دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 219616

تاریخ انتشار : فروردين 1395

----مفاخر اذربایجان------
استاد شهریار / شعر 13 بدر

يار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدي مادر و من با همه پيري پسرم

تو جگرگوشه هم از شير بريدي و هنوز

من بيچاره همان عاشق خونین‌جگرم

خون دل می‌خورم و چشم نظر جام

جرمم اين است که صاحب دل و صاحب‌نظرم

من که با عشق نراندم به جواني هوسي

هوس عشق و جوانی است به پيرانه سرم

پدرت گوهر خود را به زر و سيم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگي و حسن و جواني و هنر

عجبا هيچ نيرزيد که بی‌سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سيمم بود

که به بازار تو کاري نگشود از هنرم

سيزده را همه عالم به در امروز از شهر

من خود آن سيزدهم کز همه عالم به درم

تا به ديوار و درش تازه کنم عهد قديم

گاهي از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم

تو از آن دگري رو که مرا ياد تو بس

خود تو داني که من از کان جهاني دگرم

از شکار دگران چشم و دلي دارم سير

شيرم و جوي شغالان نبود آبخورم

خون دل موج زند در جگرم چون ياقوت

شهريارا چه کنم لعلم و والاگهرم