دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  242459

آقا یه روز یه بچه بوده با اسم جبار که اعصاب معلمو خورد میکنه و میگه تو

هیچی نمیشی. جبار ناراحت میشه میره یه شهر دیگه و تا بیست سال کسی

ازش خبر نداشته . بعد بیست سال معلمش سکته میکنه میره بیمارستان.

میبینه یه دکتره خوش تیپ و خوش اندام جلوش واستاده

ولی قبل عمل میمیره . پرسو جو میکنه میبینه نظافت چی بیمارستان پریز

دستگاه قلبو کنده و جاش شارژر خودشو زده و نظافت چی ام کسی نبود جز

جبارگوز تپه !

فک کردی جبار دکتر شده ؟

جبار گوزم نشد!!!!

  242453

تو همینجایی
دقیقا کنارِ من اما...
نمی توانم دستت را بگیرم...
دستانم از تو عبور میکنند...
هاله ام حول سایه ات پیچ میخورد
و چشمهایم از غرورِ بی انتهایت رد
می‌شود.
میدانی که مرا کشته ای؟????

  242448

در یک سمینار رمز موفقیت،سخنران از حضار پرسید:آیا برادران رایت هرگز تسلیم شدند؟
حضار فریاد زدند:نه!نشدند.
سخنران:توماس ادیسون تسلیم شد؟
حضار:نه!نشد.
سخنران:گراهام بل تسلیم شد؟
حضار:نه!نشد.
سخنران:لانس آرمسترانگ تسلیم شد؟
حضار:نه!نشد.
سخنران برای پنجمین بار پرسید:مارک راسل تسلیم شد؟
مدتی سکوت در کلاس حاکم شد؛سپس یکی از حضار پرسید:مارک راسل دیگر کیست؟ما تا الان اسم او را نشنیده ایم!
سخنران گفت:حق دارید که اسمش را نشنیده اید؛چون او تسلیم شد.!!

  242405

<توی قلب من می مونی،پُر غرور و پُر نجابت>

چرا بهار را قدم نزدیم !
بهار شاد بود
قدمش نزدیم غمگین است
بهار دختریست نازک نارنجی
خواسته اش را زیر پا گذاری
طوفانی میشود
پا بر زمین می کوبد
می بارد می بارد می بارد
می‌بینی !
آسمان  و زمین را به هم دوخته
با خودش قرار کرده
تا آخرین نفس هایش
ببارد ببارد ببارد
شاید دونفری نخستین بار بخواهند قدم بزنند
شاید ما
نخستین بار باران لازم است
گویی بهار هم مانند خیلی ها
دلش شکسته است
شاید مانند من
میخواهد بگوید تنهایم گذارید تا ببارم
کوچه خالیست
بر سر لج افتاده
بهار را کسی قدم نزده
بهار تنهاست
بهار میبارد تنهاییش را...

《《《کم》》》

  242277

:|طنز دیوونگی|:

داشتم تصور میکردم ی روزی توی امتحان دینی
سوالی میومد ک جوابش "اعتقاد ب معاد" میشد
و من ب جای "اعتقاد ب معاد" مینوشتم
.
.
.
"اعتقاد ب مواد" (از این کارا زیاد میکنم :]) . . .

اون موقع بود ک مصحح دست ب خیر ب جای دادن نمره ی "بیست" ب من
از "بیست" نفر از مواد فروشان،نفری یک گرم مواد گرفته و "بیست" گرم مواد ب در خونه ما پست مینمودند
(شاید بگین از کجا مطمعنی "بیست" میشدی
وا معلومه دیگه،مگه میشه همچین مصحح دست ب خیری نمره کم ب دانش آموز بده!)
خلاصه
 
"بیست" کیلو مواد ب در خودمون میرسید و در لحظه "بیست" نفر از مأموران نیروی انتظامی من و "بیست" کیلو موادو دستگیر و ب کلانتری منطقه "بیست" میبردن . . .

بعد از "بیست" روز بالاخره تکلیفم مشخص میشد و حکمم صادر
 و محکوم میشدم ب "بیست" سال زندان!
و بعد از "بیست" سال به وسیله ی "بیست" گلوله اعدام و تیر باران شده و "شهید" راه مواد میشدم :|
.
.
.
انا روان پریش
نه ببخشید
انا الروان بریش
(ب احترام دستور زبان عربی)

  242269

کاغذِ خط دار صدا میکند مرا
بنویسم تورا
نوشتنت نیست کار هر قلم
چه حاصل زین نوشتن؟
لحظه ای یادت نمی آیم
مرا در این دنیای آشفته
پریشان تر ز گذشته ام رها کردی
پریشانی بس است این کاغذ خط دار را
مگر کم بوده اند مجنون و فرهاد ها
کاغذ خط دار از بَر است همه فراق ها
تو
میماندی
من
می نوشتم به روی کاغذِ خط دار دلخوشی ها
از آرامش ها آغوش ها
از صدایِ چشمانت وقت سحرها
از رقصِ لبانت وقتِ شیرین سخنی ها
از زل زدن چَشم به چَشم ها
از پَرسه ی دونفری میان کوچه ها
...از
چه حاصل زین نوشتن؟
تو
نماندی
من
نمی نویسم به روی کاغذِ خط دار دلخوشی ها ...


《《《کم》》》

  242136

تـو رو نمیدونم
ولی من دارم اون روزی رو تصور میکنم
که یه دخترکوچولویِ موفرفری خودشُ تو بغلم جا کـرده و خمارِ خـوابه و تـو با یه لیـوان چای میای و کنارم میشینی.....
می پرسی: هنـوز مثل قدیمـا دوسم داری....؟
میگم: مثل قدیمـا نه....
مثلِ الان و اینجـا، خیلی بیشـتر از قدیم ترا....
مثلِ چند سالِ قبل که هنـوز خانومِ این خونـه نشده بودم و دلت پـر بود از دلهـره یِ رفتن و نموندن
میگی: قسم بخـور....
زل میزنم به چمنزارِ چشماتُ میگم: به این برکت که چشمـاته و این یکی که ثمـره یِ عشقِمونه قسم
هزار برابرِ قدیمـا میخوامت.....

  242098

خانمی که به شوهرش شک داشت ؛ بعد از نصف شب بیدار شد
گوشی شوهر خود را برداشت و در آشپزخانه نشست
اسامی مخاطبین شوهرش را چک کرد
در میان اسامی مخاطبین به این اسامی بر خورد
۱) دارنده آغوش نرم
۲) دارنده اشک لطیف
۳) سلطان رویاهام

شدیدا" از این موضوع عصبانی شد
به شماره اول زنگ زد ؛ مادر شوهرش جواب داد
به شماره دوم زنگ زد ؛ خواهر شوهرش جواب داد
به شماره سوم زنگ زد گوشی خودش زنگ زد
از خدا طلب مغفرت کرد تا از گناهش بگذرد
چرا که به شوهرش بد گمان شده است
تصمیم گرفت برای کفاره گناهش ؛ حقوق این ماه خود را به شوهرش هدیه کند
مادرش که موضوع را شنید ؛ یکی از النگوهای خود را به پسرش هدیه کرد

خواهرش هم با شنیدن موضوع انگشتر خود را به برادرش هدیه داد

شوهره هر سه هدیه را گرفت و آنها را پول کرد
و برای خانمی که رفیقش بود و در دفتر تلفن اسمش ؛ رضا جوشکار بود
هدیه ای در خور شأنش خرید????????????

  241986

‏تو فیلم دوازده مرد خشمگین نشون میداد چطور از بین 12 اعضای هیئت منصفه ی دادگاه یازده تاشون با تمام مدارکِ کاملا واضح و مستندی که بر علیه یک قاتل داشتن آخر متوجه شدن تمام تصوراتشون اشتباه بوده, بعد اینجا با دیدن یه اسکرین شات صد درصد حکم قطعی میدن و آبروی یه بدبخت رو میبرن

  241849

حکایت

خری به درختی بسته بود.
شیطان خر را باز کرد.
خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک رابا هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید ؛تفنگ رابرداشت ویک گلوله خرج خر نمود و کشتش.
صاحب خر وقتی صحنه را دید ؛عصبانی شد و زن صاحب مزرعه راکشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد
صاحب خر را از پای دراورد.!
به شیطان گفتند چکار کردی؟!!!.
گفت من فقط یک خر را رها کردم!

نتیجه:هرگاه میخواهی یک شهر را خراب کنی خری را آزاد کن!

  241785

همیشه یکی از آرزوهام
این بود که عاشقا
میتونستن عشق و تو چشای هم بخونن
دیگه نیازی به اعتراف و اینهمه مقدمه نبود
فقط نیگاش میکردی
اونم میگفت جااانَم
و تمام...

  241674

در عجبم از ملتی که حاضرند با فیلترشکن از پیام رسان خارجی استفاده کنند ولی به بهانه امنیت از پیام رسان داخلی استفاده نکنند.
در حالیکه با نصب فیلترشکن ، امنیت دستگاهشون به صفر میرسه. با همون دستگاه کاربانکی هم میکنند‌.

در عجبم از ملتی که پز وطن پرستی میده ولی حتی با توهین مدیران تلگرام به ایران بازم متعصبانه حاضر نیست ترکش کنه.!!!!!

در عجبم از ملتی که یکسره غر میزنه از وضع اقتصاد ولی میره کالای قاچاق خارجی میخره و حاضر نیست کالای ایرانی رو حمایت کنه تا مشکل بیکاری و ارز و ... حل بشه.

در عجبم از ملتی که به فرار مغزها اعتراض داره ولی حاضر نیست از محصول مغزهای کشورش استفاده کنه، آخرشم بهشون انگ میزنه که اینا نخبه نیستند، طرفدرای پارتی داره حکومتند????????????
خلاصه
از جهل گریزانم و عاقلانم آرزوست...

پ.ن: اگر شما هم در تعجب هستید لایک کنید...

  241487

Nioosha Malekshahi:
یه روز میرسه که دوباره همه و میبینیم
من توی پیاده رو قدم میزنم یه کوله پشتم که دارم از سرکاربرمیگردم هنوز ازدواج نکردم.
اون طرف خیابون یه ماشین پارک کرد از ماشین میای پایین دست یه دخترکوچولوی نازتومیگیری ازخیابون ردمیشین.
بادمیپیچه لای موهاش موهای حالت دارش چشماش درست مثل توهستن نگاهش ابروهاش بینیش اما لباش به تو نرفته
یه پیراهن گل گلی کوتاه تنشه پوست سفیدش درست به تو رفته بهت نگاه میکنم چقدرپیرشدی موهات سفیدشده
چقداخم میکنی؟؟؟
چقدبهت میادباباشدی!!
یادت هست عاشقت بودم ؟
یادت هست یکی تو رو اندازه ی جونش میخواست ؟
یادت هست؟
کم کم میای جلونزدیک میشین آب نبات چوبی دست دخترت درست جلوی پام میفته رو زمین شروع میکنه گریه بغلش میکنی حالامیشه دید پدر رو دخترچقدرمثل همین
ازتوجیبم اب نبات درمیارموبهش میدم ازنگاهت معلومه که منو نشناختی لبخندمیزنیومیگی متشکرم خانم
ازکنارم رد میشی اشک توچشمام حلقه میزنه تودلم میگم خوشبختیت آرزوم بود که دیدم .....

  241427

دل نوشته يك زن

بعد از این که زایمان کردم ۴۰ روز خونه مادرم موندم
روز چهلم همسرم تماس گرفت و گفت میخوام بیام دنبالت برای این که خونه بدون تو هیچ ارزشی نداره

خواستم ناز کنم ۲ تا خواهر مجردم هم تشویقم کردن بنابراین گفتم نه نمیام میخوام دو هفته بیشتر بمونم

البته این حرف خواهرام بود منم حرف گوش کن


ناراحت شد و تلاش کرد قانعم کنه

عصر دوباره زنگ زد و ازم خواست که برگردم خونه اما من بر نظر خودم اصرار کردم

دیگه با من حرف نزد و سراغمو نگرفت تا دو هفته بعد اومد منو از خونه مادرم برد

تو راه بهم گفت : من خواستم بیام ببرمت اما تو لج کردی
منم نتونستم تو خونه تنها بمونم زن دوم گرفتم
و طبقه بالای خونمون جاش دادم

تلاش کردم باهاش حرف بزنم سرم داد زد :
اگر میخوای خونه پدرت بمونی بمون اگرم میخوای با من بیای بیا

مطمئنا انتخاب من این بود که باهاش برم و قیافه زن دوم رو ببینم و حالشو بگیرم

وقتی وارد خونمون شدم از غصه و حرص سوختم چون می شنیدم صدای کفش پاشنه بلندش رو که مدام تو خونه حرکت می کرد این صدا گوشامو کر میکرد و از غصه می کشت


همسرم هرساعت میرفت بالا پیشش
چیزی که خونمو بجوش می اورد صدای کفشش بود


یعنی ۲۴ ساعته بخاطر همسرم بخودش رسیده و تو خونه راه می ره

دو روز بعد همسرم اومد و گفت میخوام آماده بشی تا بریم بالا به عروس خانم یه سلامی کنی اینم اجباریه

بهترین لباسامو پوشیدم و باهم رفتیم بالا و دم در ایستادیم که کلید رو در بیاره و بذاره تو قفل در

در همین حین تا شنید کسی در رو داره باز میکنه اومد سمت در
منم که صدای کفشش رو. شنیدم داره میاد
تعادلمو از دست دادم و از هوش رفتم

به هوش نیومدم تا این که دیدم همسرم بهم آب می پاشه صدام کرد و گفت پاشو ببین

وقتی نگاه کردم دیدم گوسفندی که سُم هاش تو قوطیه

گفت این قربونیه سلامتی تو و نی نی

فقط اشتباهی که کردی نمیخوام دیگه تکرار بشه


گوسفند بیشعور این همه وقت یه صدا نداد بگه بعععععععع

  241338

...
کاش من پسر بودم ...
کاش پسر بودم و نشون میدادم چطور باید با یه دختر ...
با کسی که عاشقشی چجور رفتار کنی ..
براش شعر میگفتم ..
تو چشماش نگاه میگردم و مولانا میخوندم
دستشو بی ترس از هیچکس محکم میگرفتم ..
و بی توجه به آدما تو خیابون وایمیستادم جلوش یهو ..
موهاشو کنار میزدم و میگفتم تو چرا انقد نازی اخه؟
از موهاش تعریف میکردم ...
از دستاش ... از برق چشماش ...
از خط منحنی زیبای لبخندش ...
انقدر از زیباییاش میگفتم تا دیگه محتاج شنیدن تعریف و تمجید از هیچکس دیگه ای نباشه ...
شب اول اونو میخوابوندم پشت گوشی بعد خودم میخوابیدم ...
صبح بی خبر میرفتم سر راهش 
هول هولکی یه شاخه گل میدادم بهش
صورتشو میبوسیدم و فرار میکردم ...
و فدای صدای خنده هاش از دور میشدم 
اگه بهش شک میکردم ..
اگه بدبین میشدم ...
اگه اشتباه میکرد... فراریش نمیدادم ...
تنها ولش نمیکردم..ترکش نمیکردم ...
در عوض سرشو میبوسیدم و با مهربونی ته تو قضیه رو درمیوردم ..
بهش توجه میکردم ...
براش کتاب میخریدم ... یا لاک ... یا یه روسری اون رنگ که دوس دارم خودم ...
با این چیزا کوچیک سوپرایزش میکردم دیگه ...
هیچوقت نمیزدم تو ذوقش حتی اگه خسته بودم بی حوصله بودم عصبی بودم ...
از سر تا پاش ایراد نمیگرفتم ، تغییرش نمیدادم ...
نمیکوبیدم از نو بسازمش ...
همونجور که بود با همون قیافه فداش میشدم ...
به درد دلاش گوش میکردم هر چند مدت یبار...
میفهمیدم چقدر حساسه و مرد میشدم واسه غمهاش ...
فدای لوس شدناشو بی طاقتیاش میشدم ...
از اون دختری میساختم که دیگه نه اون کسی غیر من رو بخواد ... نه من کسی مثل اون به چشمم بیاد ...
کاش من پسربودم