دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 214197

تاریخ انتشار : آذر 1394

اعتراف میکنم وقتی 11 سالم بود.. تابستون خونه مامانبزرگم نزدیک ی ماه موندم .. فقط من بودم و مامانبزرگم( ^___^)
ی شب چندییییین ساعت کامپیوتر بازی کردم
نصف شب شد
من شدییییدا نیاز داشتم که برم wc اما میترسیدم برم تو حیاط
و میخواستم مامانبزرگمو بیدار کنم
یهووووووو
دیدم که موس رو گرفتم رو مامانبزرگم و دارم کلیک میکنم :| D:
و موس رو به سمت در اتاق گرفتم و کلیک میکنم تا باز بشه D:
اصن ی وضیییی :-D
خودمو که تو اون حالت دیدم هار هار به خودم میخندیدم ^___^:-D
مامانبزرگم از خواب پرید و اینطوری به من خیره شده بود O___o
لایک: ننه ان شاالله خدا شفات بده
لایک: هاااار هاااار هاااار لایک داری دیونه :-D :-D