دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

داستان کوتاه

  230150

ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻛﻪ ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﺍﻓﺸﺎﺭﻋﺰﻡ ﺗﺴﺨﻴﺮ کشوری ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ به ﻣﻜﺘﺐ ﻣﻴﺮﻓﺖ؛ ﺍﺯﺍﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭘﺴرﭼﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﻲ؟

ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻗﺮﺁﻥ

ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﺯ ﻛﺠﺎﻱ ﻗﺮﺍﻥ؟

ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ ...

ﻧﺎﺩﺭ ﺍﺯ ﺷﻨﻴﺪﻥ ﻧﺎﻡ ﻗﺮﺁﻥ ﻭﺁﻳﻪ " ﺍﻧﺎ ﻓﺘﺤﻨﺎ "
ﺧﺮﺳﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺎﻝ ﭘﻴﺮﻭﺯﻱ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ؛

ﭘﺲ ﻳﻚ ﺳﻜﻪ ﺯﺭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺩ
ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮﺍﺯﮔﺮﻓﺘﻦ ﺁﻥ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻛﺮﺩ !

ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ :
ﭼﺮﺍﻧﻤﻴﮕﻴﺮﻱ؟

ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ :
ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺍﻣﻴﺰﻧﺪ ﻭ ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﺍﺯ ﻛﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻱ؟ !

ﻧﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ،

ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺑﺎﻭﺭﻧﻤﻴﻜﻨﺪ،
ﻣﻴﮕﻮﻳﺪ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻣﺮﺩ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪﻱ ﺍﺳﺖ
ﺍﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪﺗﻮ ﺳﮑﻪ ﺑﺪﻫﺪ ﻳﻚ ﺳﻜﻪ ﻧﻤﻴﺪﺍﺩ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﻴﺪﺍﺩ و تو را پیاده راهی نمیکرد !

ﺣﺮﻑ ﺍﻭ ﺑﺮﺩﻝ ﻧﺎﺩﺭ ﺷﺎﻩ ﻧﺸﺴﺖ
ﻭﻳﻚ ﻣﺸﺖ ﺳﮑﻪ ﺯﺭ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﻳﺨﺖ و اسبی به او داد تا راهی شود .

ﺯﻣﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻧﺎﺩﺭ ﻗﺼﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺯﻳﺮﺵ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻛﺮﺩ
ﻭﺯﻳﺮ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ بچه بابک زنجاني بوده.
سرتوکلاه گذاشته

  230122

هر سال تابستان، یک کارتون جدید هالیوودی بروی پرده می‌آید.
کارتونی جذاب و پرمعنا، که قهرمان داستانش یک دختر جوان یا نوجوان است.
این موضوع را من سه سال پیش متوجه شدم.
وقتی که با دخترم کارتون frozen را دیدیم، کارتونی که با ازدواج پایان نمی‌یافت!
و سال قبل کارتون brave...
و سال قبل کارتون هیولا در پاریس...

زمانی که متوجه این موضوع شدم بیاد آوردم سالهاست که این‌گونه است، از سیندرلا گرفته تا دیو و دلبر و الی آخر...
چرا ؟

به این نتیجه رسیدم که شاید آنها به این نتیجه رسیده‌اند که زنهای قوی، نرمال و با اعتماد بنفس،
تضمین یک جامعه‌ی سالم، نرمال و پیشرو هستند، و اگر زنها تحقیر شوند، کار آن جامعه ساخته است.

چند ماه بعد نوشته‌ای از خانم «تهمینه میلانی» دیدم که اعتراض کرده بود به جوکهایی که راجع به شعور خانمها ، رانندگی آنها و قدرت تجزیه و تحلیلشان ساخته می‌شود و همین موضوعی را که من به آن فکر می‌کردم با تاکید عنوان کرده بود.

در کارتونهای هالیوودی، یک دختر جوان، نوجوان یا کودک، یک رسم بزرگ را تغییر می‌دهد:
یک سنت بزرگ را می‌شکند (brave )
مانع یک جنگ می‌شود (پوکاهانتس)
کشورش را در یک جنگ به پیروزی می‌رساند (مولان )
و الی آخر...
کارتونی را امسال دیدم به نام outside home، دختری سیاهپوست و مهاجر، با نمره‌ی هندسه‌ی بیست، که کره‌ی زمین را نجات می‌دهد.

جامعه‌ای که زنها در آن محترم و گرامی نگه داشته شوند، نجات پیدا می کند؛
نه فقط به خاطر نسلی که این دختران در آینده تربیت می‌کنند، بلکه بخاطر اثر غیر قابل انکاری که این زنان بر روی مردانشان می‌گذارند.

و جامعه‌ای که زن مجرد، ترشیده است یا مطلقه، و زن متأهل ضعیفه است و ... در بهترین حالت، رانندگی‌اش، هوش ریاضی یا کامپیوترش کم و خنده دار است، تکلیف آینده‌اش چه خواهد شد؟
به مردها به غلط تلقین شده که هر چه زنها بیشتر تحقیر شوند، مردها خوشبخت تر و مقتدرترند، اما این بازی اندوهبار، بازی‌ایست که هم زنان در آن بازنده‌اند و هم مردان و از همه مهمتر، جامعه و آینده‌ی آن... و برنده؟
عقب ماندگی جامعه... زنانی‌که پر از تحقیرند و مردانی‌که سرشار از حقارتند.
برای کشورم، روزهایی را آرزو می‌کنم که در آن همه محترم و بزرگ شمرده شوند.
چه زن
چه مرد
#ناشناس

  230105

شوهر عمه من هم مثل همه شوهرعمه‌های دنیا وقتی به خانه‌شان می‌رویم، درباره وضعیت تحصیلی، شغلی، تاهل و بسیاری موارد دیگر سوال پیچ‌مان می‌کند. اما سوالاتش کاملا هدفمند است و هدف هم چیزی نیست جز تعیین واجدین شرایط عیدی گرفتن. پاسخ‌های ما تعیین می‌کند که در ترکیب نهایی عیدی حضور خواهیم داشت یا خیر.

سال‌های گذشته این‌گونه بود که هرکس بزرگ می‌شد، از لیست خط می‌خورد. معیار بزرگ شدن هم برای پسرها این بود که پشت لب‌شان سبز شده باشد و برای دخترها اینکه پشت لبشان دیگر سبز نباشد.

اما طی سال‌ها تغییراتی بر قوانینش اعمال کرد.

طبق آخرین ورژن از آیین نامه اعطای عیدی‌اش، تنها موارد زیر جزو مشمولین دریافت عیدی به حساب می‌آیند:

کلیه افراد زیر پانزده سال اعم از اناث و ذکور که پدرشان به شوهرعمه بدهی نداشته باشد.

افراد بالای پانزده سال مجردی که محصل هستند و از واي فاي استفاده نمي‌كنند.

تبصره: آزاد و علمی کاربردی مورد قبول نیست.

افراد بالای پانزده سال مجردی که كارت‌ پايان خدمت همراه دارند (ويژه آقايان).

تبصره 1: كارت معافيت نيز تنها به دليل ابتلا به بيماري‌هاي خاص مورد قبول است.

تبصره 2: صافي كف پا به هيچ وجه بيماري خاص محسوب نمي‌شود.

افراد بالای پانزده سال مجردی که مشغول به کار نیستند و در طول ميهماني هم دست به موز نزده‌اند.

تبصره 1: همان‌طور كه مي‌دانيد هرکس دو ساعت در هفته کار کند، شاغل است.

تبصره 2: انجام پروژه‌های دانشجویی، شغل محسوب می‌شود.

اگر شاغل يا بيكار بودن فرد، مورد اختلاف طرفين باشد، با ارائه حكم كارگزيني يا شهادت سه تن از بستگان درجه يك، مورد مرتفع خواهد شد.

افراد زير را به هيچ عنوان نميتوان جزو عيدي بگيران در نظر گرفت:

- اشخاصي كه فاقد اهليت و تربيت خانوادگي هستند.

- اشخاصي كه به موجب حكم قطعي شوهرعمه، از عيدي محروم شده اند.

با توجه به اجرايي شدن آيين نامه از تاريخ 96/01/01، يقينا مي‌دانم كه رنگ عيدي را نخواهم ديد. براي تلافي اين شكست، تصميم گرفته‌ام با تمام قوا از آجيل پسته سوا كنم و بعد از پاسخ به هرسوال نيز به وسيله موز تجديد قوا كنم. تازه، فول آلبوم تتلو و سري كامل حريم سلطان را هم ميگذارم براي دانلود!

  229938

پسر پاشو ببین چه برفی اومده
وقتی این جمله رو میشنیدیم به قدری خوشحال میشدیم
که با چشم های خوابالود به سمت پنجره میرفتیم
و بیرونو نگاه میکردیم و میخواستیم از خوشحالی بال در بیاریم
حالا از اون روزا گذشته دیگه خیلی کم خوشحال میشیم مثل قدیم
امیدوارم یه روزی برسه که هیچکس غمی نداشته باشه و دوباره
واسه چیزای خیلی کوچیک هم شاد شیم
*
*
*
پسر پاشو ببین چه برفی اومده...

  229923

پسر پاشو ببین چه برفی اومده
وقتی این جمله رو میشنیدیم به قدری خوشحال میشدیم
که با چشم های خوابالود به سمت پنجره میرفتیم
و بیرونو نگاه میکردیم و میخواستیم از خوشحالی بال در بیاریم
حالا از اون روزا گذشته دیگه خیلی کم خوشحال میشیم مثل قدیم
امیدوارم یه روزی برسه که هیچکس غمی نداشته باشه و دوباره
واسه چیزای خیلی کوچیک هم شاد شیم
*
*
*
پسر پاشو ببین چه برفی اومده...

  229859

۱۲تااز بهترین لحظه
درعمرانسان:☺️

☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️

????۲ لحظه عاشق شدن..!????

☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده...!☺️

????۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!!????

☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده...!!☺️

????6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده...!!????

☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️

????۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!????

☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیابون تنها قدم بزنی و خاطراته قشنگ
و خوبت رو مرور کنی...!!☺️


????۱۰ لحظه ای که تنهایی؛ یه پیام یا تماس از کسی که دوسش داری
دریافت کنی..!!????

☺️۱۱ لحظه ای که حس کنی یه نفر واقعا به تو و کارت اهمیت میده...!!☺️

????۱۲ لحظه ای که این رو میخونی و به این لحظاته خوب فکر میکنی
و لبخند به لبت میاد..!!????

و این بهترین لحظه برای منه که لبخند رو,,به لبت آوردم...???
????خنده واقعابهت میاد دوست من

  229777

خاطرات جبهه

ته صف بودم، به من آب نرسید.
بغل دستیم لیوان آبش را داد دستم.
گفت من زیاد تشنه‌‌ام نیست.
نصفش را تو بخور.
فرداش شوخی شوخی به بچه‌ها گفتم از فلانی یاد بگیرید، دیروز نصف آب لیوانش را به من داد.

یکی گفت:
لیوان‌ها همه‌اش نصفه بود...

  229762

یک زمانی دوست داشتم خیلی بزرگ شوم.
چندسال بعد یکی از دوستانم از من پولی قرض خواست با مبلغ و مدت مشخص. گفتم: "ندارم" با اینکه داشتم.
درست همان شب بود که فهمیدم؛ هر چیز لیاقتی میخواهد به قدر ظرفیتی که داری!
زیاد دوستت دارم. گاهی از خدا میخواهم که قسمتم باشی. بعد یاد ظرفیتم می افتم. که مال من باشی؛ خودم را گم کنم؛ تو را گم کنم؛ دوست داشتن را حیف و میل کنم.
باید قبول کرد
گاهی اگر نرسیم یا نداشته باشیم...
قشنگتریم.

  229695

الکی می‌گفت نمیدونم عشق چیه. فکر می‌کرد من ندیدم صبح یواشکی دو قاشق عشق ریخت تو لیوان چای هم زد، بعد لبخندشو جمع و جور کرد آورد داد دستم گفت واسه خودم ریختم واسه توام ریختم. ولی هرکسی نمی‌دونست من چای رو فقط با شکر می‌خورم.میدونست؟ همین دم ظهری، پاشد پنجره رو باز کرد دستاش بو عشق گرفته بود. بهش گفتم یه بویی میاد گفت بوی اقاقیای پشت پنجره‌س. دم پنجره وایسادم اون که دور شد دیگه هیچ بویی نمیومد!...
سرشب حتی دونه‌های عشق وسط بادمجونایی که سرخ کرده بود رو انکار می‌کرد. می‌گفت خُل شدی.
 دلم می‌خواست محکم بغلش کنم بگم خُل تویی که با اون چشات این همه عشقو تو سر و صورتت نمیبینی لعنتی!!!

  229552

ما که بچه بودیم و حالت ازدواج داشتیم، مادرمان می‌گفت باید برات یکی را نامزد کنیم تا از این حالت به آن حالت تغییر کنی.
 
١- منتها ما که نامزد کردیم قصه شد و بابای دختره در نهایت ما را تأیید صلاحیت نکرد و دخترش را نداد.
 
٢- ما که از نامزدی خوشمان آمده بود، دوباره اعلام کاندیداتوری کردیم و باز نامزد کردیم. منتها دختره این‌بار قصه کرد و گفت تو نمی‌توانی یک زندگی را بچرخانی، چون همه‌اش ‌داری دور خودت می‌چرخی.
 
ما جواب دادیم نه پس، دور تو بچرخم، خوب است؟ معلوم است که باید دور خودم بچرخم چون زمین هم دور خودش می‌چرخد تا پیشرفت کند. متأسفانه دختره سطحی بود و من برای او زود بودم و من را درک نمی‌کرد.
 
٣- دفعه سوم که نامزد شدم، مسئله اینجا بود که من خیلی زود می‌آمدم و دختره دوست نداشت؛ دختره هم می‌گفت این‌قدر زودآمدن هم خوب نیست و شاید تو به من اطمینان نداری و می‌خواهی مچ من را بگیری.
 
٤- دفعه بعدی نامزدی‌مان به این دلیل به‌هم خورد که دختره یک خواستگار داشت که قبلا با هم عقد و ازدواج هم کرده بودند و داشتند با هم زندگی می‌کردند. منتها من معتقد بودم خواستگاره، با خالی‌بندی دختره را گول زده.
 
برای همین رفتم دادگاه شکایت کردم که دادگاه بعد از بررسی اظهارات من و شواهد موجود حق را به من داد، اما دو هفته هم گفت من را بستری کنند.
 
٥- یک‌دفعه هم من نامزد کردم، اما قضیه برای خودم خیلی جدی بود. چون دختره خواستگار زیاد داشت، من هم رفتم اعلام کاندیداتوری کردم که از اول هم معلوم بود شایسته‌سالاری نیست و دختره به پسرپولداره که آقازاده هم بود بله را گفت.
 
٦- من اهل مادیات نیستم و به یک عرفان خاصی رسیدم که می‌توانم کار نکنم و گشنه بمانم. شما حالا فکر کنید آدمی با این کمالات حیف نیست؟ ولی من با اینکه می‌دانستم حیفم و از سر همه زیادم پا شدم رفتم خواستگاری که نه بابای دختره رضایت داد، نه دختره.
 
البته گفتند جواب رد ما چیزی از قابلیت‌های شما کم نمی‌کند منتها چون بیشتر از اینکه کارت خوب باشد، آدم خوبی هستی، خوب نیست که خودت را خسته کنی.
 
٧- یکبار هم همه به من می‌گفتند تو شوهربشو نیستی، ولی من معتقد بودم اساسا معنای شوهری غلط است. به‌همین‌دلیل اعلام کاندیداتوری کردم و با لگد و مشت توانستم دختره را از دست باباش بیرون بکشم و به دستش بیاورم. بعد هفت، هشت سال طوری دختره را خوشبخت کردم که خودش هم باورش نمی‌شد.
 
چون توی تبلیغاتم قول داده بودم دختره با لباس سفید می‌آید خانه من و با کفن سفید بیرون می‌رود. منتها هیشکی باورش نمی‌شد مدیریت من طوری باشد که دختره بعد از هفت، هشت سال کفن سفید بپوشد. طفلک.
 
٨- با این‌ اوصاف من همیشه حالت نامزدی و حالت ازدواج دارم و دست خودم نیست؛ یعنی همه لذت زندگی برای من همان‌لحظه‌ای است که می‌روم خواستگاری؛ همان لحظه‌ای که همه تلویزیون‌ها تصویر من را نشان می‌دهد. من عشق خواستگاری‌ام.
 
دست خودم هم نیست. یک وقت دیدید از شما هم خواستگاری کردم؛ یعنی برایم فرقی نمی‌کند خواستگاری از چی باشد.

  229527

در نه سالگی درست روز اول عید پسر عمویم به خانه ی ما امد
من و او در حیاط با هم بازی میکردیم پسر عمویم درست هم سن من بود
من یک چوب با کش به ستون بسته بودم و ان را می تراشیدم او هم کنار من بود
ناگهان کش رها شد وبه چشم او برخورد کرد پدرم هرچه این بیمارستان و ان بیمارستان کرد فایده نداشت.
من هم هر دفعه خودم را به ان راه می زدم و میگفتم تقصیر من نیست...
.
.
.
.
سه سال گذشت
.
.
.
.
.
در یک دعوا طرف مقابلم چاقو را نزدیک چشم من اورد و چشم من کور شد...
جالب اینکه ان مرد در دادگاه می گفت: تقصیر من نیست...

  229502

یه خاطره می خوام بگم آخر خنده ,!

از اونجایی شروع کنم که ما یه روز برای خونه تازه ساخته شده مون می خواستیم یه گوسفند بیچاره رو قربونی کنیم , خب نگید چرا, یه رسم قدیمیه !؟

دوستی که شما باشی , ما گوسفند رو با وانت قصاب آوردیمو حالا کاری ندارم که گوسفنده چه قدر بو پهن میدادو اینا , هیچی, خوش و خرم دور وانت جمع شده بودیم تا این گوسفند مادر مرده رو پیاده کنه قصاب ,

از قضا قصاب یکی از طناب های این گوسفندو شل بسته بود و یعنی فقط یه طناب به پاش بسته بود , خلاصه اون یه طناب رو باز کردو , گوسفنده پرید پایین از وانت , خدا شاهده 10 ثانیه به قیافه هممون نگاه کرد ! قصاب که هنوز بهت زده روی وانت بود گفت این رفت#! گفتم چی چی رفت بیا بگیرش اینجاست ! گفت دیگه نمیشه اینو گرفت , همین که اینو گفت گوسفنده با سرعت 260 کیلومتر در ساعت با توربو شروع به دوییدن کرد ,# همین موقع فهمیدم خب قصاب بهتر از ما اینو می دونه! حالا کل فامیل هم دنبال این بیچاره , این موجود اینقدر سریع می دوید که نزدیک به نیم ساعت دنبالش توی کوچه پس کوچه ها بودیم , آخر دیدم داییم از توی افق داره مثل رستم یه گوسفند رو روی کولش میاره *! خلاصه گوسفندو گرفتیم و توی حالی که نفس نفس میزد یه ذره بهش آب دادیم .
جالب بود یه ذره آب روی سرش ریختیم اینقدر دوییده بود و حرارت بدنش بالا بود تمامش بخار شد رفت هوا!

بهترین قسمتش اینه :( ما دیگه گوسفند نکشتیم برای اون خونه و پولش رو به مستحق دادیم!)

  229380

روزی همسر ملانصرالدین از او پرسید:
فردا چه می کنی؟
گفت: اگر هوا آفتابی باشد به مزرعه می روم و اگر بارانی باشد به کوهستان می روم و علوفه جمع می کنم..
همسرش گفت: بگو ان شاءا...
او گفت: ان شاءا... ندارد فردا یا هوا آفتابی است یا بارانی.
از قضا فردا در میان راه راهزنان رسیدند و او را کتک زدند.
ملانصرالدین نه به مزرعه رسید و نه به کوهستان و مجبور شد به خانه بازگردد.
همسرش گفت: کیست؟
او جواب داد: ان شاا... منم.

  229034

مادر دروغگو...

پسر هشت ساله‌ای مادرش فوت کرد و پدرش با زن دیگری ازدواج کرد. یک روز پدرش از او پرسید: «پسرم به نظرت فرق بین مادر اولی و مادر جدید چیست؟»
پسر با معصومیت جواب داد: «مادر اولی‌ام دروغگو بود اما مادر جدیدم راستگو است.»
پدر با تعجب پرسید: «چطور؟»
پسر گفت: «قبلاً هر وقت من با شیطنت هایم مادرم را اذیت می‌کرم، مادرم می‌گفت اگر اذیتش کنم از غذا خبری نیست اما من به شیطنت ادامه می‌دادم. با این حال، وقت غذا مرا صدا می‌کرد و به من غذا می‌داد. ولی حالا هر وقت شیطنت کنم مادر جدیدم می‌گوید اگر از اذیت کردن دست برندارم به من غذا نمی‌دهد و الان دو روز است که من گرسنه‌ام.»

بسلامتی تمام دروغ های شیرین مادرا ...

  228963

زن شب دیرب خانه رسید،خیلی آروم کلیدب دراندخت و واردخانه شدپاورچین پاورچین خودراب اتاق خواب رساندک درکمال ناباروری دیدک بجای یک جفت پا2جفت پاازتخت بیرون زن سریع رفت وچوب گلف همسرش رابرداشت وحسابی ازخجالت اون2نفردرامدوقتی خیالش راحت شدک ازشون هیچی نموندرفت ب سمت اشپزخونه ک یه لیوان آب بخورک یکدفعه دیدهمسرش توآشپزخونه مشغول نوشیدن قهوه است مردگفت سلام عزیزم امدی پدرمادرت سرشب ازشهرشون امدن اینجاچون خسته بودن من به هشون اجازه دادم تواتاق مابخوابن، بهشون سلام کردی براشادی اون دومرحوم اجماعأ صلوات :|