تاریخ انتشار : آبان 1398
چند لطیفه از عبید زاکانی :
.
.در خانه حجی را بدزدیدند او برفت در مسجد بکند به او گفتند چرا چنین کنی ؟گفت در خانه من دزدیده اند و خداوند این دزد را می شناسد اورا به من تحویل دهد و در خانه خود باز ستاند!
.
.مولانا قطب الدین شیرازی را عارضه نمود مسهلی بخورد مولانا عمید الدین به عیادت او رفت و گفت شنیدم که دیروز مسهل بخوردی؟از دی باز به دعا مشغول بودمی گفت آری ازدی باز از شما دعا بود و از ما اجابت
.
.کسی انگشتری در خانه گم کرده بود در کوچه می طلبید که خانه تاریک است!











.gif)
.gif)