دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 214862

تاریخ انتشار : دي 1394

درود بر شرفتون


با مادرم رفته بودیم عراق واسه زیارت ، تو یکی از خیابون های نجف ، وارد یه کوچه ای شدیم که دیدیم جلومون چند تا سگ بزرگ هستند که دارن بد جور ما رو نیگا می کنن ، لامصب ها آرنورد بودن ،
مادرم گفت بیا برگردیم میان تیکه پارمون می کنن ، من هم مثه مهران مدیری که بعضی وقتا که جو می گرفتش ، جو گیرم شدم گفتم مامان نترس پسرت اینجاست بیا بریم ،،، حالا نزدیک سگ ها که شدیم یهو خشکم زد ،،، بعد یهو عینه مرد هزار چهره که صدا می زد مااااااااااااااااااااامااااااااااااااااااان منم یه جیغی زدم ،،، مادرم که به امید حرفای غیورانه من جلو اومده بودم داشت از حال می رفت و منم که ... ،،، نمی دونم سگا رسم جوانمردی به جا آورن یا رسم مهمان نوازی که گذاشتن رد شدیم
اما از وقتی که اون ماجرا رخ داده کلا حق حرف زدن ندارم