ثانیه ها میگذرند!!با همان سرعت همیشگی!اما نمیدانم چرا اینقدر کند و اهسته بنظر میرسند!یعنی دوری و دلتنگی اینقدر تاثیرش بر گذشت زمان زیاد است؟؟؟!!!؟؟؟

*لعنت به خدمت سربازی*

خدایا!!!!!جنگیدنم بیهوده بود!تلاشهایم بی فایده بود,اشکهایم موثر واقع نشد! از دستش دادم چون تو از اول تقدیرم را اینگونه نوشته بودی!چـــــرا؟؟؟؟

بعضى وقتا مجبورى تو فضاى بغضت بخندى...
دلت بگیره و دلگیر نباشى...
شاکى بشى و شکایت نکنى...
گریه کنى اما نذارى اشکات پیدا بشن...
خیلى چیزا رو ببینى و ندیده بگیرى...
خیلى ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنى.

بخ سلامتی آغوش بی منتی که......
تورو واسه خودت میخواد.....
که وقتی تو اوج تنهایی هستی بهت بگه هستم نا آخرش....!!!

خیلی سخته بهش بگی دوستش داری ؟
اما اون برگرده بهت بگه من فقط میتونم مثل یه دوست کنارت باشم و نمیتونم عشق و علاقه ای واست بذارم چون قبلا دلمو شکستن
هرکی مثل منه بزنه لایکووووووووو

از انتهای خیالت تا هر کجا بروی به هم میرسیم... زمین بیهوده گرد نیست!! فرقی ندارد شرق یا غرب،شمال یا جنوب، من تو را به هر جهت دوست دارم.

گریه ام میگیرد وقتی میبینم انکه برای اومیمیرم منت دیگری را میکشد

خودت باش...
کسی هم اگرخوشش نیامد...نیاد...
اینجا که مجسمه سازی نیست....

وقتی نیستی
زانوهایم را در آغوش میگیرم
تا همه بدانند:
آغوشم جای هر کسی نیست...

مــَـن بـی تــو
شعـــر خــواهــم نــوشتـــ؛
تـــو بــی مـَـن
چــِـه خــواهــی کــــرد؟
اصـــلا”
یــــادت هَستـــ
کــِــه نیستــَـمــ …؟

گاهی مجبوری برای راحت کردن خیال دیگران ، خود را خوشحال نشان بدهی ولـــــی چه حیف که درونت غوغاست …

یه روزم که تصمیم میگیری شاد باشی،یه چیزی حالتو میگیره . . .
حالا اون،میتونه هرچیزی باشه . . .
چه شنیدنِ اسمش،چه دیدنِش،چه . . .

همونایی که خنده هاشون گوشه فلک رو کر می کنه …
همونایی هستن که صدای گریه های آرومشونو حتی بالشتشون نمی شنوه …

آدم ها همچون کوه ها همگی باهمند و تنهایند ...

به شـــــانه ام زدی ...
تا برگشتم ، رفته بودی ...
بی انـــصاف
به یاد آوردن تنـهایی م
شوخی قشنـــگی نبود ... !