اعتــراف میـکنــم ...
اینقــدر کـه مــن از لـایــک کـردن پستــای خــودم عـذاب وجــدان دارم ؛ از دروغ گفتــنم بــه دختــر همســایــمون نــدارم !!!
اصــن وجــدان درد میـگیــرم ؛ چــه جــــــوووور !!!
.
.
.
همچیــن دختـــر بـاوجـدانیــم مـــن ^_^
لـایــک = منـــم همیـنطوریــم
اعتراف میکنم
دوره هنرستان یه بار روپوش پوشیدیم بریم سایت کامپیوتر سایتمون گوشه حیاط بود تازه زنگ تفریح تموم شده بود همه سر کلاسا بودن کلاس ما هم داشتیم میرفتیم سایت از تو راهرو رد میشدیم بریم سمت حیاط من و دوستم داشتیم شوخی میکردیم یهو من با دست به دفتر مدیر اشاره کردم گفتم اینجا رو به آتیش میکشما بعد یهو از پشت یه نفر چنگ انداخت روپوش سایت و روپوش مدرسم و همه رو تو مشتش گرفت برگشتم دیدم ناظم مون بود گفت کجا رو ؟ هیچی دیگه همچنان در حال راه رفتن بودیم منم مونده بودم همونجوری هیچی نگفتم چند قدم رفتیم رسیدیم به دفتر معلما اون ول کرد رفت بقیه دوستام هم با خنده از پشت داشتن میومدن ببینن چی شده خدا رو شکر به خیر گذشت تازه بعدش فهمیدم چه جمله تابلویی گفتم ولی دمش گرم هیچی نگفت همون موقع هم داشت با لحن جدی شوخی میکرد کلی ضایع شدم آخه ناظم پشت سر ما چیکار میکرد یهویی؟
ما زنها گذشت رو خوب بلدیم !
گذشت از بدیها ، تهمتها ، اشتباهات ، گذشت از اخمها
گذشت از دادها ، زیرآبی رفتها ....
اما ....
این ظاهر ماست؛.....
وقتی دیدید گذشتیم بدونید از شما مردها گذشتیم!!
ساکت و آروم ....
ما زنهای وفا دار همونطور که محکم میمونیم
محکم هم میریم....!!!
یکی از ااختلالات روانی که من در کودکی داشتم این بود که با یه سنگ کوچولو می رفتم در لونه مورچه ها اولین مورچه ای که از جلوم رد میشد میزدم نیمه لهش میکردم، طوری که زنده بمونه نتونه حرکت کنه...
بعد منتظر میموندم یه مورچه بیاد کمکش ببرنش، که وقتی میومد میزدم اونم نیمه له میکردم... کلا هرکی میومد کمکشونم میزدم لت و پاره میکردم...
وای خدا من چقد بی رحمم...منو ببخش:(
اعتراف میکنم وقتی زنگ زدم به حوادث برق و خرابی و اتصال یکی از تیر های برق رو گزارش دادم ، حس پتروس فداکار و ریزعلی خواجوی رو داشتم
اگه مسخره نمیکنین اینم بگم که
حتی فکر میکردم بعدا اسممو میزنن توی کتابا
خو چیه؟
فداکاری بود بخدا
اعتراف می کنم تا الآن فکر میکردم این ادمای تو پیام بازرگانی و مناظرش همه خارجی هستن
والا همچین آدمای خوشگل و مناظر زیبایی رو من که تو ایران ندیدم شما چطور؟!!
*Irancell*
اعتراف میکنم بزرگترین شکست زندگیم اینه که:
تو یه آزمون تستی شرکت کرده بودم
از قذا(غذا،قضا،قظا،غظا)پاسخنامه به جای پرسش نامه روی صندلیم بود
منم واسه اینکه شک نکنن،یک ساعت با کاغذ الکی ور رفتم
تا اینکه یهو بلندگو اعلام کرد که فقط ده دقیقه وقت دارم،منم شروع کردم پر کردن گزینه ها
حالا نتایج اومده و کارنامه ها، و من همه درسا رو منفی زدم!!
خیلی سخته بفهمی توی آزمون تستی سوال اول رو اشتباهی پرکرده بوده باشی
یه دو دقیقه سکوت
از پاسخنامه که چیزی نصیب ما نشد،حد اقل اون دلت رو بده به ما(like)
بچه که بودم خونمون خیلی بزرگ بود
و توی هال 4تا لامپ از سقف آویزون بود
من با داداشم که از خودم کوچیکتره
میرفتیم ته هال میشستیم با دمپایی ازون دور
به ترتیب لامپارو میشکستیم اما اون لامپ آخری خیلی شکستنش سخت بود.دورتر بود
وقتی هم مامانمون میومد مث بز گریه میکردیمو میگفتیم خودشون شکسته.
خوووو اون موقع ها مث الان تبلت و ای پد نبود بلخره یجوری باید سرگرم میشدیم.
الانم هنوز تحت معالجه ایم.
اعتراف میکنم یه بار که اومدم یکی از دوستام و که دوست دخترش بعد از سه سال ولش کرد و با یه خواستگار پولدار ازدواج کرد و مثلا دلداری بدم،تا اومدم بهش بگم که لیاقتتو نداشت و این حرفا،برگشت بهم گفت:*آدم*پشت سر زن مردم حرف نمیزنه؛کاش هممون یکم *آدم* باشیم، یکم
یکی از دغدغه های بچگیم این بود که میرفتم دستشویی
نمیدونستم کدوم طرفی باید بشینم…
.
.
.
.
.
.
.
.
.
شمایی که داری الکی میخندی میخای بگی الکی مسلن خودت میدونسی
دلم گرفته است
مثل همهی زنانی که به زمین خیره میشوند
و انگشترشان را میچرخانند ..
منو دوستم یه مدتیه عادت کردیم از مدرسه جیم میشیم:)بعدم میریم کلی میگردیم:))
بعد یه روز عصر قرار بود با مامی بریم بیرون.گفتم بریم فلان کافی شاپ؟گفت نه اونجا جای بچه سوسولاس!منم حواسم نبود گفتم نه بخدا ما که دیروز رفتیم همش خونواده نشسته بود:))))))
من:)))))
مامان:||||||
من بعد از چند دقیقه:((((((((
مامان بازم:||||||
اصن حرف تو دهن من نم نمیکشه
عاقا اعتراف میکنم چهارسال تو دبیرستان فیزیک خوندم اخرش نفهمیدیم:
نیوتون اینجوریه یا اینجوری(نیوتن)
یا
پروتون اینجوریه یااینجوری(پروتن)
اگه میدونین منو از این بلا تکلیفی دربیارین
.
.
.
.
..
.
.
.
.
الکی مسلن من بلاتکلیفم(دلم نیومد این الکیو نگم)
اعتراف میکنم یه روز داشتم جک های 4 جوکو میخوتدم به یکی رسید کلی خندیدم خواستم لایک بزنم اشتباهی صفحه ی 2541 رو زدم حالا 20 دقیقه دنبال اون جک گشتم تا پیداش کنمو اون قلبو فشار بدم
آره.همچین آدم با وجدانی ام.
تو هم انصاف کن اون قلبو فشار بده اجرم باشه.
اعتراف می کنم اون دعوایی که من و بابام سر دست گرفتن کنترل تلوزیون داریم
ملت سر ارثیه چند میلیاردی ندارند!!!!!!!
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 34867
کل بازدید: 530440181










