اعتراف می کنم از وقتی تو سایت یه پست را لایک می کنم می زنه تشکر از ذوقم تا اخر صفحه را لایک می کنم.
البته یه سری انقدر خوشحال بودم که به اخر صفحه که رسیدم دوباره برگشتم شروع کردم لایک زدن ولی متاسفانه دیگه تشکر نکرد فقط فیله با نگاهش بهم گفت:برو صفحهی بعد تا از سایت پرتت نکردم بیرون.
واسه دیدن اون تشکر هم که شده (تچکر) لایک کن دلم خوش شه
اعتراف میکنم
دوم دبیرستان که بودیم یه بار امتحان هماهنگ زیست داشتیم
از ساعت 6 عصر که نشستم پاش!!!
شب ساعت 3.5 پا شدم!!! :|
فردا صبحش بیدار شدم همینجوری سرجام نشسته بودم ...
یهوووووووو
یه حالت عرفانی و متفکرانه بهم دست داد در بحر مکاشفت مستغرق شدم با خودم فکر کردم :
قلب و رگ و خون گیاهان.....دقیقا کجای بدنشونه؟؟؟ :/
یه نیم ساعت اینا فک کردم به هیچ نتیجه ای نرسیدم :/
پا شدم برم از بیرون یه علف بکنم کالبد شکافی کنم :/
یهوووووووووو یه ندای درونی گفت :
الاغ!!!مگه گیاهانم قلب دارن؟؟؟ :@
لایک : ندای درونت خیلی بی تربیته!!! :|
اعتراف می کنم من برنامه ماه عسل را هر روز می بینم نه به خاطر اینکه این برنامه را دوست داشته باشم!
فقط به خاطر اینکه منظور جک هایی که در موردش می گن رو بفهمم و از جامعه عقب نمونم
کیا مثل منن؟
عاقا ما یه همساده داریم توی کارای هنریه..
بعد یه روز ما رفته بودیم خونشون داشت کاراشو به ما نشون میداد..یه پارچه زد کنار به مامانم گفت به نظرت این چیه؟؟؟
(یه جعبه در دار تزئین شده به طول2متر و عرض1متر بود)
مامانم:اممم...تابوووته؟؟؟
همسادمون خدا رحمتش کنه از اون موقع به بعد کلا کارای هنری رو گذاشت کنار..
لایک:خنده نداشت..
لایک:خنده دار بود..
لایک:خب صندوقچهه شبیه تابوت بوده دیه..:)
لایک:معرفت شمااا
عتراف میکنم
.
.
.
وقتی بچه بودم روزی میگرفتم وفک میکردم اگه بری دستشویی روزه مون باطل میشه وتاشب به دستشویی نمی رفتم بله یه همجنین سختی هایی رو تحمل میکردم خخخخ
میخوام اعتراف کنم که:
.
.
.
.
.
.
.
روز 1 رجب بود
میخواستیم با داداشم بابامو ببریم پای اتوبوس تا بره مشهد(بابام تور زیارتی داره،میخواست مسافرا رو ببر مشهد)بابام پول بهم داد 50 تومن و گفت تا من نیسم نمیخواد از کسی پول بگیری خواستی بهم بگو بهت بدم .......
اقا داداش ماهم روزه بود ......
رفتیم سه چهار تا از این بستنی بزرگا گرفتیم خوردیم ........
بعدش که سه تا بستنی رو خورد یادش اومد روزس.
بستنی میهن: :)))))
من:D
داداشم:)
اعتراف میـــــــــکنم از وقتی عکس عباس مسقیمو دیدم / کلن اون مرد رویاها با شلوار کردیمو از دس دادم:(
باو این چ کاری بود خو/با شلوار کردی ک بهتره :|
حداقل یه رکابی گوجه ای میپوشیدی :|
اونم نمیتونستی؟ :|
یعنی من عاشق این جناب خان ام توی برنامه ی خندوانه با این لهجه ی جنوبیه شیرینش مخصوصا وقتی که شعر عقابه نارگیله وی سیاهه نارگلیه ارو میخونه
لایک کنین ببینم چقد طرفدار داره؟؟
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم از بس که موش وگربه نگاه میکردم دوس داشتم هر کاری که انجام میدادن منم انجام بدم..ی روز وقتی دیدم فلفل میوفته تو بینی موش عطسه میکرد منم از کنجکاوی میخواستم ببینم منم مثه موش عطسه میکنم خلاصه رفتم پودر فلفل سیاه رو بردم تو بینی ام گذاشتیم خدا به روزتان نیاره ب مدت نیم ساعت بینی ام سوووووخت و فقط داد میزدم و گریه میکردم و از همه بدتر عطسه نکردم:-(
سلام اولین جوکمه!
اعتراف میکنم که وقتی بچه بودم (حدودا 7 ، 8 ساله) با دختر خاله ی کوچیکم بازی میکردم بعد دختر خالم بالا اورد رو لباسم :(
منم حالم بد شد بالا اوردم رو لباسش:)))
بعدش که خالم اومد گفت چرا لباسای بچه کثیفه؟
گفتم خاله بالا اورده دیگه!
گفت پس چرا رنگش با اونی که رو ی لباس توئه فرق میکنه O__o
من :l
خالم O__o
دختر خالم :))))
اعتراف میکنم
ببخشید ما جنوبیها با هم اعتراف میکنیم
تو ماه مبارک رمضان برای اینکه روضه بگیریم
شبها تا صبح اول سحر سرکار هستیم و کار میکنیم
بعد سحر هم میخوابیم تا عصری
نخند جات خنکه افتاب هم کاری بهت نداره
اگه راس میگین یک ساعت بیایین تو روز جلو افتاب وایسین
راستی سلام افتاب خانم برسونین یک ماهی دلتنگش میشیم
اعتراف میکنم : بچه که بودم هر موقع تومدرسه گرسنم میشد و همه خوراکی هامم خوده بودم میرفتم به مدیر میگفتم مهدکودکیا گرسنشونه زنگو بزنید اونم گوش میکرد. ی همچین بچه شکم دوستی بودم من:-)
اعتراف میکنم
آقا بنده حقیر (برو به به خاطر حرف زیبام لایکو بزن و بیا من همینجا هستم آفرین بچه گل )داشتم میگفتم من وقتـــی بچه بودم مادرم خیلی خثیس (خثیس وخسیس وخسیث و خسیص اه بزارید بگم دیگه )بود ما یه بار رفتیم حمام وقتی کارمون تموم شد یادمون رفت در شامپو رو ببندیم
.
.
.
.
.
. چشمتون روز بد نبینه بعد من پدرم رفت حمام و پاش خورد به شامپو و ریخت عاقا این خبر به گوش مادرم رسید
.
.
.
چند ساعت بعد که همه چی آروم شد و من داشتم برا خودم بازی میکردم ناگهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــان یکهو احساس کردم کمرم سوخت
بعد از حال رفتم چند اعت بعد که بهوش اومدم و ماجرا رو فهمیدم ، ماجرا این بود که مادرم با شلنگ قرمزه که انگار شمشیر جومــــــــونگ بود منو زده بود خب حالا این داستان زیبا چنتا لایک داره
چنتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
چنتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
چنتآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااا
اعتراف می کنم توی خونه ی قبلی مون که بودیم(رنگ دیوارش آبی بود )یه ذره نقاشی کردم برا اینکه ضایع نباشه با چسب و کاغذ ابی مخفیش کردم
وقتی درس میخونم از گوشو ودماغم بگیر تا انگشت کوچیکه پام
همه رو چک میکنم وکلا از درس دور میشم...
شنبه امتحان داریم امروز فهمیدم یه دونه جوش توصورتم
قاچاقی دراومده خخخخخخخخخخخ
انیشتنم مث ما بوده والا به جایی نمیرسید...
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 20301
کل بازدید: 530421784










