تاریخ انتشار : ارديبهشت 1400
یه بارم پسرخاله ام هفت ساله بود که تنهایی اومد ایران، رفتیم فرودگاه تحویلش گرفتیم...
شب نیمه شعبان بود
بهش گفتیم ببین همهی این خیابون ها رو برای اومدن تو چراغونی کردیم ها؛ جشن گرفتیم و شربت میدیم
بچه از فرودگاه مهرآباد تا خود خونه هی تشکر کرد اَزمون ، پراش ریخته بود