زمستون بود...داشتم ميرفتم سوپري تا چيزايي ک لازم داشتمو بخرم ...هوا سرد.بود براي همين درو بسته بودند...ده متر مونده بود ک به معازه برسم روي در ي برگه چسبونده بودن و روش با فونت بزرگ نوشته بودن "درب کشويي است" نميدونم چرا تو اون لحظه مغزم نميتونست چيزيو پردازش کنه يا ب قولي هنگ بودم..رسيدم ب در ...چشمم به متن بود همزمان درو هل دادم ، در باز نشد . گفتم شايد ب سمت بيرون باز ميشه ...کشيدم سمت خودم، باز نشد...چشمم هنوز رو متن بود با خودم ميگفتم يعني چي کشوييه؟ اقا نشد ک بشه سنگين رنگين رفتار کنم ي بسم الله گفتمو مث وحشيا شرو کردم با در کشتي گرفتن ي لحظه سرمو چرخوندم و چشمم خورد ب فروشنده پير ک عصاشو تو هوا تکون ميداد و ميگفت "کشوييه کشوييه" تو لحظه هاي اخر ک کم مونده بود در با کف اسفالت يکي بشه ي دست کوچولو اومدو درو باز کرد ...تا ماه ها تو افق محو بودم
نمایش مطلب شماره 261090
تاریخ انتشار : آبان 1399
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید امروز:
10339
بازدید دیروز: 21159
کل بازدید: 530068143
بازدید دیروز: 21159
کل بازدید: 530068143










