دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

روایت پیچیده ای از یک زاویه مبهم رستم و سهراب / شعر طنز

 

کاریکاتور رستم

 

رستم و سهراب بهم اویختند/ با چَک و لقد خون هم را بر زمین ریختند

رستم همش فوش میداد/ سهراب جوابش با مشت میداد

سهراب رگ غیرتش باد کرد/ با یه ضربه رستم را خاک کرد

 رستم هم بدو فوش داد / تمام مرده زنده اش را جلو چشمش نهاد

رستم با تلاش ز سهراب ازاد شد/ ضربه ای بر سر سهرا زدو او را گیج نهاد

 در ان وضع بود تهمینه پیدا شد/ انان  را بدید و غضب ناک شد

 رستم ز ترس زنش خودش را خیس کرد/ سریع محیط را ترک کرد

اما تهمینه از این حرفا زرنگ تر بود/  چند شبی رستم را از خانه بیرونش نمود

رستم که خیلی خسته بود/ چند شبی را در پارک و کوچه اواره بود

همی در بازار تهمینه را بدید/ جلویش را گرفت و بر اعصابش رید

رستم که بسیار زن ذلیل/ خودش را دید و بکرد فکری پلید

 شبی زیبا در خانه تهمینه امد/ با حرف های خوب تهمینه را خام کرد

به خانه خود برفت و تهمینه اورا به شدت بزد/ تمام خشتک شلوارش تا تا ته پاره کرد

رستم بسیار چوب خورد / تمام اعصابش داغان شد

تصمیم گرفت که دیکر خوب شود/ اماده اجرای دستورات همسر شود

 

منبع : 4جوک
فرستنده : ali