دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  209139

ﭼﯿﺴﺖ ﻓﺮﻕ ﺁﺩﻣﯽ ﺑـﺎ ﺟـــــــــــﺎﻧــﻮﺭ؟!
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﻧﺎﺯﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺸﺮ ؟
ﺩﺭﻃﺒﯿﻌﺖ ﺑﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﻫﺮﺟﺎﻧﻮﺭ
ﻫﺴﺖ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺳﯿﺮﯼ ﺑﯽ ﺧﻄﺮ
ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﻧﻮﻉ ﺑﺸﺮ
ﻭﻗﺖ ﺳﯿﺮﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺧﻮﻧﺨﻮﺍﺭﺗﺮ !
ﻫﯿﭻ ﺷﯿﺮ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺑﯿﺸﻪ ﺯﺍﺭ
ﺟﻤﻊ ﺷﯿﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺪ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ؟!
ﻫﯿﭻ ﮔﺮﮔﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﺰ ﺑﻬﺮ ﻣﻘﺎﻡ
ﮔﺮﮔﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﺘﻞ ﻋﺎﻡ ؟!
ﻫﯿﭻ ﻣﺎﺭﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎ ﺯﻫﺮ ﺧﻮﺩ
ﮐُﺸﺘﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﭘﺎ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩ ؟!
ﻫﯿﭻ ﻣﯿﻤﻮﻥ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻤﺐ ﺍﺗﻢ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﮐﻨﺪ ﺍﺯ ﺻﺤﻨﻪ ﮔُﻢ ؟!
ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺮﮔﺰ ﺍﻻﻏﯽ ﺑﺎﺭﺑﺮ
ﻣﯿﻦ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﮐﺎﺭ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﯼ ﺧﺮ ؟!
ﻫﯿﭻ ﺍﺳﺒﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﻨﺪ ؟!
ﯾﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﺐ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻬﻤﺖ ﺯﻧﺪ ؟!
ﻫﯿﭻ ﺧﺮﺳﯽ ﺁﺗﺶ ﺍﻓﺮﻭﺯﯼ ﮐﻨﺪ ؟!
ﯾﺎ ﮔﺮﺍﺯﯼ ﺧﺎﻧﻤﺎﻥ ﺳﻮﺯﯼ ﮐﻨﺪ ؟!
ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻭﯼ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﮐﺰ ﺍﻋﺘﯿﺎﺩ
ﺩﺍﺩﻩ ﮔﺎﻭ ﻭ ﮔﺎﻭﺩﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﺎﺩ ؟!
ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ؟ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﻭ ﺧﺮﺩ
ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺩﺍﻡ ﻭ ﺩﺩ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ؟!
ﭘﺲ ﺑُﻮَﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﯽ ﺁﺯﺍﺭﺗﺮ
ﺯﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻋﻘﻞ ﺑﺸﺮ
ﻣﻮﻟﻮﯼ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺣﮑﻤﺖ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ
ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺲ ﺍﯾﻦ ﻧﮑﺘﻪ ﺭﺍ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﯿﺎﻥ
"ﺁﺯﻣﻮﺩﻡ ﻋﻘﻞ ﺩﻭﺭﺍﻧﺪﯾﺶ ﺭﺍ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺳﺎﺯﻡ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ"

  209071

دروغگویی میمیرد و به دنیای دیگر میرود.در انجا چند ساعت میبیند.رو به فرشته ای میکند و از او میپرسد که این. ساعت ها چیست؟.


فرشته میگوید که دروغ سنج هستند.
دروغگو میگوید که ان ساعت که تکان نخورده است مال کیست
فرشته میگوید که مال مادر ترزا است که هیچ دروغی نگفته است.


مرد از فرشته میپرسد که ساعت او کجاست.
فرشته میگوید که از ساعت او به عنوان پنکه برای خنک کردن اتاق کار فرشتگان استفاده میشود.

  209019

گروه های واتس آپ(فقط برای خنده)

خیابانی گروه را ساخت
خیابانی جواد محتشمیان را اضافه کرد
خیابانی بهزاد کاویانی را اضافه کرد
خیابانی مرتضی حسینی را اضافه کرد
خیابانی حمید صدر را اضافه کرد
خیابانی مسعود روشن پژوه را اضافه کرد
خیابانی: وقتی شما در این گروه هستید پس خالی نیس پس باید سلام کنیم سلام
مسعود: سلام به هواداران دو آتیشه شب های تابستان
کاویانی : من نمیدونم چی باید بگم
مسعود: روانی باید بگی سلام
محتشمیان: عقل کم مانع عبور مطلب به مغزت میشه بهزاد...
حسینی: با سلام گوشیتونو بگیرین دستتون 1رو بفرستین 3006
مسعود: مگه 3060 نبود؟
حسینی چرا همون اشتباه شد
محتشمیان: وقتی سرعت چاشنی تایپ میشه درصد خطا هم میره بالا
کاویانی:من واقعا نمیدونم چی بگم
خیابانی: خب وقتی که گوشی تو دستمونه میتونین 1 رو بفرستیم 3060 اگه دستمون نباشه نمیتونیم البته باید شارژهم داشته باشیم
left مرتضی حسینی
خیابانی: وقتی لفت داد ینی دیگه تو گروه نیس و نمیتونه بگه 1 رو بفرستیم 3060...این موفقیت برای کل ایرانه...
صدر: دوستان ببخشید من نت قطع بود نتوستم باشم
محتشمیان:نبود نت مانع چت کردن صدر میشه
صدر : این گروه منو یاد اولین گروهی انداخت که در سال 1795 در یکی از روستاهای دورافتاده نروژ میندازه که مدیرشون توماس اریکسون بود و....
این داستان ادامه دارد

  208978

كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است
كوك كن ساعتِ خویش !
كه مـؤذّن، شبِ پیـش
دسته گل داده به آب
و در آغوش سحر رفته به خواب
كوك كن ساعتِ خویش !
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
كه سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه سحرگاه كسی
بقچه در زیر بغل،
راهیِ حمّامی نیست
كه تو از لِخ لِخِ دمپایی و تك سرفه ی او برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
رفتگر مُرده و این كوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
كوك كن ساعتِ خویش !
ماكیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خوابِ اینترنتیِ عصرِ اتم می بیند
كوك كن ساعتِ خویش !
كه در این شهر، دگر مستی نیست
كه تو وقتِ سحر، آنگاه كه از میكده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیرِ لبش برخیزی
كوك كن ساعتِ خویش !
اعتباری به خروسِ سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست
و سحر نزدیک است...!!!

  208977

فانتزی من اینه که تو فیلم هندی salam namasteبه جای پرتی زینتا من با سیف علی خان بازی کنم بعد بعد از اون فیلم عاشقم بشه و کارینا کاپورو طلاق بده و با من عروسی کنه هییییییی..o_O

  208975

کتاب "جای خالی سلوچ" محمود دولت آبادی را ورق میزدم.جایی از کتاب نوشته بود :
"روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد.
دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود، بهار می آید".
دیدم گوشه ی همین صفحه نوشته ام : "از یک جایی به بعد، حال آدم خوب نمیشود"...
حرفم را پس گرفتم، خط زدم جمله ی خودم را. اصلأ همانی که دولت آبادی گفته...
از یک جایی به بعد، آدم آرام میگیرد، بزرگ میشود، بالغ میشود، پای تمام اشتباهاتش می ایستد، سنگینی تصمیمی که گرفته را گردن دیگری نمی اندازد، دنبال مقصر نمیگردد، قبول میکند گذشته اش را، انکار نمیکند آن را، نادیده اش نمیگیرد، حذفش نمیکند، اجازه میدهد هرچه هست، هرچه بوده در همان گذشته بماند، حالا باید آینده را بسازد، از نو، به نوعی دیگر.
یاد میگیرد زندگی یک موهبت است، غنیمت است، نعمت است، قدرش را بداند و آن را فدای آدمهای بی مقدار نکند...
همه ی اینها را که فهمید یک آرامشی می آید مینشیند توی دلش، توی روح و روانش.
اینجای زندگی همان جایی است که دولت آبادی گفته اصلا از یک جایی به بعد حال ادم خوب میشود......

  208749

سلام اقا ما رفته بوديم بيرون تو کارامونو کرديم داشتيم بر مي.گشتيم خونه ديدم صداي اهنگ مياد . رفتيم جلو ترو ديدم يارو اهنگ قذيميي عشق منو گذاشته بعد چند تا پير مرد نشتن رو سکو اون طرفشون هم چند تا پسر جوان نشستن بعد ماهم واساديم که يکم خستي در کنيم . سه تا پير مرد ديگه اومدن . تارسيدن به پسرا زدن زير گوششون پسرا هم برگشتن گفت اا حاجي چرا مي زني پير مردا گفتن اين اهنگا به درد شما ها نمي خوره پاشين بريد اونام رفتن خودشونم نشستن کلشونو گرفتن پايبن هي تکون مي دادن به نشانه تاييد) يارو خواننده عشققققق مننننننن عشققققق نننن مي خوند پير مردا هم تاييد مي کردن يعني اين قد اون روز خنديدم ما )زنشون ببينن خونه راشوندن بگن برو پيش همون عشقت ديگ

  208641

حجاب زیباترین پوشش
حرفای های یه دختر چادری تو شبکه مجازی که بیشترین لایک گرفت
.
.
.
.
شما ﺧﺎﻧﻢ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭙﯽﮐﻪ ﺗﻮ خیابون ﻣﻨﻮ ﭼﭗ ﭼﭗ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﯽ!ﺑﺒﯿﻦ ﻋﺰﯾﺰﻡ ...
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮَﻣﻪ ﻋﻘﻠﻢ ﻧﻤﯿﺮﺳﻪ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﺮ ﻭ ﺁﺯﺍﺩ ﺗﺮمِ!
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﮐﻮﻟﺮ ﮔﺎﺯﯼ ﺭﻭﺷنهِ...
ﺧﯿﻠﯽ ﻫﻢ ﮔﺮﻣﻪ! ﺍﺻﻦ ﺩﺍﻏﻪ !
ﻻﮎ ِﻗﺮﻣﺰ ﻧﻤﯿﺰﻧﻢ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﺳﺮ ﺩﺭ ﻧﻤﯿﺎﺭﻡ ﻻﮎ ﭼﯽ ﭼﯿﻪ ﻫﺎ! ﺑﯿﺎ ﺧﻮﻧﻤﻮﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﻫﺮ ﺭﻧﮕﯽ ﻻﮎ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺩﺍﺭﻡ ! ﺧﻮﺑﻢ، ﺑﻠﺪﻡ ﺑﺰﻧﻢ

ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﻪ، ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﭼﻮﻥ ﻣﺎﻧﺘﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﺗَﻨَﻤﻪ ﺯﺷﺘﻪ، ﻧﭻ!
ﮐﻠﯽ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﻣﺎﻧﺘﻮﻣﻮ ﺩﺍﺩﻡ! ﺍﻣﺎ ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺑﯿﻨﯿﺶﺣﺎﻻ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻫﯿﭽﯽ..ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﺎﺩﺭ ﻣﺸﮑﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﺷﺪﻩ؟؟

ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺘﺎﺏ ﮐﻨﯽ ﺳﺮ ﻧﮑﺮﺩﻧﺶ ﺑﻪ ﺻﺮﻓﻪ ﺗﺮﻩ
ﺍﮔﻪ ﺷﻤﺎ ﺷﺎﻝ ﻣﯿﺨﺮﯼ ۵ ﺗﻮﻣﻦ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺷﺎﻝ ﺑﺨﺮﻡ n ﺗﻮﻣﻦ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﭼﺎﺩﺭ ﻭﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﭼﺮﻭﮎ ﻧﺸﻪ!
ﮐﻪ ﺑﺎﻓﺘﺶ ﺟﻮﺭﯼ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻟﺒﻪ ﺍﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻭﺍﯾﺴﻪ

ﺑﺒﯿﻦ ﻣﻨﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭﺳﺮﯼ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻭ ﮐﻔﺶ ﻗﺮﻣﺰﻡُ ﺑﺎ ﻣﺎﻧﺘﻮ ﻭﺷﻠﻮﺍﺭ ﺳﻔﯿﺪ ﺳﺖ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﺎ ﻏﺭﻭﺭِ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﻭ ...

ﺍﻣﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺩﻟﻢ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﯾﻪ " ﺧﺎﻧﻢ ﭼﺎﺩﺭﯼ" ﺑﺎﺷﻢ ...
ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﺍ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﭼﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﺷﻢ
چون بهم ثابت شده ک هرچی تنگتر بپوشم بالاتر نیستم...بلکه کالاترم....چون یادگرفتم که :
(( جنس ارزون مشتری های زیادی داره ))

هر روز شالهایتان عقب ‌تر

مانتوهایتان چسبان ‌تر

ساپورتتان تنگ‌ تر

رژ لبتان پررنگ‌تر میشود

بنده‌ی کدام خداییید؟

دل چند نفر را لرزانده‌اید؟

کدام مرد را از همسر خود دلسرد کرده‌اید؟

اشک چند پدر و مادر و همسر شهید را درآوردید؟

چند دختر بچه را تشویق کرده‌اید که بعدها بی حجابی را انتخاب کند؟

چند زن را به فکرانداخته‌اید که از قافله مد عقب نمانند؟

آه حسرت چند کارگر دور از خانواده را بلند کرده‌اید؟

پا روی خون کدام شهید گذاشتید؟

باعث دعوای چند زن و شوهر، بخاطر مدل تیپ زدن و آرایش کردن شدید؟

چند زوج را بهم بی اعتماد کرده‌اید؟

نگاه‌های یواشکی چند مردی که همسرش دارد کنارش راه میرود، به تیپ و هیکلت افتاد؟

نگاه های هوس آلود چند رهگذر و...



بازهم میگویی، دلم پاک است!

چادری ها بروند خودشان را اصلاح کنند؟

بازهم میگویی، مردها چشمشان را ببندندنگاه نکنند؟

جامعه چاردیواری اختیاری تو نیست❗️

من اگر گوشه ای از این کشتی را سوراخ کنم، همه غرق میشوند.

چرا انقدر در حق خودت و دیگران ظلم میکنی؟⛔️

ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﻋﻠــﻲ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﻗﺘﻲ ﮐﻪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ "ﺣﺴﻴـــﻦ(ﻉ)" ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ ،
ﻟﻌﻨﺖ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ
ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ؛
ﻭﺍﻱ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻱ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﻳﻨﺪ ﻣﻬـــﺪﻱ(ﻋﺞ) ﻏﺮﻳﺐ ﺑﻮﺩ،
ﻟﻌﻨﺘﻤﺎﻥ ﻣیکنند…

...اللهم عجل لولیک الفرج...

((اگریک نفر را به او وصل کردی برای سپاهش تو سردار یاری))

  208568

پسر:عزیزم عاشقتــــــــــــم

دختر:آره خیلی عشقت قشنگه،اما دستتو از اونجا بردار...

پسر:جون من حالگیری نکن دیگه،خودتم خوشت میاد پس گیرنده دیگه...

دختر:نه!!! اما تازه 2هفته که باهم دوست شدیم...

پسر:تو دوستم نداری وگرنه اینکارو نمیکردی...!

دختر:رومخــم نرودیگه،من دوستت دارم و دارم عاشقت میشمــ ... امـــا!!!

عشق قلبـــــــــــــــــــــارو باز میکنه نه پـــــــــــــــــــاهارو...!!!



  208475

سگ نگاه خنده داری به گرگ کرد و گفت:
آهویت راربودم...
آیاباز هم میگویی گرگها برترند؟؟؟؟
تواگرعرضه داشتی آهویت راحفظ میکردی...
گرگ لبخندی زدو گفت:
من (خدای)غرورم
رقیب ببینم نمیجنگم...
پاروی عشق واحساسم میگذارم ومیدان راخالی میکنم
آ هویی که به سگ چشمک بزند...
لیاقت ندارد زیرسایه (گرگ )باشد....
حقش آن است که خوراک سگ باشد
(...گرگ باش....)

  208273

تقلب در دبستان/طنز علمی تخیلی دلهر اور
ما تو مدرسمون خیلی بهمون اعتماد نداشتن و خیلی با هم ساختو پاخت می کردیم مثلا اون دفعه که معلم مون یک نفر رو گذاشته بود که حواسش به ما باشه سر امتحان بعد معلم رفت یکی از بچه ها یه چشمک زد به اون اونم که پایه داد زد بریزید وسط اقا ما هم این چی ریختیم وسط خیلی باحال بود عین بازار از همدیگه می پرسیدیم فلان سوال چی میشه اونم می گفت ماهم به اون میگفتیم تازه اصلا بودن کسایی که میرفتن سر کیفشون کتاب باز می کردن اون امتحانو احمق های کلاسمون هم 18 گرفتن
###
یک دفعه امتحان از کل کتاب علوم داشتیم بعد من با ****** و با ***** تصمیم گرفتیم تقلب کنیم خیلی حال داد معلم کلاس پنجم از طبقه دوم مارو دید میزد چون بچه های کلاس پنجم ورزش داشتن بعد یه معلم هم بین ما می چرخید یکی هم به دیوار تکیه داده بود بعد نقشه ی ما این بود که از زنگ قبل از امتحانات بریم رو کاغذ کلی تقلب بنویسیم بزاریم تو سوراخ سمبه های دیوار دستشویی بعد به بهانه دستشویی برین نگاه کنیم ولی خیلی حیف شد اون روز معلممنو کتاب علوم نداشت که سوال در بیاره از مون هدیه های اسمانی گرفت که کلا بچه ها شاگردای اول تا دهم که خودمم بودم بالای 17 نگرفتیم خیلی زد حال بود
####
یکی از هوشمندانه ترین تقلب های من این بود که یکی از بچه های پشت سرم از سوال فلانو خواست منم گفتم بهش بگم تا اونم بگه جوابو میدونستم اما نمی دونستم لامصب چه طور بهش برسونم یکم فکر کردم فهمیدم که کفشم بهش ادامس چسبیده بود روی ادامسه جوابو نوشتم اونم اصلا خدش گرفته بود به زور جوابو نوشت تو ورقش
####
یک دفعه من پشت سر یکی نشسته بودم بعد اون جواب دوسوالی که من نداشتمو داشت و منم همینتور این پازل بودیم بهش گفتم بیا ورقه هامونو عوض کنیم و بعد در یک ثانیه فوق نفس گیر عوض کردیم خیلی حال داد
##
از همینجا می خوام از معلم عزیزمون نهایت معذرت خوای رو بکنم
ولی خعلی حاااال داد
مطلب بعدی :بازی های جدید

  208245

ﺭﻓﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺯﺍﻫﺪﯼ ﺩﺭ ﺁﺳﯿﺎﺏ
ﺁﺳﯿﺎﺑﺎﻥ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﺑﺎ ﻋﺘﺎﺏ
ﮔﻔﺖ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﯿﺴﺘﻢ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ : ﻧﻪ
ﮔﻔﺖ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻣﺮﺍ ، ﺍﯼ ﺭﻭ ﺳﯿﻪ
ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻢ ، ﻣﻦ ﺯﺍﻫﺪﯼ ﻋﺎﻟﯿﻤﻘﺎﻡ
ﺩﺭ ﺭﮐﻮﻉ ﻭ ﺩﺭﺳﺠﻮﺩﻡ ﺻﺒﺢ ﻭﺷﺎﻡ
ﺫﮐﺮ ﯾﺎ ﻗﺪﻭﺱ ﻭﯾﺎ ﺳﺒﻮﺡ ﻣﻦ
ﺑﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯾﮏ ﺭﻭﺡ ﻣﻦ
ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺍﻟﺪﻋﻮﻩ ﺍﻡ ﺗﻨﻬﺎ ﻭﺑﺲ
ﻋﺰﺕ ﻣﺎﺭﺍ ﻧﺪﺍﻧﺪ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ
ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ، ﺁﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺑﺎﻧﻔﯿﺮﻡ ﺯﻧﺪﻩ ، ﺑﯽ ﺟﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺣﺎﻝ ﺑﺮﺧﯿﺰ ﻭﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻦ ﺷﺘﺎﺏ
ﮔﻨﺪﻡ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺳﯿﺎﺏ
ﺯﻭﺩ ﺍﯾﻦ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﻟﻮ ﺭﯾﺰ
ﺗﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﯽ ﻋﺰﯾﺰ
ﺁﺳﯿﺎﺑﺖ ﺭﺍ ﮐﻨﻢ ﮐﺎﺧﯽ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﺮﺗﻮ ﭘﻮﺷﺎﻧﻢ ﻟﺒﺎﺳﯽ ﺍﺯ ﭘﺮﻧﺪ
ﺻﺪ ﻏﻼﻡ ﻭﺻﺪ ﮐﻨﯿﺰ ﺧﻮﺑﺮﻭ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺁﺭﺯﻭ
ﺁﺳﯿﺎﺑﺎﻥ ﮔﻔﺖ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺧﺪﺍ
ﻣﻦ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﺠﺎ
ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﻋﻤﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺖ ﺯﯾﺴﺘﻢ
ﺭﺍﻏﺐ ﯾﮏ ﮐﺎﺥ ﻭ ﺩﺭﺑﺎﻥ ﻧﯿﺴﺘﻢ
ﺩﺭﻣﺮﺍﻣﻢ ﻫﺮﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﺣﺮﻣﺘﯿﺴﺖ
ﺁﺳﯿﺎﺑﻢ ﻫﻢ ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻮﺑﺘﯿﺴﺖ
ﻧﻮﺑﺘﺖ ﭼﻮﻥ ﺷﺪ ﮐﻨﻢ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﺎﺯ
ﺧﻮﺍﻩ ﻣﻮﻣﻦ ﺑﺎﺵ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﯽ ﻧﻤﺎﺯ
ﺑﺎﺯ ﺯﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻭ ﻋﺘﺎﺏ
ﮐﺎﺳﯿﺎﺑﺖ ﺑﺮﺳﺮﺕ ﺳﺎﺯﻡ ﺧﺮﺍﺏ
ﯾﮏ ﺩﻋﺎ ﮔﻮﯾﻢ ﺳﻘﻂ ﮔﺮﺩﺩ ﺧﺮﺕ
ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺰﺩ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺭ ﻭ ﺑﺮﺕ
ﺁﺳﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﺩ ﺍﯼ ﻣﺮﺩ ﺣﻖ
ﺍﺯ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﯼ ﻋﺮﻕ
ﮔﺮ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﺩ ﻣﺠﺎﺏ
ﺑﺎ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﮔﻨﺪﻡ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺴﺎﺏ ...

ﻣﻮﻻﻧﺎ

  208126

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد
پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی
دوستدار تو پدر.
پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
"پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام"
۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند ٬ و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم

* هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید *

  208043

ْفوق سنگین ...
ڪجا دیدیش؟
تو یہ فضاۍ مجازۍ
چجورۍ آشنا شدید؟
لایڪم ڪرد لایڪش ڪردم
خب؟
پستاش با همہ فرق داشت
بعدش؟
یہ روز واسم ڪامنت گزاشت واسہ اولین بار؛ دلم لرزید دلم
میخواست بازم باهاش حرف بزنم
زدۍ؟
اره سره صحبتو باهاش باز ڪردم اما خیلے سر ڪِشو یاغے بود و مغرور
چــے گفتے بهش؟
بهش گفتم مال من شو
قبول ڪرد؟
اولش نه ولے خب بالاخره یہ روز رازی شد،
خوشگل بود؟
اره خیلے،یه فرشته ۍ پاڪ
عاشقش بودۍ؟
چیہ چرا جواب نمیدۍ؟
اره بودم
چے شد جدا شدید؟ ڪجا؟
تو همون فضاۍ مجازۍ دلش گرم یڪے دیگہ شد
اون دوسِت نداشت مگہ؟
نمیدونم غرورش نمیزاشت بگہ
چیشد اوردنت اینجا؟
یہ روز حرفاۍ عاشقونشو با عشقش دیدم
خب؟
دیوونه شدم. تاحالا از اون حرفا بہ من نزده بود
چیشد الان بہ زوره قرصو دارو زنده ای؟ چیشد الان اینجاییو بہ تخت بستنت؟
آقاۍ دڪتر تا حالا تو عروسیہ عشقت رقصیدے?

  208018

ﺣﻮﺍﺱﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ
ﻣﺮﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﻘﺐ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻛﻨﺎﺭ ﻣﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺍﺷﺖ ﺗﻮﻱ ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﭼﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ
ﻣﻲﻛﺮﺩ، ﺳﺮﺭﺳﻴﺪﺵ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ : ‏«ﻫﺮﭼﻲ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻋﻘﺒﻴﻢ. ‏»
ﻛﺴﻲ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺪﺍﺩ.
ﻣﺮﺩ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ‏«ﻫﻤﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﻲﺩﻭﻭﻳﻴﻢ، ﺑﺎﺯﻡ ﻫﻴﭽﻲ. ‏»
ﺯﻧﻲ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﻱ ﺗﺎﻛﺴﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ: ‏« ﺧﻮﺵ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻮﻥ. ‏» ﻣﺮﺩ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ‏«ﭼﺮﺍ؟ ‏» ﺯﻥ ﮔﻔﺖ:
‏« ﭘﺴﺮ ﻣﻦ ﺷﺶ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ ﺑﺪﻭﻭﻩ ... ﻫﺮ ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻲﻛﻨﻴﻢ ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻪ . ‏» ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻴﭻ ﻛﺪﺍﻡ
ﺣﺮﻑ ﻧﺰﺩﻳﻢ.
ﺑﻪ ﺯﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ...

سروش صحت