تاریخ انتشار : مهر 1398
بابام هرگز طاقت دیدن اینو نداره که سر صبح داره میره بیرون ما خوابیده باشیم
اول کلی تو آشپزخونه سروصدا میکنه
بعد میاد یه لگد بهم میزنه میگه پاشو
میره تو اتاق خواهرم ازش میپرسه جورابم کو
بعد میاد وسط خونه بلند داد میزنه چیزی لازم نداریییین؟
آخرشم در رو باز میذاره میره -_-#