خنده دارترین و بهترین جوک های عربی با ترجمه فارسی
خیلی ها به اشتباه تصور میکنند که زبان عربی، زبان سخت و فصیح است و خیلی مناسب جوک گفتن نیست. این در حالی است که اعراب یکی از شوخترین قومها هستند و اتفاقاً همین فصاحت زبان باعث شده تا بتوانند لطیفه ها و جوکهای ظریف و خندهدار زیادی تعریف کنند.
اگر قصد دارید به واسطه خرید یا اجاره ملک از طریق سایت های معتبری همچون dxbestate.net در دبی زندگی کنید، بهتر است با چند مورد از لطیفه ها و جوک های عربی آشنا باشید. این کار به شما کمک میکند راحت تر بتوانید با مردم بومی و عربزبان ارتباط برقرار کنید.
در ادامه چند مورد از خندهدار ترین و بهترین جوک های عربی را به زبان فارسی خودمانی ترجمه کردهایم:
الزَّبون: هذا الزَّورقُ عتیقٌ جدّاً، أخافُ أنْ أرکَبَهُ، فَأغرَق.
البائع: أنا أضمَنُ لَک. إنْ غَرِقْتَ؛ تَعالَ وخُذْ ما دَفَعْتَ
مشتری : این قایق خیلی کهنهست . میترسم سوارش بشم و غرق بشم.
فروشنده: من برات ضمانتش میکنم. اگر غرق شدی؛ بیا و پولت رو پس بگیر.
--------------
واحد غبي ركب تكسي وخلى مرته تركب قدام عشان الشوفير ما يتطلّع عليها بالمراية.
احمقه با زنش نشست تو تاکسی، برای اینکه راننده از آینه دید نزنه، خانومشو نشوند صندلی جلو.
--------------
دَخَلَ رَجُلٌ ساذَجٌ بِناءً عالیاً. فَرَأی لوحهً علی بابِ المِصْعَد مکتوبهً عَلَیها: « خمسهُ أشخاصٍ» فَانْتَظَرَ جَنبَ بابِ المِصْعَد. فَتَعَجَّبَ حارسُ البِناء و سَألَهُ: “عفواً یا سیّدى، ماذا تَنتَظِرُ ؟!”
فَأجابَ : " أنتَظِرُ الأربَعهَ الباقینَ."
یه روز یه مرد ساده لوحی وارد یه ساختمان بلند شد و تابلویی رو روی درِ آسانسور دید که روش نوشته بود: “ظرفیت پنج نفر”. پس کنار در آسانسور منتظر ایستاد. نگهبان ساختمون که دیدش، تعجّب کرد و ازش پرسید: آقا ببخشید، منتظر چه هستی؟! اونم جواب داد : منتظر چهار نفر دیگه.
--------------
مجنون يأكل في ملعقة طويلة، ليه؟ عشان الدكتور قاله ابعد عن الأكل.
یه دیوونه با یه قاشق بلند غذا میخورد، ازش پرسیدن چرا؟ گفت چون دکتر بهم گفته از غذا فاصله بگیر.
--------------
سَألَ طفلٌ صدیقَهُ: " ماذا تأکُلُ عِندَما تَفتَحُ الثَّلّاجه؟"
فَأجابَ صَدیقُهُ : "صَفْقَتَینِ أو ثَلاثَه."
یه بچه از دوستش پرسید: " وقتی در یخچال را باز میکنی چی میخوری؟"
دوستش جواب داد : " دو یا سهتا پس گردنی."

طَلَبَ معلّمُ اللُّغَهِ العربیّه مِن تلامیذِهِ أن یهتُبوا موضوعاً إنشائیاً فـى وَصفِ مسابقهِ کُرهِ القَدَم و بَدَأ التلامیذُ بِکِتابهِ الانشاء إلّا واحداً أرادَ أن یَقْرِضَ القلم و کانَ لا یهتُبُ شیئاً حَتّی حانَ موعِدُ تسلیمِ الأوراق لِلمعلّم. فَأسْرَعَ إلَی کتابهِ هذه العباره: " نَزَلَ المَطَرُ بِشدّه و تَأجَّلَت المسابقه."
معلّم زبان عربی از دانش آموزاش خواست که در وصف یه مسابقه فوتبال انشا بنویسن و دانش آموزا هم شروع به نوشتن کردن، جز یه نفر که هی میخواست خودکار قرض بگیره و فرصت نمیکرد چیزی بنویسه. وقت تحویلِ برگهها به معلم که رسید، سریع فقط تو دفترش نوشت،"باران شدیدی بارید و مسابقه عقب افتاد".
--------------
واحـد بخيل مات أبوه راح يكتب له نعي في الجريدة فقالهم بدي أقل إشي عندكم، قالوله خمس كلمات، كتب (رزق ينعى والده) قالوله ضايلك كلمتين، قالهم اكتبوا (وبيصلح راديوهات).
یه روز پدر یه آدم خسیس فوت میکنه و میره روزنامه آگهی ترحیم چاپ کنه. میپرسه ارزونترین آگهیتون کدومه؟ روزنامهچی میگه آگهی 5 کلمهای. مرد میگه بنویس "پدر رزق (اسم خودش) مُرد". روزنامه چی میگه 2 کلمه دیگه مونده، چی بنویسم؟ مرد یخورده فکر میکنه و میگه بنویس "رادیو هم تعمیر میکنه". (به عربی دو کلمه میشه)
--------------
سافَرَ رجلٌ لا یعرِفُ الفَرَنسیّه إلی فَرَنسا. فَشاهَدَ حفلهَ عُرْسِ. فَسَألَ رجلاً فَرَنسیاً: مَن الّذى یَتَزَوَّجُ؟
فأجابَ: جونوس با [ و معنی هذه الجمله «لا أعرِفُ.»] و فى الیومِ التّالى، رَأی مأتَماً . فَسَألَ فَرَنسیاً آخَر: مَن الّذى ماتَ؟ فَأجابَ: جونوس با .
فَتَعَجَّبَ الرَّجُلُ المسکین و قالَ: جونوس با، بِالأمسِ تَزَوَّجَ و الیومَ مات!
مردی که زبان فرانسه بلد نبود به فرانسه سفر کرد. اون تو یه جشن عروسی شرکت کرد و از یه مرد فرانسوی پرسید: کی ازدواج کرده؟ طرف جواب داد: جونوس با [یعنی "نمیدانم"] . فرداش تو یه مراسم عزا شرکت کرد و از یه مرد فرانسوی دیگه پرسید: کی مرده؟ طرفم گفت: جونوس با.
مرد بیچاره تعجب کرد و گفت: بیچاره جونوس با، دیروز ازدواج کرد و امروز مُرد!
--------------
وحدة بتشكي للدكتور بتقله يا دكتور زوجي بيحكي وهو نايم شو الحل؟ قالها بسيطة أعطيه فرصة يحكي وهو صاحي.
یه روز یه زنه رفت پیش دکتر و شکایت کرد: آقای دکتر، شوهرم تو خواب حرف میزنه. راهحلش چیه؟
دکتر گفت: سادهست، بهش فرصت بده تو بیداری حرف بزنه.
--------------
مأمور القطار: محفظتُک کبیرهٌ عَلَیها تذکرهٌ .
المسافر: اُخرُجْ یا وَلَدى حتّی أدفَعَ نِصفَ تذکره.
مأمور قطار : کیف شما بزرگه، باید یه بلیط اضافه براش بگیری.
مسافر : پسرم بیا بیرون، اونجوری حداقل بلیطت نیمبها حساب میشه!
--------------
نَظَرَ طفلٌ إلی أخیهِ المولودِ الّذى کانَ یَبکى بِلا انقطاع ثمَّ قالَ لِأمِّهِ: قُلْتِ إنَّهُ جاءَ مِنَ السَّماءِ؟
فَأجابَت الأُمّ: نَعَم.
فقال الطفلُ: کانَ لَهُم حقٌّ طَرَدُوهُ مِن هُناک.
یه بچه به برادر نوزادش که بی وقفه گریه میکرد نگاه کرد. بعد به مادرش گفت:
انگار که از آسمون اومده، نه؟
مادرش جواب داد: بله.
بچه گفت: حق داشتن از اونجا بیرونش کنن.
--------------
غبي سألوه شو أصعب إشي بالدنيا؟ قالهم إنك تحلق دقنك وأنت تأكل علكة.
از یه آدم خنگ پرسیدن: سختترین کار دنیا چیه؟ گفت: اینکه ریشت رو بزنی و همزمان آدامس بجوی.

رَأی الوالدُ شهادهَ ابنِهِ المَدَرسیّه فَصاحَ علیه غاضِباً: " فى الشَّهْرِ الماضى کان ترتیبُک الأربعَینَ و هذا الشهر صارَ ترتیبُک الواحدَ و الأربعینَ فى الفصل . فَلِماذا تَأخَّرَ ترتیبُک؟"
فَأجابَهُ الابنُ : الذَّنْبُ لَیسَ ذَنْبى. لِأنَّ تلمیذاً جدیداً دَخَلَ صَفَّنا.
پدری کارنامه مدرسه پسرش رو دید و با خشم سرش فریاد زد: " ترم گذشته رتبه تو چهلم بود و این ترم رتبهت شده چهل و یکم. چرا رتبهت کم شده؟"
پسر جواب داد: گناه از من نیست . یه دانش آموز جدید به کلاس اضافه شده!
--------------
أستاذ عربي بيسأل مرته شو بتعرفي عن النحو والصرف؟ قالت له أن أصرف راتبك على النحو الذي يرضيني.
یک معلم ادبیات از زنش پرسید: درباره نحو و صرف چی میدونی؟ گفت: اینکه حقوقت رو به نحوی خرج میکنم که خودم راضی باشم.
--------------
کانَ رجُلٌ فى قریهٍ مشهوراً بِقُدرِتِهِ علی إصابهِ العَین. فى یومٍ مِن الأیّامِ ،أرادَ رَجُلٌ حسودٌ و فقیرُ الحال أن یؤذىَ أخاهُ الغَنىّ. فَذَهَبَ إلی الرَّجُلِ المشهور بإصابهِ العین و قالَ لَهُ:« أریدُ منک أن تُصِیبَ أخـى بِالعَین. و کانَ الرَّجُلُ المشهورُ بإصابهِ العین ضعیفَ البَصَر. فقالَ لِلرَّجُلِ الحسود: علیه أنْ تأخُذَنى إلی المکانِ الّذى یَمُرُّ مِنهُ أخوک کُلَّ یومٍ؛ ثُمَّ أشِرْ إلَیهِ و هو یأتى مِن بَعید.فَوَقَفا مَعاً عَلَی الطَّریق و عِندما جاءَ الأخُ اّلغنـىّ مِن بعید؛ قال الحسودُ: " ها هوَ أخى قادِمٌ مِن بَعیدٍ.» تَعَجَّبَ الرَّجُلُ المشهورُ بِإصابهِ العین و قال: «یاه، إنَّ بَصَرَکَ حادٌّ جِدّاً! " و فى الحال فَقَد الأخُ الحسود بَصَرَهُ.
توی یه روستایی مردی به داشتن چشم شور معروف بود. یه روز یه آدم حسود و فقیری که میخواست برادر ثروتمندش رو اذیت کنه، رفت سراغ مرد چشم شور و بهش گفت: ازت می خوام که برادرم رو چشم بزنی.
از قضا بینایی اون مرد چشم شور ضعیف بود و به مرد حسود گفت: باید منو به جایی ببری که برادرت هر روز از اونجا رد میشه، بعد وقتی داره از دور میاد بهم اشاره کن که کدومه.
دو مرد با هم سر راه ایستادند و وقتی برادر ثروتمند از دور اومد؛ مرد حسود گفت: " این همون برادرمه که داره از دور میاد". مرد چشم شور، تعجب کرد و گفت: ماشالله چه چشمای قویای داری!؛ و در دم برادر حسود کور شد.
--------------
سخن آخر
نکتهای که در مورد خواندن جوکها در یک زبان دیگر وجود دارد این است که ممکن است خیلی از این لطیفهها پس از ترجمه چندان بامزه به نظر نرسند. درست مثل زبان فارسی که ترجمه انگلیسی جوکهایش شاید چندان بامزه نباشد! این به خاطر آن است که بخش زیادی از جنبههای خندهدار جوک به ظرافتهایی برمیگردد که در هر زبان وجود دارد.
کسانی که زبان عربی را خوب بلد باشند، مطمئناً به جوکهایی که با این زبان میشنوند، بیشتر خواهند خندید.
مطالب قبلی
آخرین مطالب طنز
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!! .gif)
.gif)
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 156030
کل بازدید: 529928580














