دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 191968

تاریخ انتشار : بهمن 1393

اعتراف میکنم ...
اول راهنمایی کتاب علوم سحر گم شده بود معلممون از همه خواست توو کیفاشون نیگاه کنند شاید اشتباهی سر از کیفه ما درآورده باشه
منم از کیفه خودم مطمئن ٬ نیگاه نکردم.طفلی سحر چقدر گریه میکرد . وقتی اومدم خونه در کمال تعجب. کتابش توو کیفم بود بد داغون شدم ب این خیال که اگه بهش بگم فکر بد میکنه بهش هیچوقت پس ندادم ٬ با اینکه چند سال گذشته اما هنوز عذاب وجدان دارم کاش ببینمت ازت حلالیت بخوام ...