دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  204329

(14/4/94) لطفا تا آخرش بخونید.
وقتی حدودا 10یا11 ساله بودم، باارزشترین چیزی که داشتم توپ فوتبالم بود و همه جا با خودم میبردمش (حتی سر سفره وتو رختخواب).
یکی از روزهای تابستون وقتی با بچه ها توی خیابون که از (قضا،قظا،غضا،غزا،قزا،قظاو...) شلوغ هم بود و داشتیم بازی میکردیم،توپمو گم کردم.
همه جارو دنبالش گشتم و به هر جا که بلد بودمو نبودم سر زدم.توهمین وضعو اوضاع بودم که چشمم به یه خانمی افتاد و بنظرم اومد یه چیزی رو زیر لباسش قایم کرده باشه!!!!
دوییدم رفتم طرفش(خیلی خسته شده بودم و البته عصبانی) گفتم: هی خانوم،چرا توپ منو زیر لباست قایم کردی؟؟!؟
خانومه زد زیر خنده و منم حالا دیوونه شده بودم و خلاصه دادو (هوار یا حوار) وسط محل که باید توپمو بهم بدی. کلی آدم جمع شده بودن و هر کسی که موضوع رو می فهمید شروع میکرد به قهقهه زدن (حتی میگن افسر راهنمایی و رانندگی هم واسه کشیدن کروکی اومده بود)
اما بعدا معلوم شد که توپی در کار نبوده واون بنده خدا باردار بوده(خخخخخ)
داستان ماهم تو فامیلو درو همسایه پیچیده بودو تایه ماه هرکی منو تو محل میدید یه رب ساعتی ریسه می رفت.
اینارو گفتم ک به اینجا برسم: دیروز تو گیم نت دوستم یه بچه 5_6 ساله اومده یه چیزایی میگه و یه سوالایی ازم میپرسه که اگه از استاد دانش خانوادم هم میپرسید نمیدونست چی بگه!!!!
من ترم 8 روم نمیشد از استاد سرکلاس این چیزا رو بپرسم.
اینا چین واقعا؟؟؟؟
بچه که اینجوری نیست آخه!!!!
اینا فقط پیش ما زندگی میکنن یاشما هم ازینا دیدین؟؟؟؟
ولی خودمونیم چندتا چیزم ازش یاد گرفتم(خخخخخ)
راستی کسی توپ منو ندیده ؟!!!

  204298

سری والیبال نشسته من و داداش 8 سالم(امین گلم)
تور که نبود. تور رو فرضی گرفتیم...مساحت زمین هم فرش12متری...حالا این گل داداشم میخواد سرویس بزنه دفاع کردم افتاد زمین خودش... حالا داشته باشین مکالمه ما رو
- اوخی داش امین یه امتیاز ازت گرفتم
- نه خیر حساب نیس دستت خورد به تور
- ای بابا کدوم تور
تازه پات هم از خط خارج شده بود به روت نمیارم
بدین ترتیب با نامردی چند امتیاز گرف حالا نوبت من شد سرویس بزنم...سرویس خوابیده زمینش حالا مکالممون
- حساب نیس پات رو خط بود...تازشم آبجی من سرویس پرشی بلد نیستی نزن خوب...سرویس جهشی موجی بزن...
خلاصه هر سته ست رو باختم اونم با چه اختلاف امتیازایی
یعنی امتیاز میگرفتم ها ولی نمیتونستم ثابت کنم...یاپام روخط بود یادستم به تور خورده بود یا به آنتن خورده بود یا خطای حمل توب بود و الخ
یه بارم گل کوچیک بازی کردیم8تا گل زدم سه بر یک باختم. یعنی ثابت کردنش از زدن گل سخت تر بود...داداش جر زنه من دارم
واسه سلامتیش صلوات

  204227

در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را بیشتر از او دوست نداشته باشم
مادرم مرا بوسید و گفت:نمی توانی عزیزم!
گفتم میتوانم من تو را از پدر و خواهر و برادرم بیشتر دوست دارم
مادر گفت:یکی می اید که نمیتوانی مرا بیشتر از او دوست داشته باشی
نوجوان که شدم دوستی عزیز داشتم ولی خوب که فکر میکنم مادرم را بیشتر از او دوست داشتم
معلمی داشتم که شیفته اش شده بودم ولی مادرم را بیشتر از او دوست داشتم
بزرگتر که شدم عاشق شدم خیال کردم نمیتوانم به قول کودکی ام عمل کنم ولی وقتی پیش خودم گفتم کدام یک را بیشتر دوست داری؟باز ته دلم مادر بود که انتخاب میشد
سالها گذشت و یکی امد
یکی که تمام جان من شد،همان روز مادرم گفت دیدی نتوانستی؟
من هرچه فکر کردم دیدم او را بیشتر از مادرم و تمام دنیا دوست دارم
من نمیخواستم و نمیتوانستم به قول دوران کودکی ام عمل کنم
"اخر من خودم مادر شده بودم"

  204216

عـاقا ما یه روز مهمونی بزرگی تو خونمون داشتیم.حدود 60 نفر مهمون.من رفتم لباس بپوشم.مامانمم دوتا دوستاشو آورده بود بیان کمکش دست تنها نباشه.هیچی یکی از دوستاش داشت دیس به چه بزرگی پلو رو میریخت توی قابلمه مامانم و اون یکی دوستشم داشت ظرف خورشت رو میریخت رو پلوها.
پدرمم رفته بود بیرون خرید.
هیچی تو همین اوضاع زنگ در به صدا درومد.منم جوراب شلواریم گیر کرده بود تو پام نه بیرون میومد نه میرفت تو.توی همین درگیریا بودم مامانمم هی داد میزد سارا برو درو باز کن یهو تلفن زنگ زد!لنگه به لنگه اومدم در اتاقمو باز کنم بیام بیرون یهو یکی پشت در ، در زد!عاقا منم خوردم زمین خلاصه گوشی من و مامانمم زنگ خورد هیچی دیگه یک قابلمه خورشتم همون لحظه ریخت عاقا دوست مامانم جیغ میزنه میگه سوختم منم دستم تو جوراب شلواریم گیر کرده بود نمیتونستم پاشم=))مهمونا هی زنگ میزنن ماداریم اینجا جیغ میزنیم !! ;-)) منم انقدر خندم گرفته بود که نفسم بالا نمیومد.
آخرشم جوراب شلواریم پاره شد نصف فرشم خورشتی شد درم از جا کنده شد.مهمونام کلی داد و بیداد کردن =))))))))))
خدا شاهده هر وقت دور هم جمع میشیم این داستانو تعریف میکنیم کلیم میخندیم !

  204211

می‌گویند در قدیم دزد سر گردنه هم معرفت داشت....
روزی دزدی در مجلسی پر ازدحام با زیرکی کیسه‌ی سکه ی مردی غافل را می‌دزدد، هنگامی که به خانه رسید کیسه را باز کرد دید در بالای سکه‌ها کاغذیست که بر آن نوشته است:
خدایا به برکت این دعا سکه‌های مرا حفاظت بفرما..
اندکی اندیشه کرد سپس کیسه را به صاحبش باز گرداند.
دوستانش او را سرزنش کردند که چرا این همه پول را از دست داد.
دزدکیسه در پاسخ گفت:
صاحب کیسه باور داشت که دعا دارایی او را نگهبان است. او بر این دعا به خدا اعتقاد نموده است .
من دزد دارایی او بودم نه دزد دین او.
اگر کیسه او را پس نمیدادم، باورش بر دعا و خدا سست میشد.ان گاه من دزد باورهای او هم بودم.
واین دور از انصاف است...!
و این روزها در این سرزمین عده‌ای هم دزد خزانه مردمند و هم دزد باورهای شان ....چونکه بنام دین دزدی میکنند....برای همین است که عده‌ای ازدین زده شده‌اند و فکر میکنند که این کاری که اینها میکنند تعالیم دین است
اگر می‌بری سکه‌ها را ببر نه باورها را...ا

  204139


ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺑﻬﺖ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﮐﺎﻓﯿﻪ
ﺩﯾﮕﻪ ﺭﻭﺳﺮﯾﺖ ﻭ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﻧﮑﺶ

ﻋﺰﯾﺰ ﺩﻟﻢ ﻻ ﺍﻗﻞ ﭘﯿﺶ ﻣﻦ
ﺗﻮ ﺗﻪ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﯼ ﻗﻬﻮﻩ ﺷﻮ ﺳﺮ ﻧﮑﺶ

ﺩﯾﮕﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻦ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﻪ ﻧﯿﺴﺖ
ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﺑﺸﻢ ﺳﻤﺖ ﺩﺭ

ﺑﻪ ﮔﺎﺭﺳﻮﻥ ﺳﭙﺮﺩﻡ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﻧﺸﻪ
ﺗﺎ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻓﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ ...


احسان رعیت

  204119

آیا میدانید مروارید چگونه بوجود می آید؟
صدف در دریا بارها باز و بسته میشود برای نفس کشیدن،اما یکبار که باز میشود یک شن مزاحم وارد آن میشود،صدف هم برای رفع مزاحمت ماده ای مایع از خود ترشح میکند،این مایع بلافاصله جامد میشود و مروارید بوجود می آید.
.
.
.
نتیجه اخلاقی:«همیشه همه ی مزاحمت ها بد نیستند ، بلکه گاهی اوقات مزاحمت ها برای باارزش شدن ما هستند.»
^___^

  204096

یه خاطره دارم توووپ
چن سال پیشااا جشن نیمه شعبان بود بعد خالمینا اومدن خونمون بعد تثمیم گرفتیم بریم خونه مامان بزرگمینا کرج بعد ماشین ما م پژو 405 کمی داغون
ما ۶ نفر بودیم(البته ریزه میزه)سه نفرم خالمینا تو یه پژو فک کن چی داشتیم از سقف میزدیم بیرون رسیدیم کمربندی شلوغ بود غلغله یدفه تو این شلوغی ی ماشین ازین دو درا (اصن خففففففففن ی چیز میگم ی چیز خفن ترررر تصور کن) اومد کنار ماا ما همه شیشه هارو کشیدیم بالاا. رانندهش با کناریش دو تاپسر جوون بودن خففففن(خدا قسمت کنه لال از دنیا نری بگوو امییین)
این رفتار اجتماعی بابام اور دوز کرد شیشه رو کشید پایین گفت:سلام خوبید؟؟؟
اونام از شلوغی خسته شده بودن بی حوصله گفتن:ممنون
ماهم ک از خجالت تو لباسای همدیگه بودیم من دقیق نمیدونم فک کنم تو مانتو دختر خالم بودم
بابام:ماشینتون ماشاللهههههههه عجب چیزیه؟؟
حالا اونا:لطف دارید
بابام: برازنده صاحبشه حالا فقط دونفر جا میشن؟؟؟
اونام با خنده: بله
بابام:حالا چند؟؟(بابام یجوری گفت چند از خنده ترکیده بودیم انگار داره قیمت سیب زمینی از وانتی میپرسه)
اونام ی قیمت نجومی گفتن
بابام:اهان ماها جا نمیشیم توش نکه دو تا در داره توش راحت نیسیم
ما:0.0
اون دوتام از خنده داشتن میترکیدن

باباهه ابروریزه ما داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هیچی دیگه برا جلو گیری از ابروریزی احتمالیی نصفمون پیاده رفتیممم
چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ندیده ام خودتیییی
لایک=ثواب در دنیا و در اخرت و عبور از پل صراط بدون هیچ سوالی

  204044

.
كنارش ﻧﺸﺴﺘﯽ ﺗﻮ ﯾﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﻭ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩﻩ ﮔﻮﻧﻪ ﺕ ﺍﻧﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻣﯿﺸﯿﻨﻪ ﻭ ﺳﻬﻢ ﻣﻦ
ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺰﻫﺎﯼ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﺷﺪﻩ

ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻬﺖ ﺯﻝ ﺯﺩﻩ
ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﻣﻨﻪ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩﻩ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺑﺪﻩ
ﺣﺴﺎﺏ ﺩﻭ ﺗﺎﺗﻮﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﻪ

ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻡ ﺟﻔﺘﺘﻮﻥ ﻭ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﻭﻟﯿﻦ؛
ﻗﺮﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﯾﺪ ﻣﻬﻤﻮﻥ ﮐﻨﻢ
ﺍﮔﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺳﺨﺘﺘﻪ؛
ﺑﮕﻮ ﻣﺸﺘﺮﯼ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﻨﻢ

ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻣﯿﺸﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺎﯼ ﺍﻭﻥ
ﻫﻮﺍ ﺳﺮﺩ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻮ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ
ﺗﺎ ﺷﺎﻟﺖ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﯼ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﻧﺶ
ﯾﻪ ﺩﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻪ ﺗﻮﯼ ﮔﺮﺩﻧﻢ

  204013

متنی بسیار زیبا،از مرحوم استاد محمد بهمن بیگی،
بنیانگذار آموزش عشایری ایران:آری از پشت کوه آمده ام
چه می دانستم اینور کوه
بایدبرای ثروت، حرام خورد
برای عشق، خیانت کرد
برای خوب دیده شدن، دیگری را بد نشان داد
وبرای به عرش رسیدن، باید دیگری را به فرش کشاند...

وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم ،
می گویند: "از پشت کوه آمده ای!"...
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم وتنها دغدغه ام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد
تا اینکه اینور کوه باشم و گرگ وار انسانیت را بدرم !

  204007

این پستو با عنوان ا هواداران 4 جوک گذاشتم تا یادآوری کنم که ملت ایران و4 جوکی ها چقدر عاشق حضرت عباس هستن.
.
.
.
پاسخ دندان شکن به شاهین نجسی مرتد که چندی پیش حرمت میر علم را هم شکست..
/
/
/
/
خبر آمد که به دلدار اهانت شده است
.
وَ به دستان علمدار جسارت شده است
.
به خیالت مثلا قافیه سازى کردى
.
بچه جان با دُم یک شیر تو بازى کردى
.
پسرک آخر این قصه خودت باخته اى
.
این چه ابیات کثیفیست به هم بافته اى
.
به چه حقى تو دَم از دست علمدار زدى
.
شرح رسوایى خود را همه جا جار زدى
.
بى حیا حضرت عباس کجا وُ تو کجا
.
مایه ى فخر همه ناس کجا وُ تو کجا
.
تو که هستى که از عباس سخن مى رانى
.
ذره اى نام وُ نشان پدرت مى دانى؟
.
طینت پاک و نیاکان نکو مى خواهد

. بردن نام علمدار وضو مى خواهد
.
توىِ گنجشک به شیطان لعین بنده شدى

. باز با واژه ى “شاهین” سبب خنده شدى
.
نجفى! با پسر شاه نجف کارَت چیست؟

. خود ابلیس حیا کرد وُ هوادارَت نیست .

پرچمش فوق علم هاست علمدار حسین
.
پسر سوم زهراست علمدار حسین

. اسوه ى مردى وُ اسطوره ى مردانگى است .

بانىِ مکتب جانبازى و پروانگى است
.
صولت صفدرى وُ هیبت حیدر دارد

.همت وُ معرفت فاتح خیبر دارد
.
خود الله به عباس على مغرور است

. چشم خفاش به این نور خدایى کوراست.

  203891

ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻧﻬﺎﯼ ﺩﻭﻭﻭﻭﻭﺭ ...مشهد ﺑﻪ ﺩﻭﺭ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ
ﻣﯽ ﭼﺮﺧﯿﺪ .... ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﻭﺭ مشهد ﯾﻬﻮ
ﺯﻣﯿﻦ و مشهد ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ..... ﻭ ﭼﻮﻥ
ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺯ مشهد ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺑﻮﺩ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺍﺯ مشهد ﺟﺪﺍﺷﺪ ﻭ ﺍﺳﻤﺶ ﺷﺪ ﻣﺎﻩ ........ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﮕﻦ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﺎﻫﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻘﺪﺭ مشهدی هستی؛
ﻣﺎ مشهدیا ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺳﻌﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ
ﺟﺬﺍﺏ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﺬﺍﺑﯿﺘﻪ ﮐﻪ ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺑﺎﺷﻪ ....... ﻋﺠﺐ ﺟﻤﻠﻪ ﺳﻨﮕﯿﻨﯽ ﺑﻮﺩ ﺩﯾﺴﮏ ﮐﻤﺮ ﮔﺮﻓتم...
هروقت کسی ازت پرسید بچه مشهدی؟
بزن روی شونش و با افتخار بگو: کوچولو! مشهد بچه نداره، همه مَردَن بچه میخوای برو تهرون
بزرگترین تفريح ﺑﭽﻪ هاي تهران اينه كه: آنقدر روزشماري ميكنن تا جمعه بشه، 65هزار تومان بدن برن بالای برج ميلاد، از اون بالا مشهدو رو نگاه كنن !!!
تازه هم، میدونین چرا بچه های تهران انقدر تميزن ؟؟؟
اينا از بس تو كف مشهدیا موندن تميز شدن !!!.
کپی کن به افتخارهرچی مشهدیه يه لقمه"نون*
يه كاسه"ماست*
يه عشق"پاك*
يه حرف"راست*
رفاقت"بى كم و کاست*
هرچی"محبت و صفاست*
تو ذات ما مشهدیهاست.

:D

  203863

حتما بخونید.جالبهپریشب تو خونه با خانواده نشسته بودم با گوشی تو فورجوک بودم که یهو دیدم یه پشه داره دستمو میخوره.سریع خواستم بگیرمش مرد هر چی هم خون خورده بود پس زد.دستم پر خون شد.یهو دماغم شروع به خارش کرد.خواستم بخارونمش یکم خون خورد به دماغم.بابام:إه میثم چرا خون دماغ شدی؟مریضی؟داداشم:اینا نشانه های ایدزه.من:برو بابا ایدز دیگه چیه؟بابام:چشمم روشن.پسر ب*******وق .خانم تحویل بگیر اینم از دسته گلت.مامانم:زود باش خودت همه چیو بگو وگرنه شیرمو حلالت نمیکنم.من:آخه چی بگم؟بابام:دیگه چی داری بگی؟هـــااااا؟زود باش بگو ببینم با کی بودی؟خواهرم:خب شاید از راه دیگه ای ایدز گرفته؟بابام:مثلا از چه راهی؟خواهرم:مثلا اعتیاد.مامانم:راس میگه از این مفنگی هر کاری بر میاد.داداشم:اره بازوشم خونیه.حتما تزریق کرده.بابام:بـــ********************وقخواهرم:اعتیاد جرم نیست بیماریه باید کمکش کنیم.داداشم:من دیگه با این ادم کاری ندارم به منم هیچ ربطی ندارهخواهرم:اگه یه روز بچم ازم بپرسه چرا دایی مرد من بهش چی بگم؟بابام:بلند شومن:کجا؟بابام:بیا اتاق کارت دارم.اغا رفتیم منو محکم بست به تخت.من:بابا من معتاد نیسم به چه زبونی بگم اخه؟بابام:فردا معلوم میشه.مامانم:میخوای ببریش ازمایشگاه؟بابام:نه اگه ببرمش ازمایشگاه فرار میکنهخونشو میبرم.خوارمو که ترم یک پرستاریه صدا زد تا بیاد خونمو بگیره.اغا چشمتون روز بد نبینه خواهرمو جو گرفت اومد سرنگو محکم فرو کرد تو دستم ولی نتونست خون بگیره.چرا؟چون اصلا به رگم نزده بود.خلاصه بار سوم تونست خونمو در بیاره. اغا حالا من به هر کی میگم فلج شدم نمیتونم دستمو تکون بدم باور نمیکنن.خلاصه فرداش بابام از ازمایشگاه اومد دست و پامو باز کرد یکی خوابوند زیر گوشم.من:چرا میزنی من که معتاد نیستم.ایدزم ندارم؟بابام:تو که معتاد نبودی چرا از دیشب تا حالا مارو اسکل کردی هیچی نمیگی؟؟؟اینو گفت و سریع صحنه رو ترک کرد رفت کولرو خاموش کرد.حالا من موندمو یه خانواده حامی و یه دست فلج

  203841

آقاي اسميت كه به تازگي مديرعامل يك شركت بزرگ شده بود مديرعامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلي مواجه شدي كه نمي توانستي آن را حل كني، يكي از اين پاكت ها را به ترتيب شماره باز كن.»چند ماه اول همه چيز خوب پيش مي رفت تا اينكه ميزان فروش شركت كاهش يافت و آقاي اسميت بد جوري به درد سر افتاده بود. در نااميدي كامل، آقاي اسميت به ياد پاكت نامه ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره 1 را باز كرد. كاغذي در پاكت بود كه روي آن نوشته شده بود: «همه تقصيرها را به گردن مديرعامل قبلي بينداز.»آقاي اسميت يك نشست خبري با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلي شركت را ناشي از سوء مديريت مديرعامل قبلي اعلام كرد. اين نشست در رسانه ها بازتاب مثبتي داشت و باعث شد كه ميزان فروش افزايش يابد و اين مشكل پشت سر گذاشته شد.يك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات توليد توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشايندي كه از پاكت اول داشت، آقاي اسميت بي درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پيغام اين بود: «تغيير ساختار بده.»آقاي اسميت به سرعت طرحي براي تغيير ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند. بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبرو شد. آقاي اسميت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پيغام اين بود: «سه پاكت نامه با شماره هاي 1و 2و 3 آماده كن.»

  203763

ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩﯼ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺍﺏ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯿﺰﻧﺪ،ﺍﻭ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻋﻘﺮﺑ ﺮﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﻫﺪ ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
ﻣﺮﺩ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﻌﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺏ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﯿﺎﻭﺭﺩ،ﺍﻣﺎ ﻋﻘﺮﺏ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ .
ﺭﻫﮕﺬﺭﯼ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﻋﻘﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﯿﺪﻫﯽ؟
ﻣﺮﺩ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺍﯾﻦ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻋﻘﺮﺏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻡ

.
.
.
.


ﺭﻫﮕﺬﺭ ﮔﻔﺖ : ﺁﻧﻘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯ ﺗﺎ جونت درآد!