دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  201802

"مــَردِ"زندگــی مــن ...

اونیــه که بیشتـر از خودش به فکـر بچـه هاشه ،بـه فکـر آیندشـون زندگیـشون و...

اونیـه کـه پا به پــآی بچـه هاش میسـوزه تنــها آرزوی قشـنگش خوشبخـتی بچـه هاشــه ...

اونیـه کـه از خودش از جوونــیش برای دیــدن خنـده های بچـه هاش میـزنه ..

اونیــه که همیشــه مواظب بچــه هاشـه تا یِ خـار کوچیــکم تو پاشــون نره...

اونیـه کـ خودش لبـاس خوب و نـو نمی پوشـه ولی :نمیـزاره بچـه هاش هیـچ کمبودیو احسـاس کـنن

اونیـه که حس بودنِ بچــه هاش بهش شوقِ زندگـی میده

اونیـه که هر لحظه پیش بچـه هاشه و تنهاشون نمیزاره

اونیــه ک با دیدن هر قطره اشک بچش میشـکنه خورد میشـه و غرورشو میـزاره کنـار و پای ب پای اون گریه میکـنه

اونیـه که همیشـه دعاش پیش خدا یه چیزه اونـم "سلامــتی بچـه هاشه"

اونیـه که همیشـه دستای پاکش مهـمون سر بچه هاشه

اونیــه که از خوشی خودش برای خوشی بچه هاش میزنه...

اونیـه کـ من " عــــــاشقشــــــم "

" مــَردِ" زندگــی مــن «مــادرمـــه «

اعتـراف میکـنم آره مــن عاشق مامانمم آره مــن میمیرمــ براش آره من با دیدن هر قطره اشکش نفسم بن میاد
آره من همون دختــرم...

برامم مهم نیست بقیه بهم میگـن لوسِ مامانی اصلا مهم نیست
من همونیم که حتی یه شبم بدون شب بخیر گفتن ب مامانمو بوس کردنش خوابم نمیبره
آره ...

من همـــــــــــون دختــــــــرم و افتخــــــــآر میکـــــــنم عاشق مامانمم ...مامان گلــم دوسِت دارمــ...

  201758

چه لذتی داردغرق شدن
وقتی عشق ازچشمان توسرازیراست
ومن ارامم هیچ دستوپانمی زنم...
چقدزیباست مردن دراغوش تو...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این پستم بالایکاش تقدیمamirtaha
(ایشالابخوشی فرزندتون متولدبشه)
به امیدجاری شدن عشق بدون قیدوشرط توکشورمون....

  201725

منم مثل تو مات این قصه ام!!!
تو هم مثل من امشبو دعوتی!!!
درست توو همین ساعت و ثانیه!!!
سزاوار زیباترین رحمتی!!!
توو این حس و حال عجیب و غریب!!!
دو تا بال می خوای که روو شوونته!!!
تو از هر مسیری بری می رسی!!!
تو از هر دری بگذری خوونته.!!!
از این سفره ها معجزه دور نیست!!!
ببین دست دنیا توو دست منه!!!
دعا می کنم تا اجابت بشه!!!
دعا می کنم چون دلم روشنه.!!!
من از عشق بارون به دریا زدم!!!
به بارونو به آسمون دعوتیم!!!
چه مهونی با شکوهی شده!!!
توو این لحظه هایی که هم صحبتیم !!!

  201697

حرف هایی که فامیل و همسایه و اشنا .... و هر کی منو میشناسه میگن مثلا دخترای همسن خودم تو فامیل میگن خیلی مغروی چون فکر میکنی تک دختریو پول داریو ...به خاطر همینه که اگه تو مراسمی باشیم نمیایی طرفومون و خودتا میگری
بزرگترا میگن ی دختر خوخواه و از خودراضی و حاضر جواب که کسی نمیتونه بگه بالا چشت ابرو
پسرا هم میگن اوووووو فکر میکنه از دماغ فیل افتاده دختر ه لوس تیتیش مامانی که تا پیش دانشگاهی مامانش باید ماشین میبرد مدرسه شب ها نمیتونه بدون مامانش بخوابه ......
و کلی حرف دیگه....
نه حوصله دارم جواب دادن رو دارم نه ..... فقط ی چیز راجب ادما زود قضاوت نکنیم به قول دکتر شریعتی قبل از اینکه راجب کسی زود قضاوت کنیم بهتره با کفش هایش راه بریم
به خدا نه مغرورم نه از خودراضی نه ی دختر لوس فقط نابودم کردم تو بچگی منو کشتن هنوز 19 اما بزرگترین ارزوم اینکه فقط از خونوادم دور باشم خودشون میدونن که سرم از روی مهر بلند نمیشه اما حرف هایی پشتم میزنن که ...........
خدایا به حق بزرگیو عظمتت قسمت میدم تنهام نذار مامانم هم ازم وقتی 1 روزم بود تا حالا که 19 سالمه ازم متنفره
من مغرور نیستم فقط دیگه ازهمه دورو بریام بدم میاد چون اونا شاهد نابود شدنم بودن ولی گفتن خودش سرپا وایمیسته من فقط ی دختر ناراحتم که ارزوش اینکه فقط برای ی بار اجازه بدن دختر بودنش را نشون بده نه از تمام
جرم من ددددددددددخخخخخخخخخختتتتتتتتتتتتررررررررر بودنه فقط همین

  201694

- نیایش 20-دعای امام سجاد"ع":
- در مکارم اخلاق و اعمال پسندیده:

* و مرا به چشم داشت نسبت به آنچه در دست این و آن است مبتلا نکن؛و ارجمندم ساز*
* و مرا به سرکشی و گردن کشی گرفتار مساز؛و بر مدار بندگیت قرار بده؛و عبادتم را به خود پسندی تباه نکن*
* و خیر و نیکی را به دست من برای تمام مردم جاری ساز؛و آن را با آلوده شدن به منت نابود مکن*
* و اخلاق شریفه و بلند مرتبه به من ببخش؛و از فخر فروشی نگاهم دار*
* خدایا بر محمد و آلش درود فرست؛و مرا درجه و مرتبه ای نزد مردم بلند مکن، مگر آن که به همان اندازه نزد خودم پست گردانی*
* و عزت آشکاری برایم ایجاد مکن؛مگر آن که به همان اندازه؛خواری باطنی برایم ایجاد کنی*
* خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست؛و مرا به هدایتی شایسته بهره مند ساز که آن را با روشی دیگر عوض نکنم*
*و راه حقی نصیبم کن که از آن منحرف نشوم؛و نیت استواری به من عنایت کن که در آن شـــک نورزم*
* و مرا زنده دار؛مادامی که عمرم در طاعت تو به کار رود*...

  201652

ﺭﻭﺯﯼ ﯾﮏ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﻣﻌﺮﻭﻑ، ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﮐﺎﺭﺵ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﯾﮏ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺩﻡ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪ .
ﺭﻭﺡ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺳﯿﺪ ﻭﯾﮏ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝ ﮐﺮﺩ . ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ :«ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﯾﺪ. ﺍﯾﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺟﺎﻟﺒﻪ . ﭼﻮﻥ ﻣﺎﺑﻪ ﻧﺪﺭﺕ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭﺍﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﭘﺎﯾﻪ ﻭ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺭﻭ
ﺩﻡ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ. ﺑﻪ ﻫﺮﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﮎ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﺍﻩ ﺩﺍﺩﻥ ﺷﻤﺎ ﺑﻪﺑﻬﺸﺖ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ‏»
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏«ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﻤﺎ ﻣﻦ ﺭﺍﺭﺍﻩ ﺑﺪﻩ، ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻘﯿﻪ ﺍﺵ ﺭﻭ ﺣﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ‏»
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ‏« ﺍﻣﺎ ﺩﺭ ﻧﺎﻣﻪﺀ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺩﯾﮕﺮﯼ ﺛﺒﺖ ﺷﺪﻩ، ﺷﻤﺎ ﺑﺎﯾﺴﺘﯽ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭﺟﻬﻨﻢ ﻭ ﺳﭙﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﺪ.ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﯾﮑﯽ ﺭﺍﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ‏»
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺍﺷﮑﺎﻝ ﻧﺪﺍﺭﻩ . ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥﺗﺼﻤﯿﻤﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ. ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﺮﻭﻡ‏»
ﻓﺮﺷﺘﻪ ﮔﻔﺖ ‏«ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻢ . ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻣﺎ ﺩﺳﺘﻮﺭﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻣﺎﻣﻮﺭﯾﻢ ﻭ ﻣﻌﺬﻭﺭ ‏»
ﻭ ﺳﭙﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦﺭﻓﺘﻨﺪ.ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﭘﺎﯾﯿﻦ … ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ
ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ .
ﺩﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ، ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩ
ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﺷﺪ. ﺯﻣﯿﻦ ﭼﻤﻦ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﮐﻪﻭﺳﻂ ﺁﻥ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﻠﻒ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻥﯾﮏ ﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﻣﺠﻠﻞ. ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﺳﺎﺧﺘﻤﺎﻥ ﻫﻢ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺳﻨﺎﺗﻮﺭﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺳﺘﻔﺒﺎﻝ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺍﻭﺩﻭﯾﺪﻧﺪ. ﺁﻧﻬﺎ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺎﺩﯼ ﻭﺧﻨﺪﻩ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻗﺒﻠﯽﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺳﭙﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﻬﯿﺠﯽﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺷﺪﻧﺪ.
ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻫﻢ ﻫﻤﮕﯽ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪﺀﮐﻨﺎﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻣﺠﻠﻠﯽ ﺍﺯﺍﺭﺩﮎ ﻭ ﺑﺮﻩ ﮐﺒﺎﺏ ﺷﺪﻩ ﻭ ﻧﻮﺷﯿﺪﻧﯽ ﻫﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎﺻﺮﻑ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻭﺷﺐ ﻟﺬﺕ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ..
ﺑﻪ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺷﺖ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎًﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﻭ ﭼﻄﻮﺭ ﮔﺬﺷﺖ. ﺭﺍﺱ ﺑﯿﺴﺖ ﻭﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺎﺑﻬﺸﺖ ﺍﺳﮑﻮﺭﺕ ﮐﺮﺩ. ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﻫﻢ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ
ﺑﺎ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﺯ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﻮﺵ ﺧﻠﻖ ﻭ ﺧﻮﻧﮕﺮﻡ ﺁﺷﻨﺎﺷﺪ، ﺑﻪ ﮐﻨﺴﺮﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﯾﺪﺍﺭﻫﺎﯼﺯﯾﺎﺩﯼ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ . ﺳﻨﺎﺗﻮﺭ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺵ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﻫﻢ ﭼﮕﻮﻧﻪ
ﮔﺬﺷﺖ، ﮔﺮﭼﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺭﻭﺯ ﺍﻭﻝ ﻧﺒﻮﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ ﻭﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﺗﺼﻤﯿﻤﺶ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ؟
ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﮔﻔﺖ ‏« ﺧﻮﺏ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦﻣﻮﺭﺩ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﻢ ﺑﯿﻦ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ ﺟﻬﻨﻢ ﻣﻦ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺗﺮﺟﯿﺢ ﻣﯽﺩﻫﻢ‏»
ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﮐﻼﻣﯽ، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺁﺳﺎﻧﺴﻮﺭﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺩﺍﺩ. ﻭﻗﺘﯽ ﻭﺍﺭﺩﺟﻬﻨﻢ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺧﺸﮏ ﻭﺑﯽ ﺁﺏ ﻭ ﻋﻠﻒ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﭘﺮ ﺍﺯ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ
ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ . ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﺍﻭﺍﺳﺘﻘﺒﺎﻝﮐﺮﺩﻧﺪ ﻫﻢ ﻋﺒﻮﺱ ﻭ ﺧﺸﮏ، ﺩﺭ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﻣﻨﺪﺭﺱ ﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ. ﺳﯿﺎﺳﺘﻤﺪﺍﺭ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ‏« ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻣﻨﻈﺮﻩﺀﺩﯾﮕﺮﯼ ﺩﯾﺪﻡ؟ ﺁﻥ ﺳﺮﺳﺒﺰﯼ ﻫﺎ ﮐﻮ؟ ﻣﺎ ﺷﺎﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ
ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﯾﻢ؟ ﺯﻣﯿﻦ ﮔﻠﻒ؟
ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ‏«ﺁﻥ ﺭﻭﺯ، ﺭﻭﺯ
ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺕ ﺑﻮﺩ …
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺗﻮ ﺭﺍﯼ ﺩﺍﺩﻩﺍﯼ ‏»

  201644

♥『عــــــــشــــــــــقِ محـــــــاله مـــــــــــــــن 』♥
قــــــســـــــــم به نامت...
آنقدر عاشقانه هایم را روی این دیوار مجازی جار
میزنم که...هرکس برای ابراز علاقه به معشوقش
مجبور شود از کلمات مـــــن استفاده کند.
هــــــــــی تو دليل متن هايم...
زیبایی ات دیکتاتوریست که کـــلــمــات را در من
به گلوله میبندد..!
هر لحظه شعری در من شهید میشود...
اصلا می خواهم....
آنقدر خودخواهانه در آغوش بگیرمت که جای ضربان قلبم بر روی تنت بماند...
به اندازه زیبایی درختانه پر شکوفه...دوستت دارم!
قسم به حقیقت دنیا..
قسم به دوست داشتنت...
قسم به راز گل سرخ...
قسم به زیبایی بنفشه ها...
قسم به ایستادگی کوه
قسم به قطره قطره اشک هایی که گُلهای بالشتم
را آبیاری میکنند...
قسم به سیاهی شب های تنهایی و انتظارم
دوســـــــ❥ــــــــتـــــــ❥ــــــت دارم!!!
تویی که قلم در برابرت سر تعظیم فرود می آورد...
تویی که وقتی نامت بر سر زبانم می آید واژه هایم مات و حیران میمانند...
آری...نمیتوان...نــــمــــــیـــــتـــــوان تو را دوســـــــت نداشت...

* A *

  201628

«بیـ تو مهتابـ شبیـ» را همگانـ میدانند
همگانـ شعر دو چشمانـ تو را میخوانند
تو که از کوچهٔ غمگینـ دلمـ میگذریـ
تو که از راز دلمـ با خبریـ
تو چرا رسمـ وفایتـ گمـ شد؟
برقـ چشمانـ سیاهتـ گمـ شد؟
با توامـ ایـ مه مهتابـ شبانـ
با توامـ زلفـ پریشانـ جهانـ
بیـ تو صد خاطره امـ گریانـ استـ
بیـ تو اشکمـ نفسمـ بارانـ استـ
بیـ تو دیگر نفسمـ بند آمد
قافیه یکـ دلـ خوشـ چند آمد؟
بیـ تو جویـ دلـ منـ خشکیدستـ
بیـ تو مهتابـ نهانـ استـ ز ابر
ابر غمـ باریدستـ
با تو گفتمـ با شرمـ با "تو" گفتمـ از دلـ
با تو از قصهٔ عشقمـ گفتمـ
و تو در اوجـ سکوتـ
با نگاهیـ پُِر تردید و خمود
گفتیـ از عشقـ حذر کنـ
نفسمـ بند آمد
اما
«بیـ تو مهتابـ شبیـ» را باز همـ میخوانمـ
چه تو باشیـّ و نباشیـ باز همـ ميخوانمـ

  201625

هیأتی از بازرگانان وارد مجلس امیری شدند. جوانی باهوش به نیابت از مردم خودش شروع به صحبت کرد. امیر از او پرسید : از تو بزرگ تر در مجلس نیست ؟
جوان دانا با شهامت گفت : ای امیر ارزش انسان به خرد و زبان اوست.
اگر ارزش انسان به سن باشد حتما در این مجلس کسی هست که از شما در حکومت توانا تر باشد. در این هنگام امیر ساکت شد و از پاسخ به جوان عاجز شد . سپس پس از چند ثانیه به او گفت:
.
.
.
.
.
.
چه گهی خوردی پدسگ؟ :|
منو مسخره میکنی؟
و سپس دستور داد تا فیل های قصر را به همراه تخت پادشاهی در حلق جوان فرو کنند.

عه o_O
ببخشید قرار نبود امیر عصبانی بشه اینجوری برینه به داستان آموزندمون :|
شما لایکتو بکن :)

  201624

فانتزی ایده ال من اینه ....

فانتزی من اینه برم مدرسان شریف شرکت کنم خرکی درس بخونم ..دکتر شم..برم پول در بیارم حسابی که پولدار شدم .ی کامیون بخرم ..ترانه های قدیمی گوش کنم..ی دسمال یزدی چرک بندازم دور گردنم ازین شهربرم اون شهر...اووووووف اونم شبانه با حرکت سنگین کامیونم زمزمه کنم ..من مرد تنهاااااااااااااااااای شبمممممم صد قصه دارم بر لبم....(.الکی مثلا من خانوم نیستم)...بعد کنار راه آهن کرمونشاه عاشق دختر خان شم:)هی حین رانندگی بخونم ..کوچه کرمونشاه تنگ وتاریکه یارم واستاده کمر باریکه ....بعد بهم بار بخوره بی خبر برم خارج مثلا.. کلا بینمون فاصله بیافته دختره شبا از غم دوری من بیاد کنار راه آهن به یاد من اشک بریزه ...ی هو قطار بزنه بهش...بعد من بعد ی مدت با سیبیلای بلند وریش وی چمدون پر از سوغاتی (الکی مثلا من دست ودلبازم)از گرد راه برسم ببینم خونه خان پارچه سیاه زدن......از خود بی خود بشم با کامیونم با سرعت هزار برم ته دره...کور بشم ی دختر چوپون پیدام کنه منو ببره با خودش ولی من هی ب یاد عشقم باشم اونو تحویل نگیرم..بعد از خال دستم ملوم بشه من بچه پولدار بودم برم و.............کلا مدرسان شریففففففففف به تو می اندیشم مدیونی اگه فک کنی الان ارباب رجوم داره بال بال میزنه که من از کامیون پیاده شم.................به قول بنیامین :قیچی قالپاق گلدون قندون نمیاااااااااااااممممم نمی خااامممممم نمیام!!!!!!!!!
:)
دیوونه هم خودتی ..گفته بودم دیگه امیدی به کودک درونم نیست.:))))))

  201560

+ “رامبد جوان”: ...در می زنی، من مثلا یه خانومم، درو باز می کنم میگم بله... تو یه جوری که من حالم بد نشه به من توضیح میدی که ماشینمو دزد برده...
* پسر خاله: می خواستم بگم اگه به شما بگن باباتون فردا می میره حاضری چه قدر پول بدی که نمیره؟

+ هر چی که دارمو ندارم...

* اگه بگن مادرتونم روش چی؟!

+ دیگه هر چی که دارمو ندارمو از اینورو اونور می تونم جور بکنم...

* اگه بگن خودتونم روش سه تایی؟!

+ چرا آخه...؟

* مثلنه دیگه...

+ دیگه نمی دونم باید چی کار کنم...

* نمی دونی؟

+ نه !

*ولی خوشحال باش...هیچکدومشون نمی میرن... خودتم زنده می مونی... یه ماشین قراضه جایه باباتو ننتو خودت به باد رفت!... به درکــــــــ!

  201551

در خیالات خودم،
در زیر بارانی که نیست..
می رسم با تو به خانه،
از خیابانی که نیست..
می نشینی رو به رویم،
خستگی در می کنی..
چای می ریزم برایت،
توی فنجانی که نیست..
باز میخندی و میپرسی:
که حالت بهتر است؟!.
باز می خندم که "خیلی"،
گرچه میدانی که نیست..
شعر می خوانم برایت،
واژه ها گل می کنند..
یاس و مریم می گذارم،
توی گلدانی که نیست..
چشم می دوزم به چشمت،
می شود آیا کمی..
دستهایم را بگیری
بین دستانی که نیست؟

  201546

دیروز سر حد مرگ اعصابم به هم ریخته بود...
میدونستم هیشکیییی نمیتونه حالمو خوب کنه...
داشتم میرفتم هم جایی...
قربون کارهات برم خداجون...
هم تو راه رفتن یکی رو فرستادی موجبات خنده و شادی موفراهم کنه..
و هم واسه برگشت...
فقط میتونم بگم ...
بیایید یکم صادقانه ب دنیامون نگاه کنیم تا کمک هاشو ببینیم...

هر وقت دلت گرفت...
اسمشو هم ک بگی چنان آرامشی بت میده ک کلن یادت میره 2 دقیقه پیش چ حسی داشتی...

  201527

ஜ۩۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ


ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ

ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ

ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ

ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩی

ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ

ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩی

یکی ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ

ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ

ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ

ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ

ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ

ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ

ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ

ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین

ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ !...

  201467

معانی مختلف مُردن در ایران :

می میرم برات :
عاشقتم

بمیرم برات :
خیلی دلم برات می سوزه

برو بمیر :
دیگه نمی خوام ببینمت

می مُردی ؟ :
چرا کاررو انجام ندادی؟

مُرده بودی :
چرا نگفتی !

نمُردیم و ... :
بالاخره اتفاق افتاد

مُردیم تا ... :
صبرمان تمام شد

من بمیرم ؟؟؟ :
راست میگی ؟

مُردم :
خسته شدم

مُردی ؟؟؟ :
چرا جواب نمی دهی ؟

مُرده :
بی حال و وا رفته

مُردنی :
نحیف و لاغر
.
.
.

ادبيااااات ماااااشاهکاره