قـضیه واسه ده سال پیشـهـِ 
دوم ابـتدایی بــودم،بـا یـکی از هـمکلاسیام دعـوام شـده بـود...
مـارو بـرده بـودن جلو دفـتر،مـن و اون پـسره أم واستاده بودیـم کنار هـم خیلی جالب بود سره دو دیقه با هم آشتی کردیم انگار نه انگار چیزی شده :/
با خـودمون گفتیم الان ناظم میاد اولیامونو میخواد،یه کاری کنیم بیخیالمون بشن به خونه هامون زنگ نزنن
از پسره پرسیدم چیکار کنیم اینا بذارن بریم سره کلاس؟!
پسره گفت بیا الکی گریه زاری کنیم دلشون بسوزه به بابا مامانمون نگن (:
گفتم من که الکی نمیتونم گریه کنم،گریه م نمیاد^_^ چیکار کنیم؟
پسره گفت منم گریه م نمیاد..."مـــَرد بودیم مـــَرد (: "
یدفه پسره ی خوشحال برگشت گفت:بیا همدیگه رو بزنیم اشکمون دربیاد:)))
عاقــا مام فنچ بودیم حالیمون نبود قبول کردیم واسه خلاص شدن تبانی کنیم :)
گفتم: بزن :ا
عاقا این پسره یکی دو تا چک و لغَت محکم به من زد ،منم گریه م نگرفت هیچ کفری شدم گرفتم جدی جدی جلو دفتر زدمش :)) 
نشسته بودم رو سینه ش خیلی ریلکس داشتم خفه ش میکردم:)
دغی غن همون موقـع که من داشتم این پسره رو میزدم و این پسره دست و پا میزد ناظم اومــد منو تو اون حالت دید :ا 
هـــعـــی...
 خدا ازش نگذره نامرد دست ِ سنگینی داشت :(
تازه بعدشم بابام اومد یه سِتَم اون منُ زد :)
یادش بخیر.... 
نمایش مطلب شماره 82578
    	
        تاریخ انتشار : تير 1392         
        
     
        آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
	
 عزیزُم بیا فالت بگیرُم
	
	فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
	 
فواید خنده
	
  خنده تاریخ انقضا نداره !!!   .gif)
	
	.gif)
	مجموعه تخصصی  فواید ، دانستنیها و رازهای خنده 
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
 بازدید امروز:
9263
بازدید دیروز: 32526
کل بازدید: 528597716
بازدید دیروز: 32526
کل بازدید: 528597716







 


