تاریخ انتشار : خرداد 1394
دیگر توان نماز خواندن نداشت،خوابیده مهرش را بر پیشانی اش میگذاشت و نمازش را میخواند،حتی نماز صبح_ سرطان دیگر توان حرف زدن برایش نزاشته بود،اما شب اخر(نیم ساعت مانده به لحظه سال تحویل سال89) بلند شد، وضویش را گرفت و نماز اخرش را نیز خواند و به ارامی نفسی عمیق کشید و رفت_ "پدر جان" چشمانم پر اشک است،جیبانم خالی،مادرم مریض و هزاران ارزوی محال که هرشب در کنج ذهنم مرور میکنم_دلتنگی مرا به پیشوازت اورده، "پدر جان روزت مبارک"