دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 74859

تاریخ انتشار : ارديبهشت 1392

داشتم نماز ظهر میخوندم ، تموم کردم دیدم مامان اومده رو تختم واستاده داره از پنجره بیرونو نیگا میکنه، منم انقده بدم میاد یکی بره رو تختم...
بهش میگم اَه مامان اون بالا چی کار میکنی میدونی که خوشم نمیاد ):
مامی : ههییسس ... دارم نامزد ِ اِسیو (پسر همسایمون ) نگا میکنم ، تو جشنشون خوب نتونستم دخترو نیگا کنم.((:
_ زشت مامان بیا اینور اخه تو به اونا چی کا داری ؟؟!!
مامی : صب کن ببینم... دختره بد نیست ، مهسا بیا شال ِ دخترو نگا کن خیلی خوش رنگه یادم باشه برا خواهرت بگیرم با رنگ مانتوش سِت میشه ...
_ )): مامان نماز عصرو خوندم دیگه رو تخت نباشیا....
به محض اینکه نماز عصرو خوندم اومدپایین میگه مهسا هر چی نگا کردم نتونستم مچشونو بگیرم. تو یه وقت به سرت نزنه که نیگا کنی ، کار درستی نیست ، خدارو خوش نمیاد ... ولی رنگ شالشو خیلی دوس دارم ... خب دیگه من رفتم ...
O_o خب من الان چی بهش بگم ... !!!؟؟؟؟