حیف که ثروت ندارم…
وگرنه یکی از فانتزیام این بود ک مشتمو میکوبیدم به دیوار و میگفتم:
حاضرم همه ثروتم رو بدم فقط یه لحظه آرامش داشته باشم.
لامصب خیلی باکلاسه
فانتزی من اینه
فانتزی من اینه که این دخترا الکی به خودشون نبالن که جوک مردان داریم ولی زنان نداریم
مهم اینه که شما میخواین ما رو زجر بدین ولی ما حتی به جوک مردان نگاهم نمیکنیم
چون سودی درش برا ما نیس
حالا هی افتخار کنین
یکی از فانتزیام اینه که اسم بابام کرم باشه بهش بگم بابا کررررررررم دووووووووست دارم(:
حداقل این طوری حرف دلمو بهش زدم،بدون این که خجالت بکشم.بابایی عاشقتم????
فانتزی من این بوووود
بچه که بودم عاشق باتیستا شده بودم تو خیالاتم عنوان شوهر رو شونش زده بودم ی مدت بعدش ک فهمیدم زن داره خیلی شکست بدی خوردم ولی خب جان سینام بد نبود ...
-_-
یکی از فانتزیام اینه که یه روز ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﭘﻠﻴﺲ ﺑﺸﻢ؛
ﺑﻠﻨﺪﮔﻮ ﺑﮕﻴﺮﻡ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﮕﻢ:
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﮋﻭ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻦ!
ﻣﮕﺎﻥ!!
ﺳﺮﺕ ﺭﻭ ﺑﻨﺪﺍﺯ ﭘﺎﻳﻴﻦ!ﻣﮕﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺪﺍﺭﻱ!؟
ﻣﺎﮐﺴﻴﻤﺎﻱ ﻣﺸﮑﻲ ﺷﻴﻄﻮﻥ دارب چبکار میکنی اون گوشه واستادی؟!
؟۲۰۶ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺩﺍﺭ
ﺁﻫﻨﮕﺖ ﺧﻴﻠﻲ ﻗﺪﻳﻤﻴﻪ…ﻋﻮﺿﺶ ﮐﻦ…
ﺑﻨﺰ ﻣﺸﮑﻲ
ﺑﻨﻨﻨﻨﻨﻨﻨﺰ…
پسته میخوریو ﻓﺨﺮ ﻣﻲ ﻓﺮﻭﺷﻲ!!?
ﺑﺰﻥ بغل کصافت
فانتزی من همیشه این بوده که یه ادم کله گنده خلافکار بزززرررگ و باحال عاشقم بشه و من در نهایت صبر و تلاش اونو در بیارم از خلاف (:
ولی در اخر بکشنش و در حسرتش آه سوزناک بکشم????
فانتزی من اینکه یه روز یه نفر بیاد دستامو بگیره بگه پاشو میخام ببرمت هرجا که بخوای هرچی میخای بخور ول کن این گوشیه کوفتیو خودم بیشتر ازهمه دوست دارم
البته که به اندازه ی باحالیش قطعا غیر ممکنه
یکی از فانتزیام که از قضا خیلیم پیگیر عملی شدنشم^_^ اینه که شبانه و کاملا یواشکی:) برم اصفهان، محل تدریس ابن سینا( که احتمالا موزه شده باشه) و با چراغ قوه ی صورتی خودم ^_^ لابه لای دیوار و زیرِ زمین و... بگردم و چند تا کاغذ قدیمی که حسابی زررد شدن و درشُرُف پودر شدنن پیدا کنم. بطور نامحسوس ببرمشون توی آزمایشگاه خصوصی خودم (چه غلطا :| ) وچندین مااااه شبها تا صبح بیدار بمونم و روی اونها تحقیق کنم و به نتایج شگررفی برسم و کلی بیماری جدید و داروها و واکسن های خاص با کمک حکیم بوعلی کشف کنم و مردم رو در برابر اون بیماری ها بیمه کنم :)
در نهایت با انجام این پروژه ی عظیم ،خودم رو هم از تهیه هر گونه پروپوزال و ارائه پایان نامه بیمه کنم =)))
روانی متخیل هم خودتونید^_^
یکی از فانتزیام اینــه که یه رمان بنویسم با عنوان
استادی که توسط دانشجویش به قتـ*ـ.ـ.ل رسید
و هرشب یه صفحشو واسه اساتیدم بفرستم ببینم کدومشون جرئت میکنن باهام سختگیرانه برخورد کنن یا بندازنم:))
یکی از فانتزیام اینه جای یوسف بودم بعد به برادرام میگفتم احمقا منو ببرید بازار بفروشید بیشتر گیرتون میاد :))))
هالوین فقط اونجاش که روحانی بیاد بگه
برنامه های اقتصادی خوبی برای آینده داریم....
یهو کلیدشو از جیبش میاره بیرون و می خنده،
شبکه خبر برفکی میشه و بعد...
آذری جهرمی با یه ملافه رو سرش میاد تو توییتر میگه کم کم با اینستاگرام خداحافظی کنید! (غیب می شود)
هیئت وحشت تقدیم می کند :/
یکی از فانتزیام اینه
با موتور به حالت تک چرخ برم تو مدرسه دخترونه بعد همینجوری که دارم دور میزنم خط لاستیک میندازم تو حیاطشون همشون یکی یکی غش کنن بیوفتن بمیرن بعد ناظمشون بیاد منو بیرون کنه از پشت سر بهم نزدیک شه یه دفه من برگردم عینک دودیمو در بیارم (با موتور رو لاستیک جلو دارم تک چرخ میزنم) اونم غش کنه بیوفته بمیره بعد یه دفه ببینم هلکوپترا دارن بهم نزدیک میشن یکم دقت کنم ببینم آیشواریا تو هلکوپتره در حالی که با دندون چادرشو گرفته نیوفته واسم نردبون پرت میکنه پایین بهم میگه بیا بریم هند ولی من قبول نمیکنم و با موتور وقتی به حالت تک چرخ رو چرخ جلویی دارم میام بیرون از مدرسه یه پراید مدل 86 گوجه ای بزنه بهم و مثه گوجه له شم رو آسفالت و ملت بیان باهام سلفی بگیرن و وقتی دارم نفس های اخرمو میکشمو میگم سعید دو تا قسط آخر یخچالتو بیار بده تموم کنم و بمیرم...
فانتزی من اینه که بابا بزرگمو تو شلوار لی ببینم.
فانتزی من اینه که اون چند نفری که تو دنیا شبیهمن رو ببینم کنجکاوم ببینم چقدر شبیه همیم! خیلی جالب میشه!واکنش آدم اون لحظه دیدنیه!مث بچگیامون اون موقع که جلو آیینه وامیستادیم و خودمونو توش میدیدیم عجب جذابیتی داشتا!یادش بخیر
یه تبلیغم میخوام بسازم اینجوری:
_چه برایمان آورده ای مارکو؟
+محصولی شگفــت از صدا و سیما
و درحالی که چشماشو خیلی لــــوس ریز کرده و با یه لحن بچــگونه بگه
شامپو سیرشو بدم ؟ رزماریشو بدم؟ کووووودومو بدم؟
یهو از اون پشت یکی از این جوونای مو فرفری چشم رنگی نچســبای صداسیمایی بگه نمیدونم فقط آهنگشو یادمه....
آهان خاویار بادمجونشو بده!
بعدش مارکو کف و تف قاطی کنه و بگه تو اینجا چه خــاویاری میخوری ؟ و بعدشم به من نگاه کنه بگه آهااای کارگردان نکنه اسکلمان کردی؟
درست در همین لحظه ی حساس من وارد بشم و دوربین روی چهرم زوم کنه و یه دونه از اون شامپو سیرا رو بردارم و بگم: شامپو سیـــر بــهـــاااانه بود بـــه هم دیگــه ســـــر میزدیم :))
مارکو هم بیشتر عصبانی بشه و اون چمدونش رو (اصلا مگه زمان مارکو چمدون بوده؟!o_O) ببنده و برگرده کشورش و دیگه هم اینورا پیداش نشه!
لابد الآن مدیر میپرسن ساقیت کیهツ
.
راستی اینم بگم که مدیونید فکر کنید من تلویزیون نگاه میکنم :)
آخرین مطالب طنز
داستان طنز کلاه فروش و میمون
شعر طنز / فقدان همسر
شعر طنز و خنده دار رانندگی در ایران
مکالمه مرد و زن /طنز
شعرطنز / خانهی ما
مجرمان شیک پوش زندان مهران مدیری را در سریال در حاشیه ببینید! + تصاویر جدید
11 سال رانندگی معکوس این مرد +عکس
واس ماس از زبان جواد رضویان / طنز
شعر طنز / زن گرفتن …
واکنش جالب مهناز افشار با دیدن کنار کاریکاتور خود +عکس
معنی کلماتی که از زنها شنیده می شود / طنز
"جناب خان" ممنوع التصویر میشود؟
علت دروغ گفتن مردها (آخر خنده)
اصول جالب شوهرداری به روایت فورجوک !
فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 17104
کل بازدید: 517443354