تاریخ انتشار : دي 1394
اعتراف میکنم اون وقتا که چهار پنج سالم بود مادربزرگ خدا بیامرزم سرطان داشت همیشه خونشون بودیم(من و دخترخالم که یکسال بزرگتره)بعد این دخی خاله ما میگفت بریم مسابقه دو بدیم منم نمیدونستم دو یعنی دویدن هی میگفتم اول مسابقه یک بدیم!دختر خالمم میگفت باشه اول مسابقه دو بدیم











.gif)
.gif)