زد به سرمون من توپ رو پاس دادم به داداشم اونم داد به پسرخالم .گفت:شوت کن به در توالت اونم به جای اینکه بزنه به پایین در مستقیم شوتش کرد به قسمت شیشه ای در
.شیشه ریخت روبابابزرگم
پیرمرد بیچاره با همون وضعی که داخل نشسته بودپرید بیرون...
هیچی دیگه تادو هفته از رفتن به خونه اونا محروم بودیم :|