دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  218117

دوستت دارم ها ی سیزده سالگی را
روی بخار شیشه ی کلاس کشیدیم..

بایک قلب
وحرف اول یک اسم...!!

دوستت دارم های بزرگ تر را
درنامه های عاشقانه نوشتیم..
پنهانشان کردیم..
هنوز هم یکی از آن نامه ها آنجاست..
من از ترس مادرم
جوری پنهانش کردم که حتی
خودم هم نتوانستم پیدایش کنم

... و زنان در حوالی سی سالگی,,
شاید دیگر قلبی روی بخار شیشه نکشند..
اما هنوز هم پر از دوستت دارم اند..

چندتا از دوستت دارمهایم را
برایت مربای آلبالو درست کرده ام..
چند تا را گرد گرفته ام از اشیا..
با یکی از آنها پیراهنت را اتو کرده ام,

و با یکی..
با یکی دارم
این شعر را برایت می نویسم....♥

#رویاشاه حسین زاده

  217957

حال هوایش شبیه نوشیدن اولین چای بااستکان است شایدم بیرون زدن اولین موهای ریش ازصورتم یاخوردن اولین دیزی باپیازی که اونوبایک مشت روی سفره خورد کردم ولی نه باهمه اونا فرق داره چون احساس میکنم به چیزی رسیدم که همیشه حسرتش راداشتم ازچپ وراست گل وشیرینیه که به خونمون سرازیر میشه احساس سنگینی کادوها دردست بچه هام هرلحظه برسنگینی غرورم اضافه میکنه برق خاصی رادرچشمان همه اعضای خانواده میبینم باچه نشاطی به تعارفات مردم جواب میدن به خودم می بالم بالاخره منم باعث افتخار خانواده ام شدم واین روزگار برای یکبار به مرام من چرخید واولین سکته قلبی را باموفقیت پشت سرگذاشتم انشاالله همه مثل من باعث افتخاروشادی خانواده شان بشن

نویسنده:محسن

  217906

اين روزها آدمها عوض شده اند. آدمها چه بد شده اند. اين روزها چه راحت شده دزيدن عروسکي کوکي از دست دخترکي خرد، چه آسان مي شکند شيشة دلي مجروح به تلنگر نگاهي بي احساس و چه آسان پيرمردي در گوشة خيابان مي ميرد بي آنکه کسي برايش قطره اي اشک بريزد.

اين روزها خنده ها خنده نيست و گريه ها نيز ديگر رنگ گريه ندارند. يکي از فرط خوشحالي مي گريد و آن يکي بر غصه هايش مي خندد. ديگر کسي سبزي بهار را نخواهد فهميد، اما بارش باران پاييزي به دردها و دلتنگيها رنگ تازه اي خواهد بخشيد.

 اعتماد جايز نيست. فرياد بايد کرد از اين همه رفيق نامحرم که حريم دلت را به بهاي ناچيزي خواهند فروخت...

اشکها را دستي نخواهد پاک کرد و هيچ دردي را مرهمي نخواهد بود. خاک را خاک نيز نخواهد پاک کرد از لوث اين همه ابليس که باکرگي دختر زمان را خواهند دريد.

دلگيرم از اين روزها ...

 

  217858

وقتی یک پسربچه عاشق می شود ...!!!



من چند سال پیش دیوانه وار عاشق شدم وقتی که فقط ده سال داشتم ...!!!

عاشق یک دختر لاغر و قدبلند شدم که عینک ته استکانی می زد و پانزده

سال از خودم بزرگ تر بود . اون هر روز به خونه پیرزن همسایه می اومد

تا پیانو یاد بگیره . از قضا زنگ خونه ی پیرزن خراب بود و معشوقه ی

دوران کودکی من ، زنگ خونه ما رو می زد .

منم هر روز با یه دست لباس اتوکشیده می رفتم پایین و در رو واسش

باز می کردم . اونم می گفت:ممنون عزیزم . لعنتی !!! چقدر تو دل برو

می گفت عزیزم !!!

پیرزن همسایه چند ماهی بود که داشت آهنگ " دریاچه قو " چایکوفسکی

رو بهش یاد میداد ؛ خوشبختانه به اندازه کافی بی استعداد بود تا

نتونه آهنگ رو بزنه . به هر حال تمرین رو بی استعدادیش چربید و

داشت کم کم یاد می گرفت ... اما , پشت دیوار حال و روز من چندان

تعریفی نداشت , چون میدونستم پیرزن همسایه فقط بلده همین آهنگ

رو یاد بده و بعد از این کلاس تمام میشه. واسه همین دست به کار شدم

و یه روز با سادیسمی تمام , یواشکی ده صفحه از نت های آهنگ رو ,

کش رفتم و نت ها رو جابه جا کردمو , دوباره سر جاش گذاشتم .

روز بعد و روزهای بعد دختره اومد و و شروع کرد به نواختن دریاچه قو.

شک ندارم کل قوهای دریاچه داشتن زار میزدن و پیرزن جیغ میکشید!

روح چایکوفسکی هم داشت تو گور می لرزید ...!!!

تنها کسی که لذت می برد , من بودم . پیرزن چون هوش و حواس درست

و حسابی نداشت , متوجه نشد . همه چیز خوب بود. هر روز صدای زنگ

در و ممنون عزیزم های هر روز و صدای بد پیانو ...!!!

تا اینکه یک روز پیرزن مرد . فکر کنم دق کرد ! بعد از اون دیگه اون دختر

رو ندیدم ... تا بیست سال بعد فهمیدم توی شهر, کنسرت تکنوازی پیانو

گذاشته . یه سبد گل گرفتم و رفتم کنسرتش . اما دیگه لاغر نبود... !

عینکی هم نبود...! تمام آهنگ ها رو با تسلط کامل زد تا رسید

به آهنگ آخر ... همان برگه های نت تقلبی رو گذاشت رو پیانو , این بار

علاوه بر روح چایکوفسکی و روح پیرزنه , تن خودمم داشت میلرزید ...

دریاچه قو رو به مضحکیه هر چه تمام اجرا کرد . وقتی تموم شد ,

سالن رفت روی هوا از صدای تشویق ها ...

از جاش بلند شد و تعظیم کرد و اسم آهنگ رو گفت , اما اسم آهنگ

دریاچه قو نبود . اسمش شده بود ...

.

.

.

.

" وقتی یک پسربچه عاشق می شود "

  217853

چه کسی می گوید آینه ظاهر بین است
من در این آینه ها می نگرم
مرگ تدریجی خود می بینم آتشی در دل خود می بینم
آتشی داغ که از شعله ی آن همه ی روح و تنم می سوزد
من در این آینه ها می بینم
تشنه ی آبم و یاران عوضش شاخه های من تنها شکنند
آینه با من از این بی رحمی سخنی می گوید
بی گمان می خندم مگر امکانش هست ؟دوستان خنجری بر من بزنند؟!
گفته ی آینه ها چون دروغی محض است گفته ای بی معناست.
بعد از این خنده تلخ گریه در دل پیداست
نفسم می گیرد بغض پر درد و غمم راه گلو می بندد
آینه از ته دل بر غم من می خندد خنده اش پر معناست
بغض همدردیش از چهره ی تارش پیداست
خنده با این معناست
که شکست من از این اشک دو چشمم پیداست
فریدون مشیری

  217545

منه بدشانس!!
عاغا«همه ان رو قبول دارن»پنجشنبه باید دو جلسه میرفتم زبان
بار اول رو که رفتم فیلم نگاه کردی
حالا بایدساعت دوازده میرفتم قبلش ناهار فلافل داشتیم کوفتم شد یه لقمه هم به زور خوردم
حالا بعد از امتحان زبان اومدم خونه سینه ی مرغ سرخ شده باسیبزمینی زیاد انم کوفتم شد دو لقمه خوردم حالا منه بد بخت تاشب گشنه موندم حالا به مامانم گفتم گشنمه گفت غلط کردی ناهار میخوردی
اهاهااااااااااهههههههههههههههه

  217433

رو به روی هم.... همین نگاهای همیشگی... خب آخرش یکی باید سکوتو بشکنه.... نمیشه که تا شب خیره به هم نگاه کنیم... میدونم..... میفهمم چرا ساکتی.....خب تو مردی.... میترسی لب باز کنی و این بغض لعنتی که سعی میکنی قورتش بدی کار بده دستت...... اما من دیگه از شکستن نمیترسم..... باشه.... تو فقط نگاه کن..... بذار من بشم آدم بده ی قصه......
خب هردوتامو میدونیم دیگه نمیشه ادامه داد.... باید تمومش کنیم...... اما سخته...... سخته گرمی دستاش دلتو گرم کنه اما مجبورت کنن ترکش کنی...... سخته دلت پیشش باشه و بزور ازش دوری کنن......
من حرف میزنم....... تو فقط سکوت کن...... یجوری میگم که ازم دلخور بشی.... ازم بدت بیاد تا رفتنم اذیتت نکنه...... فکر میکنی من سنگ دلم؟! میدونی بغض نگاهتو که دیدم آتیش گرفتم؟! میفهمی حرفامو؟!
تموم شد چون باید تموم میشد..... زندگی لعنتی هم یه روزی تموم میشه..... بیخیال...... دیگه فکرشم نکن...... سختم نیست...... تو با دو نخ سیگار یادت میره..... من با دو شب گریه......
زندگی خیلی بالا و پایین داره..... شاید یه روز اسم همدیگه رو هم فراموش کنیم..... کی میدونه شاید همین الانم تو فراموش کردی......
اره....... تو دو نخ سیگار.... من دو شب گریه....
..1394.11.16 هستی بانو

  217383

همیشــه سـکوت نـشانه ی تایـید حـرف طـرف مقـابل نـیست..
گـاهی نـشانه ی قطع امـید از سـطح شعـور اوست !

  217342

♡♥اللهم عجل لولیک الفرج♥♡
......................................................
لبخند خوبان1
خاطرات شهیدان به روایت بازماندگان
...رفته بودم مسجد برای ثبت نام که برم جبهه که مدیر ثبت نام
داشت یه بچه ی کم سن وسال رو گزینش میکرد
واونم محکم وباجدیت اینجوری جوابشو میداد:

-شما عصبانی هم میشی؟
-کم نه.
-وقتی از کوره در میری بد دهنی هم میکنی؟
-تادلت بخواد.
-مثلا چی میگی؟
-میگم مرگ بر آمریکا.
-شما نماز که میخونی؟
-نه
.
.
.
به پامیدارم.
..........................................................
♡♥اللهم صل عی محمد وآل محمد♥♡

  217312

دختران معمولی همیشه در آغوشی آرام زندگی می کنند
بی صدا می گریند, بی صدا می خندند, بی صدا می شکنند, بی صدا عاشق می شوند
بزرگ می شوند
شاعر می شوند
متین و با وقار تر از همیشه همسر می شوند
دختران معمولی مادر هم می شوند
صبح ها بدون توجه به این ک دیشب از فکر قسط های سر ماه خوابشان نبرده
بیدار می شوند و ترجیح می دهد به جای خوردن صبحانه برای دختر بچه شان لقمه درست کنند
پنیر می گذارند
گردو می ریزند
و نان را تا می کنند
خاطره می گذارند
غم می ریزند
و روز را پایان می دهند
دلتنگ نمی شودند برای باران , برای کتاب های مخفیانه ی هجده سالگی سکوت می کنند , و خوب می دانند پیاز داغ را چگونه طلایی کنند
بی تاب نمی شوند چون مادرشان گفته یک زن خوب همیشه صبور می ماند .
آرام می نشینند روی مبل و طوری و مجله حل می کنند ک خیال لطیف صبح های بیست سالگی به سراغشان نیاید
قرمه سبزی را مزه می کنند
و برای قابلمه ها آواز می خوانند
همانند سوختن یک شمع
آب می شوند و در خود حل می شوند
دختران معمولی همیشه معمولی می مانند.

  217281

عاشق زنی مشو که می خواند

که زیادی گوش میدهد

زنی که می نویسد


عاشق زنی مشو که می اندیشد

که میداند که داناست ,

به زنی که خود را باور دارد


عاشق زنی مشو که هنگام عشق ورزیدن می خندد یا می گرید

که قادر است روحش را به جسم بدل کند

و از آن بیشتر عاشق شعر است

(اینان خطرناک ترین ها هستند)


و یا زنی که می تواند نیم ساعت مقابل یک نقاشی بایستد

و یا که توان زیستن بدون موسیقی را ندارد


عاشق زنی مشو که که پر , مفرح , هشیار , نافرمان و جواب ده است

که پیش نیاید که هرگز عاشق این چنین زنی شوی

چرا که وقتی عاشق این چنین زنی می شوی

که با تو بماند یا نه

که عاشق تو باشد یا نه

از اینگونه زن بازگشت به عقب ممکن نیست

هرگز...

  217217

از خدا پرسيدم :
چرا آدم اول عاشق مــى شه بعد تنها .....؟؟!!
گفت : منم اول عاشق شدم بعد تنها .....!!
گفتم : عاشق چه كسى .....؟؟!!
گفت : تو .....!!!
گفتم : چه كسى تنهات گذاشت .....؟؟!!
گفت : خودِ تو ......!!!
گفتم : بزار بيام پيشت .....!!
خنديد و گفت : من كه پيشتم ، تو كجايى ...؟!

  217015

دختر : عشقم ؟؟
پسر : جونم...
دختر : خستم :(
پسر : خب !
دختر : بیام ؟؟
پسر : کجا؟
دختر:هیچی اصلا پسر : باشه!
دختر : خب آخه خستـــــــــ ـــــــــــــــــم..
پسر : برو استراحت کن گلم..من چیکار کنم آخه ؟
دختر : بیام پیش تو ؟ کنارت دراز بکشم ؟
پسر : نه...
دختر : لطفا...
پسر : گفتم نه ، باز عصبیم نکن..عه!!
دختر : خیلی سنگدلی...اصلا قهرم...
پسر : قربون قهرت برم نبینم اشکاتو...من غلط کردم...
دختر : دیگه نمی خوام دوستت داشته باشم...تو بدی...
پسر : میدونم...
دختر : ـــــــــــــــــ(بغض)
پسر : از همون روز اول دارم بهت میگم دیگه نباید دوسم داشته باشی تو سرت نمیره
دختر : از اون روز بیشتر عاشقت شدم..
پسر : می خوای تا آخر عمر تنها زندگی کنی؟
دختر : پس تو چی هستی؟ کشکی؟
پسر : من 2 سال پیش به خاطر تو خودکشی کردم و رفتم پیش خدا..
دختر : میدونم بذار بیام پیشت دو تایی آروم توی خاک

  217004

رفتن یا ماندن!
ما همیشه رفتن رو از این جنبه نگاه کردیم که کسی که تا دیروز کارمون بوده حالا رفته و ما تنهاییم....
و همیشه هم انتقاد کردیم از اونی که رفته و بش میگیم بی معرفت! نامرد!
اما بیایید از این نظر نگاه کنیم که چی شد که طرف رفت؟!
باور کن اون از ما تنها تر بوده که رفته....
خیلی سخته کسی کنارت باشه ولی باز احساس تنهایی کنی...
سخته دل بسته باشی و اون دلش یه جا دیگه باشه.....
شاید بتونی خودتو به حماقت بزنی و بگی نه منم دوست داره اما یه روز خسته میشی.... از مقایسه... از حسرتی که تو حرفا و نگاهش میخونی..... خب مگه یه آدم چقد تحمل داره؟! یه روز با تمام حسی که داری با اینکه دلت میخواد بمونی اما میری..... دل میکنی..... چون تلاشی برای موندن نمیبینی.... راستش میبینی به جایی رسیدی که حتی اگه تلاشم بکنه دیگه نمیتونی بمونی و هی مقایسه بشی..... و اون نگاهای لعنتی...
پا میذاری رو دلت..... میگی بیخیالش و میری......
اونی که تا دیروز نمیخواستت یهو میشه عشقت! و جار میزنه تو با رفتنت خیانت کردی!
فاز برمیداره که نباشی دوستام هستن تازه دوستاتم هستن! :| هرزگی خودشو جار میزنه و.....
اینا همش 4تا نوشته بود
اما حقیقت همینه هم اونی که رفته و اونی که تنها مونده هردو هم ظالمن و هم مظلوم.....
فقط با فکر میشه فهمید..... هرکی پیش خودش فکر کنه میفهمم چیکار کرده و چیکار باید میکرده و نکرده
فقط میخوام بگم همدیگه رو مقصر فرض نکنیم بدون فکر کردن رو اعمال خودمون......
تو چه میدونی؟؟؟؟ شاید اونی که رفته از اونی که مونده تنها تر باشه....

  216970

نویسنده: فاطمه سادات طباطبائی

از دیر باز آموزگاران بر تخته سیاه با گچ سفید می نوشتند،موضوع انشا:علم بهتر است یا ثروت و کودکان از ترس نگاه معلم می نوشتند:علم به از ثروت است و معلم با بیست زیبایی در جلوی اسم آنها کامشان راشیرین می کرد،علم می شد بهتر از ثروت وقتی معلم به دانش آموزان باج می داد،اکنون که تریبون ،آزاد است با صدایی که از ناله ی پرندگان الهام گرفته شده ،با شجاعت می گویم:ثروت بهتر از علم است. علم جوانی را ادیب کرد،ادیبی که حتی توان خریدن کتاب را نداشت و پول غذایی که باید در شکم زن و فرزند و خودش می رفت را داد تا کتاب بخرد و علم جانش را گرفت وقتی از شدت گرسنگی چشمانش کلمات کتاب را نمی دید و وقتی مرد تکه سنگی بر مزارش قرار دادند که بر رویش حک شده بود:جوان ناکام ادیب.....و جمعه به جمعه به جای گل و شیرینی پدران فرزندانشان را بر مزارش می آوردندو می گفتند:این درس خواند و مرد،حق خودت را بگیر مثل این جوان نباش و ثروت جوانی را به اوج قدرت و شهرت و مقام رساند ،جوانی که هیچ در وجود نداشت با ثروت احترام پیدا کرد، زیبایی پیدا کرد ،اخلاق پیدا کرد وخیلی چیز های دیگر،دختران شدند عاشقش و مردم احترامش می گذاشتند با پول،ثروت او را بهترین کرد،ثروت از جوانی که هیچ نداشت انسانی ساخت با همه چیز و علم جوان با کمالاتی را به آغوش خاک سپرد،با ثروت علم هم به دست می آید پس بدانید و گول انشا های دوران کودکی را نخورید که بزرگ شده اید و ثروت بهتر از علم است.