تاریخ انتشار : بهمن 1396
اعتراف میکنم که یه روز آبجی کوچیکم که یه سالشه منو میزد میگفت دَ دَ چشمتون روز بعد نبینه یدونه زد تو صورتم که تا فیها خالدونم سوخت منم کم نیاوردم و دستای کوچیکو نازشو گرفتم تو دستم و قشنننننگگگ گازش گرفتم و بعدش گفتم گاس گاس (گاز) بیچاره اینقدر بهش فشار اومد قشنگ چند تا صدای عجیب ازش در اومدو یه بوهاییم بعدش به مشام میرسید .
نتیجه اخلاقی: همیشه حقتان را با چنگ و دندان بگیرید .











.gif)
.gif)