دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 198206

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1394

آه آه از دل من
كه ازو نيست بجز خون جگر حاصل من
زانكه هر دم فكند جان مرا در تشويش
چه كنم با دل خويش؟

چه دل مسكيني!
كه غمين ميشود اندر غم هر غمگيني
هم غم گرگ دهد رنجش و هم غصه ي ميش
چه كنم با دل خويش؟

در دلم هست هوس
كه رسد در همه احوال به درد همه كس
چه اميري متمول چه فقيري درويش
چه كنم با دل خويش؟

طفل عرياني ديد
چشم گرياني و احوال پريشاني ديد
شد چنان سخت پريشان كه مرا ساخت پريش
چه كنم با دل خويش؟

ديده گرديد فقير
بهر نان گرسنه آنگونه كه از جان شد سير
چه كنم؟دل نگذارد كه برم حمله بدو
زارم از دست عدو
بس كه محتاط به بار آمده و دورانديش
چه كنم با دل خويش؟

گر درافتم با مار
نيست راضي دل من تا كشد از مار دمار
ليك راضي است كه از او بخورم صد ها نيش
چه كنم با دل خويش؟

دارد اين دل اصرار
كه من امروز شوم بهر جهاني غمخوار
همه جا در همه وقت و همه را در همه كيش
چه كنم با دل خويش؟

از براي همه كس
دل بيرحم در اين دوره بكار آيد و بس
نرود با دل پر عاطفه كاري از پيش
چه كنم با دل خويش؟؟