دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

اعتراف میکنم

  213537

امروز صبح داشتم ظرفای دیشب رو می شستم (نگید واستون پیش نیومده ظرفاتون بمونه که دلگیر میشم‏)‏
وقتی تموم شد در کمال آرامش یادم افتاد که ما اصن دیشب شام درست نکردیم‏!‏ اصن خونه نبودیم‏!‏
ینی اون جن چشم قرمزه....
اینجا....
خونه ما.....
شام.‏....

  213530

اگه جای اینکه فکرمو تو 4جوک استفاده کنم تو ریاضی استفاده میکردم الان انیشتین رو از رو برده بودم!!
.

.

.

.
بیاین صادق باشیم و اعتراف کنیم وضع هممون همینه

D:

  213491

اعتراف میکنم بچه که بودم پدر مادرم هر موقع حواسشون نبود جلو من حرف زشتی میزدن میگفتن "فرانسوی حرف زدیم"
...
...
...
خلاصه اینطوری بود ک تو دبستان معلممون پرسید کسی زبون دیگه ای بجز فارسی بلده؟ منم هرچی کلمه فرانسوی بلد بودم گفتم...
...
پَ چی؟ ما انقد دوستدار ادبیات بودیم که نگو!!!

  213323

اعتراف می کنم مادر بزرگ من هر روز شیش بار زنگ می زنه و میپرسه:
مامانت چیکار میکنه...؟ بابات چیکار میکنه...؟
یا اگه بیرون باشن میگه کجا رفتن؟ کی بر می گردن؟
و بعد از اینکه جوابشو بگیره هم بدون خداحافظی قطع میکنه...!!!
تازه خیلی لطف کنه که سلام کنه!!!!!!!!! ^__^

  213312

اقا،اغا،اغو اعتراف میکنم بچه که بودم(10-11ساله)با خواهر کوچکم از اون جوجه رنگیا خریدیم جوجه ی خواهرم همش مال منو ازیت میکرد.منم حرصم گرفته بود.به علاوه اون چن ساعتی که تنها با جوجه خودم نشستم و در گوشش از دفاع شخصی و شجاعت و بررسی روانشناسی این مسایل و اینکه باید قهرمان بشه گفتم همه این مدت هم جوجه تو دستام بود و با دقت به حرفام گوش میداد شروع کردم به تمرین عملی با جوجه عزیز و با الگوبرداری از شخصیتهای کارتونی که با تلاش و تمرین موفق میشدند،جهت قوی نمودن جوجه عزیز میبردم رو 10 12 تا پله بعد هلش میدادم که به خیال خودم قوی و زرنگ بشه و محکم لگدش میزدم و مشت و این تمرینات جند ساعتی طول کشید.فقط نمیدونم چرا جوجه قشنگم فردا که بیدار شدم هلاک شده بود.
تمرینات سنگین بوده=لایک
شایدم اون جوجه بدجنس قاتلش بوده

  213276

اعتراف میکنم بچگیام به خیال ماشین شارژی سوار جارو برقی خونمون میشدم و با دیدن مادرم که باخشم و غضب نیگام میکرد از صحنه متواری میشدم ^__^
.
قان قان
برین کنار من با لامبور گینی ام اومدم

  213246

اعتراف می کنم که از بچگی فکر می کردم با بقیه فرق می کنم
مثلا می تونم یه ساعت نفس نکشم،همین که ده ثانیه نفسمو حبس می کردم نزدیک بود خفه شم
یا در برابر سرما مقاومم،با آستین کوتاه می رفتم بیرون و سرما می خوردمو تا یه هفته باید تو خونه استراحت می کردم
یا برق رو من تأثیری نداره،یه میخ می کردم تو پریز برق،سه متر پرتم می کرد اون طرف
یا خوردن مرگ موش و سم و این جور چیزا منو نمی کشه دیگه خدا رو شکر اینا دم دست نبود تا امتحانشون کنم
اینشتینی بودم برا خودم از هر راهی که شکست می خوردم از یه راه دیگه می رفتم تا به نتیجه برسم ولی نمی شد

  213231

اعتراف می کنم تو مدرسه معمولا کلاس ما از همه ی کلاسا بدتره! البته پارسال اینجوری بودا
یه روز معلم اجتماعی داشت تو کلاسمون گله می کرد که گفت :حالا کلاس شما از بقیه ی کلاسا بهتره ها!
ما ها هم که همه تعجب کرده بودیم
یکی از اینور میگفت: بهترین؟ یکی از اونطرف میگفت: چی...؟ بهترین؟
یکی دیگه می گفت: خانوم کلاس ما...؟
و اینگونه بود که معلم تونست بعد ار پنج دقیقه ثابت کنه که بلللله، منظورش کلاس ما بوده!

  213217

اعتراف کن

بچگیت واسه ی بارم ک شده

، خودکار کردی تو مداد تراش !!...
...
اعتراف کن زوووووووووووووووووووووود من خــــودم اعتــــراف میـــکنم اینـــکارو کردم

  212978

اعتراف میکنم از همون بیشعورایی ام که جکاتونو میخونم
میخندم
ولی حال ندارم لایک کنم
اونایی که مث منن لای... ببخیال بکی دارم میگم لایک کن :|

  212896

اعتراف میکنم اون اولا که بابام تاکسی خریده بود ما سه نفری میرفتیم مسافر کشی... :( خخخخخخخخخخ
من کوچیک بودمو و جلو پیش مامانم می نشستم... همشم گریه می کردم که نهههه تورو خدا نریم مسافر کشششششی
یادش بخیر، چه دل خوشی داشتیماا...
انشا الله همه همیشه خوش باشن... بگو آمین B)

  212884

اعتراف می کنم تا همین دیروز به سِـرور می گفتم سَروَر...
کوفت :|

  212865

اعتراف میکنم
با دانشجوهام سر الکلاسیکو شرط بسته بودم باختم
حالا باید نفری دو نمره اضافی بدم بهشون
من:-(
رییس دانشگاه@_@
مابقی استادهاo_O
دانشجوهام:-D
شماها:-)
رئال:-
بارسا:-P
همچنان من:-(

  212687

خوب امروز بابام بچند تا اعتراف خنده دار کرده حالا اعتراف اولشو براتون بنویسم
زمان جنگ بابام 15سالش بوده با همرزماش میبینن حوصلشون سر رفته سنگر بغلشون تابوت بوده بابام بلند میشه میره تو تابوت ملافه سفید هم روش میکشه یکی از رزمنده ها میاد حالا نمیدونم از روکنجکاوی بوده یاچی در تابوت رو که باز میکنه بابام بلند میشه با اون ملافه سفید دنبالش میکنه بنده خدا از ترس تیر هوایی شلیک میکرده :)))

  212556

اعتراف میکنم وقتی بچه بودم، تا از مدرسه میومدم تو، آبجیم داد میزد : پا بوگندو اومد! فرار کنید!

بعد بدو بدو می رفت تو اتاقش!