آیا میدانید در کجای دنیا معدن الماس وجود دارد ؟
در هیچ جای دنیا معدن الماس وجود ندارد ، الماس از معدن ذغال سنگ استخراج می شود.
هردوی آنها از کربن هستند اما آیا میدانید چرا مقدار کمی از آن انقدر با ارزش می شود؟
الماس از فشردگی کربن بوجود می آید.
.
.
.
نتیجه اخلاقی : «فشردگی و فشرده بودن همیشه بد نیست ، این ها برای با ارزش شدن ماست »
^__^
داستان کوتاه
معجزه زندگی دیگران باش …. .
بیقرار باش برای شادی ساختن در زندگی انسان ها…. .
دست های خدا باش برای برآوردن رویای انسان دیگری جز خودت ….
خنثی نباش !
بی تفاوت نباش !
اگر دیدی کسی گره ای دارد وتو راهش را می دانی سکوت نکن !
اگر دستت به جایی می رسید دریغ نکن ….
معجزه زندگی دیگران باش !
این قانون کائنات است !!!
معجزه زندگی دیگران که باشی
بی شک کسی معجزه زندگی تو خواهد بود
این یک نامه محرمانه برای توست... در تنهایی با صدای بلند برای خودت آن را بخوان:/
نگران شکستن دلت نباش/
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند./
و جنسش عوض نمی شود …/
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم …/
و تو مرا داری …/
برای همیشه/
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد …/
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای …/
دلم نمی خواهد غمت را ببینم …/
می خواهم شاد باشی …/
این را من می خواهم …/
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا./
پروردگارت …/
با عشق/
جاده های کردستان آن قدر نا امن بودکه وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی،مخصوصا توی تاریکی،باید گاز ماشین را می گرفتی و میرفتی و به پشت سرت هم نگاه نمی کردی، اما زین الدین که همراهت بود، موقع اذان باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند، اصلا راه نداشت که کوتاه بیاید.
بعد از شهادتش یکی از بچه ها خوابش را دیده بود؛ توی مکه داشته زیارت می کرده یک عده هم همراهش بودند.
پرسیده بود زین الدین تو اینجا چه کار میکنی؟
گفته بود:به خاطر نمازهای اول وقتم اینجا هم فرمانده ام
.
.
.
شادی روح شهدا صلوات
سلام ب همگی
اقا من قبل از کنکورم ی خوابی دیدم ک ازون موقه تا حالا تو امپاسم:
دیدم دارم با دوس دخدرم قدم میزنم تو ی پار(توجه بنمویید من اصلا دوس دختر ندارما)
بعدش یهو صحنه ها عوض شد من با اون رفتیم تو دفتر ریسم بعد دیدم
فضاش یکم خشن میزنه توجه کردم دیدم شبیه دفتر جنگه یهو فرمانده اومد
بهم تبریک گف بدش بهم ماموریت داد ک برم المانای نازی رو از بین ببرم
بعد دیدم تو راه ماموریتم ی 3-4 نفری با تفنگاشون اومدن منم ک تکاور کم نیاوردمو
همه رو کشتم یکی شون موند ی ناررنجک انداخ سمتم منم جاخالی دادم رف
تو بغل عشقم اون نابود شد0-0
بعدش یکی دیگه انداخ منم اول با تفنگم کشتمش بعد نارنجکه عمل کرد منم مردم
چشامو وا کردم دیدم پدرم این طوری نگام میکنه @-@
منم حسابه کاراومد دسم دیگه مثه ی بچه خوب رفتم نمازه صبحمو خوندم!!!!
اصن حال کنید ک یه همچین 4جوکیه باحالو دیوونع ای دارید والا
من ک ازون موقه تاحالا این طورم @-0
آسیا، وسیعترین و پرجمعیّتترین قارّة زمین، با وسعتی قریب ۴۴ میلیون که از کل سطح زمین و بیش از٧٢٢‘٢ میلیون نفر جمعیت (١٩٨٢م)، واقع در نیمکرة شمالی، از نزدیکی خط استوا تا نزدیکی قطب شمال؛ شمالیترین حد این قاره، شبهجزیره تایمیر با ْ٧٧ و َ۴٠ عرض در اقیانوس منجمد شمالی و جنوبیترین نقطة آن، رأس شبهجزیرة مالاکا با ْ١ و َ١۶ عرض شمالی در نزدیکی خط استوا واقع است.
وجه تسمیه: منشأ نام آسیا به درستی معلوم نیست. بنا به روایت هرودوت (د ح ۴٢۵ق م)،یونانیان تصور میکردند آسیا براساس نام پرومته نامگذاری شده است. در مقابل ایشان، لیدپاییها معتقد بودند نام آسیا از نام آسیس ، پسر کوتیس ، گرفته شده است. متأخرین نام آسیا را مأخوذ از کلمة آسوری یا فنیقیِ آشو یا آسو به معنای طلوع آفتاب و سرزمین واقع در شرق میدانند. در مقابل این لفظ، در همین زبانها، لفظ ارب ، به معنای غروب آفتاب وجود دارد که از آن نام اروپا ، و عربستان منشأ گرفته است.
بخش اوّل ـ سیمای طبیعی
موقع جغرافیایی: آسیا از نظر اشکال گوناگون زمین و آب و هوا، متنوعترین خشکی بزرگ زمین است و از دیدگاه ارتباط با سایر قارهها دارای موقعیت ممتازی است. در جنوب غربی، اگرچه تعلق عربستان به قارة آسیا از لحاظ ساختمان طبیعی مورد تردید است، اما به لحاظ همبستگیهای فرهنگی، دریای سرخ و کانال سوئز را میتوان مرز آسیا با آفریقا دانست مرز آسیا با اروپا نسبتاً مشخصتر است. مرز سنتی و قدیمی این دو قاره، کوههای اورال و دنبالة شمالی آن، جزیره نوایازملیا (ارض جدید) است. البته، این مرز را نمیتوان حدی شاخص بین دو قاره به شمار آورد. در همین زمینه، لفظ اوراسیا نشان میدهد که اروپا تنها شبهجزیرهای از آسیای بزرگ است. بخش جنوبی مرز آسیا و اروپا، یعنی تنگة داردانل و بوسفر و نیز دریای مرمره، به واسطة پیوندهای تاریخی ـ فرهنگی مشخصتر است. آسیا از طرف شمال شرقی تقریباً به سواحل آمریکای شمالی میرسد و تنگة باریک و کمعرض برینگ به عرض ٨۵ کمـ ، این دو قاره را از یکدیگر جدا میسازد. در آسیای جنوب شرقی، مرز طبیعی و همچنین فرهنگی را میتوان جزایر سوندا و هالماهرا به شمار آورد، زیرا گینة نو بر روی لبة فرو رفتة قارة استرالیا قرار دارد و سکنة بومی آن از نظر نژادی و فرهنگی با سکنه عمدتاً مالائیایی این جزایر تفاوت دارند
آقا یه دوستی داشتم اسمش حورا باروتیان بود.یه بار از طرف مدرسه مارو بردن کاشان.من و حورا قسم خورده بودیم که دور از هم شاد نباشیم(الکی مثلا دوستای وابسته به هم :| ) من رفتم صندلی ته اتوبوس کنار بچه باحالای کلاس نشستم.چون جا نبود.هیچی آقا اینا هی چرت و پرت میگفتن منم غش میکردم از خنده مثلا همین جمله ی یه خره از خیابون میخواست رد بشه بعد نشد رو تیکه تیکه میگفتن ولی اینجوری :
یه .... خخخخخخخخخخخخخ ههههههههه یه یه یه یه خخخخخخخ هاهاهاهاهاهاهااااااا خرههههههههه هههههه خخخخخخخ می خواست خخخخخخخخ و ......
انقدر اینجوری جمله رو ادامه دادن تا بالاخره جمله رو با هزار مسخرگی گفتن .منم که داشتم غش میکردم از خنده یهو چشمم به حورا افتاد که داشت از جلوی اتوبوس میومد طرف من.منم یهو یاد قولم افتادم :|
هیچی دیگه حالا گیس و گیس کشی.عاقا به ولله من نخندیدم اون میگه چرا تو خندیدی.خلاصه نصف بچه ها منو ، نصف بچه هام حورا رو گرفته بودن مارو از هم جدا کنن.عاقا بیخیال شو حورا ، نه بیخیال نمیشم ، سارا رو ولش کن !!!! نه ولش نمیکنم ..... خلاصه اگه فرض کنیم کل اتوبوس 50 نفر باشن 24 نفر منو 24 نفرم حورا رو میکشیدن مارو از هم جدا کنن.منم که دیگه طاقت نیاورده بودم یه دونه خوابوندم در گوش حورا اونم عصبانیییییی هی جیغ جیغ میکرد حالا معلمام اومده بودن کمک.
هیچی دیگه به خاطر یه قسم برادری ( همون خواهری :d ) راننده مجبور شد نگهداره =)) حالا حورا خانوم قهر که تو فلان کردی بیسار کردی =))
هیچی دیگه منم تصمیم گرفتم تو عمرم پیمان برادری همینطوری یهویی نبندم =)))) امیدوارم خوشتون اومده باشه ;)
زندگی است دیگر گاهی دلش میخواهد شیرینی عشق را در جامی تلخ بنوشیم
وقتی به هوش اومدم دیدم همه تو اتاق جمع شدن
بلند شدم گفتم پس عشقم کجاست ؟
مامانش گفت دیگه همه چیز تموم شد
باباش اومد بغلم کرد و با گریه می گفت پسرم باید خودتو کنترل کنی
از زور گریه نمیتونستم خودمو کنترل کنم تا به خودم اومدم دیدم تو سردخونه ام
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
وای خدا ؛ بالای سرش بودم ولی جرات کنار زدن پارچه رو نداشتم و دستم بدجوری رو پارچه میلرزید
وقتی پارچه رو کنار زدم سیل اشک همه راه افتاد
با اینکه به یک خواب عمیق رفته بود ولی هنوز لبخندی گوشه ی لبش نقش بسته بود
دوباره قفل کردم ولی این بار دیگه رفع شدنی نبود
به بالا نگاه کردم و فریاد زدم :
خدا چرا اون ما که عاشق هم بودیم دیگه باید تقاص چی رو پس میدادیم
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
همش که نمیشه پست های شاد و خنده دار گذاشت یه بارم غمگین باشه مگه چی میشه
والا
الکی مثلا ما داغ عشق رو نچشیدیم
چنین گفت رستم به سهراب یل /که من آبرودارم اندرمحل/مکن تیزونازک دو ابروی خود/دگرسیخ سیخی مکن موی خود/شدی درشب امتحان گرم چت/بروگمشوای خاک برآن سرت/اس ام اس فرستادنت بس نبود/که ایمیل وچت هم به مارونمود/رهاکن تواین دخت افراسیاب/که مامش ترا مینمایدکباب/اگرسربه سرتن به کشتن دهیم/ازآن به پسردست دشمن دهیم/چوشوهر دراین مملکت کیمیاست/زتورانیان زن گرفتن خطاست/خودت رامکن ضایع ازبهراو/به درست بپردازودانش بجو/دراین هشت ترم ای یل باکلاس/فقط هشت واحد نمودی تو پاس/توکز درس ودانش گریزان بدی/چرارشته ات راپزشکی زدی/من ازگوربابام پول آورم/که هرترم شهریه ات رادهم/من از پهلوانان پیشم پسر/ندارم به جزگرزوتیغ وسپر/چوامروزیان وضع من توپ نیست/بوددخل من هفده وخرج بیست/به قبض موبایلت نگه کرده ای/پدر جد من رادرآورده ای/مسافربرم بنده بارخش خویش/تو پول مرا میدهی پای دیش/مقصردراین راه تهمینه بود/که دور ازمن اینگونه لوست نمود/چنین گفت سهراب که ایول پدر/بود گفته هایت چو شهد وشکر/ولی درس ومشق مرا بی خیال/مزن بر دل وجان من ضدحال/اگر گرم چت یا اس ام اس شویم/ازاین به که یک وقت دپرس شویم
جونم در اومد تانوشتمش اونم بازبون روزه لطفا بلایکین
یک مرد روستایی بود که یک اسب داشت که قیمتش بسیار زیاد بود.یک روز مرد اسبش را گم میکند و نذر(نضر)میکند که اگر ان را بیابد آن را به قیمت ارزانی بفروشد.مرد بعد از چند روز اسب خود را مییابد ولی دلش نمی آید که آن را ارزان بفروشد.مرد در خانه خود یک گربه داشت او فکری میکند و گربه را به پای اسب میبندد و آن دورا به بازار میبرد و به قیمت بسیار گرانی هردو آن هارا میفروشد.
نارنجک بخوابید زمین
اینو گفت و خودشو توی جوب آب پرت کرد ...
مردم با تعجب نگاهش میکردند...
موجی از جنگ برخاسته بود و نشست بر یک شهید زنده....
مردم به موج به جنگ به نارنجک ... مردم به شهید زنده خندیدند...
انشاء
در مورد روزه هر چه میدانید بنویسید.
البته آنچه بر همگان واضح و مبرهن است و بر ما واضح و مبرهن نیست این است که روزه چیست؟
بعضی از افراد روزه را می گیرند و بعضی آن را می خورند وما درنهایت نفهمیدیم که روزه گرفتنی است و یا خوردنی است. اما فکر میکنیم روزه خوردنی مفیدی است و برای مسافر و غش و ضعف و زخم معده بسیار مفید است. آقا جان ما زخم معده دارد و هر سال مقداری روزه میخورد. دایی ما غش وضعف دارد و عموی ما هم چند سال است که در ماه رمضان مسافر است وهمگی دورهم روزه می خورند و حالشان خوب می شود. مامانمان می گوید: تو این مشکلات را نداری و بهتر است روزه بگیری ، البته کله گنجشکی. ما معنی کله گنجشکی را نفهمیده ایم و هرچه گشتیم کله گنجشک را هم پیدا نکردیم، ولی گنجشکی که اصغر گرفته بود، فردای آن کله نداشت و ما فکر کردیم روزه کله گنجشکی به این مربوط است، ولی نبود.
ما در ماه رمضان دو چیز را ازهمه بیشتر دوست داریم: اول زولبیا و بامیه سفره افطار و دوم زولبیا و بامیه سفره سحر. البته دعاهای افطار و سحری را هم خیلی دوست داریم، حتی بیشتر از آن دوتای قبلی واین را اول نگفتیم تا ریا نشود واین را آقاجان گفته است و از یک چیز خیلی بدمان می آید، اینکه سحرها ما را بیدار نمی کنند و می گویند تو هنوز بچه ای و باید بخوابی تا کسری خواب نکنی. ما در صبح که بیدار میشویم مادرمان می گوید سحر هر چه قدر صدایت کردم بیدار نشدی و خدا بدون سحری هم روزه تو را قبول میکند و بیا صبحانه بخور و بعد تا ناهار چیزی نخور. ما هم لج میکنیم و بدون صبحانه به مدرسه می آییم و زبانمان را به اصغر و حسن نشان میدهیم که از زبان آنها سفیدتر است و آنها میفهمند که ما از آنها روزه تریم.
البته یک دفعه که اصغر زبانش را نشان داد، ما روی آن تف کردیم و از آن به بعد دیگر اصغر زبانش را به ما نشان نمی دهد و می گوید: اگر زبانش را نشان بدهد ریا میشود و روزه اش قبول نیست.پدر ومادرمان به ما گفته اند که در ماه رمضان نباید دروغ بگوییم و کارهای بد انجام دهیم و نباید کسی را اذیت کنیم. ماهم در ماه رمضان هر وقت دیر کنیم، دورغکی به آقای ناظم نمی گوییم که مادرمان مریض بود یا پدربزرگمان را برده بودیم پارک و هر وقت غیبت داشتیم، نمی گوییم که عموی پدرمان فوت کرده بود یا آنفلانزای نوع اول اچ وان ان وان از نوع خوکی گرفته بودیم وبه آقای مدیر نمی گوییم که پدرمان رفته مٱموریت ونتوانسته به انجمن اولیا و مربیان بیاید و میگوییم نمیخواست به انجمن پول بدهد، نیامد. دیگر کله اکبر را لای نرده های کلاس فرو نمیکنیم و دیگر موی خواهرمان را در خواب به تخت نمی بندیم و آقا نجف پیرمرد همسایه را وسط خیابان ول نمی کنیم تا به ما و مادرمان فحش بدهد. . آقای ناظم هم در ماه رمضان هر کسی کار بدی میکند، ما را با کمربند سیاه و کبود میکند و حرفهای ما را باور نمی کند. آقای معلم هم به انشای ما که راست است نمره صفر میدهد و به کامبیز که همیشه دروغ مینویسد نمره بیست می دهد.
در جریان یک همایش مدیرفروش شرکتی از دوهزار فروشنده اش پرسید
برادران رایت هرگز تسلیم شدند؟
فروشندگان فریاد براوردند:نه نشدند...
چارلزلیندبرگ هرگز تسلیم شد؟
نه نشد
لانس ارمسترانگ تسلیم شد؟
نه نشد
مدیرفروش برای چهارمین بار فریاد کشید
توراندایک مک کستر هرگز تسلیم شد؟
مدتی طولانی سکوت حاکم شد و فروشنده ای پرسید
توراندیک مک کستر دیگر کیست؟کسی تاکنون اسم اورا نشنیده است
مدیر فروش گفت البته ک اورا نمیشناسید زیرا تســـلیم شد
مسعود لعلی
♥김주희♥
یه روز یه ایرانیو مجبور کردن سرش تو کار خودش باشه...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
مرد:|
عشق یعنی ...
یه دیوونه هست
که وقتی کنارشی
دنیات یه رنگ دیگه داره
سر به سرت میذاره
دنیاشو باهات
تقسیم میکنه
اصلا دوس داری
بغلش کنی
بچلونیش
محکم ماچش کنی^__^
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 21690
کل بازدید: 530551499










