دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

عباس غزالي، بهروز وثوقی و يك ميليارد تومان‌!

 


اين آدم فكرش را هم نمي‌كرده بازيگري را ادامه دهد، چه برسد به اينكه بخواهد روزي تبديل به ستاره تلويزيون شود، عكسش روي جلد مجلات قرار بگيرد، از او ‌درخواست عكس و امضا  بشود و...، ‌روزي به هر دري زده تا ديده شود، تا بازي كند، تا ديگر نگاه سنگين پدر و مادر و اطرافيانش آزارش ندهد، تا براي درآوردن پول ديگر مجبور نباشد در بازار كارتُن‌هاي سنگين را جابه‌جا كند، تا ديگر در انبار كارتن‌ها به خاطر كارش زار نزند و براي اينكه كسي صداي گريه كردنش را نشنود، دستانش را گاز نگيرد! نه اشتباه نكنيد، قرار نيست در اين صفحات مرثيه‌سرايي كنيم بلكه در اين صفحات جواني را به شما معرفي خواهيم كرد كه اين شب‌ها با بازي‌اش، صدايش، راه رفتنش و ديالوگ گفتنش زندگي مي‌كنيم؛ او «عباس غزالي» است، هماني كه با خالي‌بندي‌هايش، جوگيرشدن‌هايش و داد و بيداد كردن‌هايش باعث شده، «بهروز» وضعيت سفيد را دوست داشته باشيم.
 



هنوز كه هنوز است وقتي فيلمي از جكي چان يا بروسلي را مي‌بينم، جوگير مي‌شوم كه با بغل دستي‌ام دعوا كنم يا كشتي بگيرم! همين عكس‌العمل‌ها را «بهروز» در «وضعيت‌ سفيد» دارد كه يك آدم فوق‌العاده جوگير است، به‌خصوص جوگير فيلم‌هاي بهروز وثوقي! اسمش هم از قضا بهروز است. به همين دليل تصميم گرفتيم تعدادي اِلمان برايش درست كنيم؛ يك نوع صداسازي، پوشش (شلوار كردي)، نوع راه رفتن، خنديدن و گريه كردن؛ كار من خيلي سخت بود چون حميد نعمت‌الله از من خواسته بود براي درآمدن كاراكتر «بهروز»، تيپ و شخصيت را با هم تركيب كنم؛ كساني كه بازيگري مي‌دانند، مي‌فهمند من چه كار سختي انجام داده‌ام يا حداقل مي‌دانند چقدر ريسك كرده‌ام. بايد هم اين روزها نگران باشم و وقتي كار از تلويزيون پخش مي‌شود، از استرس تبخال بزنم و نتوانم كارم را ببينم!
 



شانس اصلي من بازي در سريال «رستگاران» سيروس مقدم بود؛ آنجا نقش «محسن» برادر «پونه» را بازي مي‌كردم. تا قبل از اين كار هميشه انتخاب مي‌شدم و هر بار اين اتفاق مي‌افتاد، خيلي خوشحال مي‌شدم و هر كاري بود، بازي مي‌كردم اما بعد از اين سريال، شرايط زندگي‌ام تغيير كرد و ديگر، اين من بودم كه كار را طبق ميل خودم انتخاب مي‌كردم.
 


 

هيچ وقت ديده نشدم تا اين‌كه مجري شدم!


خيلي وقت است كه بازي مي‌كنم اما آنطور كه بايد ديده نشده بودم، به همين دليل تا 3 سال پيش هميشه فكر مي‌كردم خيلي بدشانسم! اما ديدم انگار روي پيشاني‌ام نوشته شده‌ فعلا نبايد كار كنم ولي بدشانس هم نيستم. اطرافيانم هميشه بعد از ديدن بازي‌ام به به و چه چه مي‌كردند، آن موقع نصف سايز امروزم بودم اما براي اصغر فرهادي در فيلم «داستان يك شهر» بازي كردم كه همه بعد از ديدنش تحسينم كردند، براي محمدعلي نجفي بازي كردم، در مجموعه‌هاي مختلفي ‌بازي كردم‌ اما اصلا ديده نمي‌شدم! حتي مدتي با وجود اين‌كه قلبا دوست نداشتم،‌ دست به كار اجرا زدم؛ خيلي برايم سخت بود كه بازيگرم و در اين همه كار بازي كرده‌ام اما به محض يك هفته اجرا در تلويزيون، كلي پيشنهاد كار به من ‌شد! خيلي براي خودم جالب بود! اما براي اين‌كه من را به‌عنوان يك مجري نشناسند، كلي مبارزه كردم چون مجري نبودم بلكه نقش يك مجري را بازي مي‌كردم تا فقط ديده شوم! هر كاري را امتحان مي‌كردم تا اين اتفاق برايم بيفتد.
 


 

چند قسمت را تحمل كنيد


اين روزها حال و روز زياد خوبي ندارم؛ به اين دليل كه همه بروبچه‌هاي «وضعيت سفيد» خيلي براي اين كار زحمت كشيدند و دوست دارم بدانم وقتي سريال پخش مي‌شود، آيا نتيجه همه زحمات‌ و حق‌شان را خواهند گرفت يا نه؟ در اينكه همه بچه‌ها زحمت‌شان را كشيده‌اند هيچ شكي نيست اما موقعي مي‌توانيم پرونده يك كار را ببنديم كه ‌مردم اصل قضيه را بفهمند و با كار ارتباط برقرار كرده باشند. فكر مي‌كنم اين مربوط به ما نمي‌شود چون مردم‌ ما عادت كرده‌اند به ديدن يكسري كارهاي ديگر! يعني خوراكي كه مجموعه‌ها و سريال‌هاي ديگر از يك تاريخ مشخص جلوي مخاطبان ما گذاشته‌اند، اكثرا در يك ژانر بوده‌اند؛ منظورم اين نيست كه بخواهم بگويم كار ما خوب است و كار بقيه بد! نه! اما چون مردم كارهاي ديگري ديده‌اند، فكر مي‌كنم براي ارتباط برقرار كردن با موضوع «وضعيت سفيد»  بهتر است چند قسمتي را تحمل كنند تا كار رو به جلو برود. شخصا فكر مي‌كنم مخاطبان ارتباط بسيار خوبي با كار برقرار خواهند كرد.
 


 

19 ماه زندگي‌ام را پاي اين كار گذاشتم


تمام دغدغه‌، هم و غم، انرژي و ذهنم درگير نتيجه «وضعيت سفيد» است. وقت‌هايي كه مشغله ذهني زيادي داشته باشم، كم‌خوراك مي‌شوم، وزن كم مي‌كنم، نمي‌توانم هيچ‌چيزي بخورم، بي‌خوابي مي‌كشم، شب‌ها خواب‌هاي عجيب مي‌بينم، از خواب مي‌پرم و تبخال مي‌زنم! به اين دليل ذهنم مشغول است كه «وضعيت سفيد» خيلي برايم اهميت دارد، نزديك 19 ماه از زندگي‌ام را پايش گذاشتم . روزانه 15-14 ساعت كار مداوم مي‌كرديم و بعد از چند ساعت استراحت، دوباره مي‌رفتيم سر كار، به همين دليل چه از نظر روحي و چه جسمي، انرژي برايم باقي نمي‌ماند كه بخواهم سر كار ديگري هم بروم! البته از اين اتفاق ناراحت نيستم بلكه بسيار هم خوشحالم كه اين انتخاب را انجام دادم چون از انتخاب «وضعيت سفيد» اهدافي داشتم كه اين روزها متوجه خواهم شد آيا به آنها دست يافته‌ام يا نه!
 


 

جايي كه خدا صداي من را شنيد


چون بچه بزرگ خانواده بودم، نگاه پدر و مادر و اطرافيان خيلي رويم سنگيني مي‌كرد چون اين همه كار انجام داده بودم و اصلا هم ديده نشده بودم، اين سنگيني نگاه خانواده‌ام خيلي عذابم مي‌داد، به همين دليل در يك مقطع تصميم گرفتم كامل بازيگري را كنار بگذارم و براي كار به بازار رفتم؛ رفتم شاگرد يك مغازه عمده‌فروشي لوازم آرايشي و بهداشتي شدم؛ آنجا كارتن‌ها و بارهاي مختلفي كه از اين‌ور و آن‌ور مي‌رسيد را جا به جا مي‌كردم. اين قضيه مال 6 سال پيش است. باورتان نمي‌شود اما وقتي اوستايم در مغازه به من مي‌گفت باري را به انبار ببرم، از سنگيني كارتن‌ها تمام دست‌هايم سياه مي‌شد يا مي‌بُريد. داخل انبار كه مي‌رفتم، دستم را در دهانم مي‌گذاشتم تا كسي صداي گريه‌ام را نشنود، مي‌رفتم مغازه اوستايم مي‌گفت چرا چشم‌هايت قرمز شده؟ مي‌گفتم آقا به اين مواد شيميايي حساسيت دارم، چيزي نيست! خنده‌دار است اما حقوقم به 200 هزار تومان هم نمي‌رسيد! 7 صبح مي‌رفتم سركار تا 9 شب، به هم‌دوره‌اي‌هايم چيزي درباره كارم نگفته بودم و هر وقت سؤال مي‌كردند، مي‌گفتم خدا را شكر همه چيز خوب است و دارم زندگي‌ام را مي‌كنم! دوستانم بهم زنگ مي‌زدند مي‌گفتند امشب مي‌خواهيم برويم سينما يا تئاتر، مي‌گفتم براي من هم بليت بگيريد، سريع مي‌رفتم خانه يك ذره خودم را مرتب مي‌كردم، بدون اينكه وقت كنم دست‌هايم را بشويم، مي‌رفتم تئاتر يا سينما؛ چون بالاترين و بهترين لذت زندگي من، فيلم ديدن است. وقتي فيلم مي‌بينم، با تلفن صحبت نمي‌كنم، پيامك نمي‌دهم، حتي دستشويي هم نمي‌روم چون بايد از تيتراژ اول تا تيتراژ آخر را با دقت ببينم. اما وقتي در بازار كار مي‌كردم، از فرط خستگي همان 5 دقيقه اول فيلم خوابم مي‌برد! از خودم بدم آمده بود! مي‌گفتم اين چه وضعش است؟ من عاشق اين كار هستم. بلاتكليف بودم و از كار در بازار هم بدم آمده بود، تصميم گرفتم دفترچه خدمتم را بگيرم و بروم سربازي. گفتم شايد اگر يك دوره تنها باشم و سربازي‌ام را هم تمام كنم، بعد از اينكه برگردم، دوباره‌ همه چيز را از صفر شروع خواهم كرد. دفترچه‌ام را كه خواستم پست كنم، گفتند بسته است، ساعت اداري تمام شده، فردا بيا. همان شب تلفني به من شد كه براي بازي در فيلم «A,B,C,D» از من دعوت شد كه رفتم آن را در گناوه بازي كردم و اتفاقا جايزه هيئت منتقدان نويسندگان جشنواره همدان را برنده شدم.  آنچنان كه از آن روز به بعد هيچ موقع بيكار نشده‌ام.
 




 
داستان من و بهروز


در «وضعيت سفيد» اداي بهروز وثوقي را درنياورده‌ام، اصلا در حدي نيستم كه بخواهم اداي‌شان را دربياورم  اما افتخار مي‌كنم به اينكه كارگرداني از من خواسته مانند ايشان بازي كنم و حداقلش اينكه اسم كاراكترم «بهروز» است. حميد نعمت‌الله از من خواست آدمي را بازي كنم كه جوگير، متعصب و تاثيرپذير از فيلم‌ها و هنرپيشه‌هاي آن دوره به‌خصوص بهروز وثوقي است. هنوز كه هنوز است با وجود اينكه بيشتر از 30 سال از عمر آن فيلم‌ها مي‌گذرد، آدم‌هايي در جنوب شهر زندگي مي‌كنند كه شلوار دم‌پا گشاد مي‌پوشند، كلاه قيصري سر مي‌كنند، چاقوي ضامن‌دار در جيب‌شان هست يا حداقل اينكه نوع ديالوگ‌هاي‌شان مثل بازيگرهاي آن زمان است.
 



وقتي اوستايم در مغازه به من مي‌گفت باري را به انبار ببرم، از سنگيني كارتن‌ها تمام دست‌هايم سياه مي‌شد يا مي‌بُريد. داخل انبار كه مي‌رفتم، دستم را در دهانم مي‌گذاشتم تا كسي صداي گريه‌ام را نشنود، مي‌رفتم مغازه اوستايم مي‌گفت چرا چشم‌هايت قرمز شده؟ مي‌گفتم آقا به اين مواد شيميايي حساسيت دارم، چيزي نيست! خنده‌دار است اما حقوقم به 200 هزار تومان هم نمي‌رسيد!
 




 
10 سال ديگر هم خودم را گم نمي‌كنم!


اين سوال ‌كه بعد از به شهرت رسيدن من هم مثل خيلي‌ها خودم را خواهم گرفت را خيلي از دوستانم كه مي‌ديدند دارم پيشرفت مي‌كنم از من مي‌پرسيدند؛ دوست گريموري دارم كه سال‌ها پيش در نمايش‌هاي زيادي كه براي كانون‌هاي بازيگري شهرهاي مختلف اجرا مي‌كرديم با هم همكار بوديم؛ 10 سال پيش او در حد يك هنرجوي گريم بود و آنچنان حرفه‌اي نبود. يك روز حرفي به من زد كه براي اينكه ثابت كنم درباره‌ من اشتباه كرده، هر موقع از آريا شهر رد مي‌شوم، سري به او مي‌زنم؛ به من گفت مطمئنم اگر معروف شوي، ديگر من را تحويل نمي‌گيري! با وجود اينكه هردوي‌مان اين روزها كلي مشغله ذهني و كاري داريم اما هنوز هم به خاطر همان حرفش حتما سري به او مي‌زنم. به‌نظر خودم من جزو آن دسته بازيگراني كه خودشان را گم مي‌كنند، نخواهم شد، بهتر است بگويم تمام تلاشم اين است كه چنين اتفاقي براي من نيفتد؛ به اين دليل اين حرف را مي‌زنم كه خيلي‌ها را ديده‌ام كه گفتند ما اين‌طوري نخواهيم شد اما رفتند و همين اتفاق هم براي‌شان افتاد! نمي‌دانم اما حتما مثل يك مرداب عجيب است كه آدم را در خودش مي‌بلعد. اما چيزي كه از پدر و مادرم ياد گرفته‌ام اين است كه حتي اگر سوپراستار شوم، جايزه اسكار بگيرم، بهترين جراح مغز و اعصاب جهان شوم، شوماخر يا بيل‌ گيتس شوم و...، آخر سر همان چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن و يه گردو خواهم بود. در نهايت همان انسان هستم. باور كنيد من با آن آدمي كه در حال جارو كردن خيابان‌هاست هيچ فرقي ندارم، با آن نانوايي كه نان مي‌پزد، با آن نجاري كه ميز و صندلي مي‌سازد و... هيچ فرقي ندارم، همه‌مان انسانيم اما شرايط‌‌مان، اهداف‌مان و جايگاه‌مان متفاوت است؛ شايد كمي بالا و پايين اما همه براي من محترم هستند و هيچ وقت خودم را به واسطه كارم، بالاتر از كسي نمي‌بينم. دوست دارم اگر 10 سال ديگر دوباره روبه‌روي هم نشستيم، اگر ديگر به اين حرف‌هايم اعتقادي نداشتم، محكم فايل صوتي مصاحبه امروزم را جلويم بگذاري و به خاطر حرف‌هايم استيضاحم كني؛ بالاخره يا من شرمنده مي‌شوم يا دعواي‌مان مي‌شود ديگر (خنده!)
 


 

 سلول‌هاي بازيگران مي‌ميرند


قبل از سريال «رستگاران» اگر يك پيشنهاد كار هم مي‌شد، حتي اگر آن را دوست هم نداشتم مي‌رفتم سركار اما بعد از پخش سريال، يكهو 10 تا فيلم‌نامه سراغم آمد كه در همه‌شان هم نقش يك براي من بود، هر كسي باشد از اين اتفاق به وجد مي‌آيد اما نه عجله كردم و نه خودم را گم كردم! اما يك سؤال؛ شما از پول بدت مي‌آيد؟! اما هدف من از بازيگري چيزهاي فراتري از پول است، بازيگري برايم قداست دارد؛ روزي در يك مصاحبه‌ خبرنگاري از من پرسيد چقدر دستمزد مي‌گيري؟ در جوابش گفتم من اگر يك ميليارد هم بگيرم، كم گرفته‌ام! همه گفتند بابا طرف فكر كرده چه خبره؟!

من نه در مورد خودم حتي اگر به پرويز پرستويي دنيا را هم بدهيد، باز كم داده‌ايد! مي‌داني چرا؟ چون بازيگري شغلي نيست كه بابتش دستمزد بگيري! اين پولي كه ما بازيگران مي‌گيريم، فقط براي دلخوشي است؛ به اين دليل كه با پولش مي‌تواني فقط ماشينت را عوض كني، خانه‌ بخري و... اما آيا سلول مرده‌ات را مي‌تواني دوباره زنده كني؟! رفته‌ام تحقيق كرده‌ام، بدن در طول شبانه روز ساعتي را بايد فعاليت كند و زماني را به استراحت و خوابيدن اختصاص دهد تا سلول‌هايش استراحت كنند و بخوابند. منِ بازيگر نصفه شب آفيش مي‌شوم و بايد بروم سر صحنه، در يك سكانس بايد از اعماق وجودم فرياد بزنم، خب معلوم است كه سلول‌هاي بدنم مي‌ميرند و ديوانه مي‌شوند. اين سلول‌هاي مرده را با چه پولي مي‌تواني ترميم كني؟ هيچ كس حرف من را نمي‌فهمد مگر اينكه بازيگر باشد. اگر عاشق بازيگري نبودم، اصلا سمتش نمي‌آمدم چون خيلي مشقت، مكافات و بي‌خوابي دارد!

 


 

بيشتر از پول دنبال نقش خوب هستم


باور كنيد ذره ذره پير شدنم را دارم به عينه مي‌بينم! هر سكانس حسي كه بازي مي‌كنم و انرژي مي‌گذارم، دست و بالم خواب مي‌رود، چشم‌هايم سياهي مي‌رود، نصفه شب ضعف مي‌كنم، نمي‌توانم شامم را بخورم، همه اينها را مي‌تواني با پول جبران كني؟

 در جواب اينكه مي‌گويي بعد از اين‌ سريال دستمزدم بالاتر مي‌رود، بايد بگويم خيلي خوب است يك بازيگر در دستمزدش به يك قيمت ثابت برسد اما  من بيشتر از پول، دنبال نقش‌هاي خوب هستم تا ماندگار شوم و اسمم بماند چون مي‌خواهم وارد سينما شوم چون اصل كار يك بازيگر، بازي در سينماست.

تازه در سينماست كه كارم جدي‌تر مي‌شود. بارها اتفاق افتاده پول كمتري گرفته‌ام اما نقش خوب و متفاوت بازي كرده‌ام، درحالي‌كه مي‌توانستم پول زيادتري بگيرم و نقش‌هاي معمولي‌تري بازي كنم.

 




 
اميرحسين رستمي
  • اگر عباس نبود...

اگر «عباس غزالي» در «وضعيت سفيد» نبود واقعا فكر مي‌كنم نمي‌توانستم 18 ماه كار در چنين وضعيتي را تحمل كنم. يكي از ويژگي‌هاي عباس اين بود كه وقتي يك سكانس را بازي مي‌كرد، تا شب همان سكانس را چند بار براي‌مان بازي مي‌كرد، بعضي وقت‌ها از اين اتفاق خسته مي‌شديم و از اتاق بيرونش مي‌كرديم! (خنده) در كل عباس حال همه‌مان را خوب مي‌كرد. «وضعيت سفيد» مثل دوران سربازي بود كه دوست داشتم فقط تمام شود اما وقتي اين اتفاق افتاد، حالا حسرتش را مي‌خورم كه چرا اين‌قدر راحت از دستش دادم و آن روزها از حضورم در اين كار لذت نبردم!
 

عباس غزالي
  •  بزرگ‌ترين افتخار زندگي من

نقش «بهروز» در «وضعيت سفيد»، بزرگ‌ترين افتخار كارنامه‌ بازيگري من است. هميشه سپاسگزار آقاي نعمت‌الله بوده‌ام و اين موضوع را به‌خودشان هم گفته‌ام، ايشان هم در جوابم هميشه گفته‌اند خب، ما احساس كرديم تو گزينه خيلي خوبي براي اين نقش هستي. هنر حميد نعمت‌الله هدايت حرفه‌اي بازيگرانش است؛ بعضي وقت‌ها سكانسي از خودم مي‌بينم كه مي‌گويم « يعني واقعا من مي‌تونم اينجوري بازي كنم؟!» حميد نعمت‌الله سر اين سريال چنان دست و بالم را بست و موجود جديدي را بيرون كشيد كه خودم هم باور نمي‌كردم! آرزو مي‌كنم ‌نعمت همكاري با حميد نعمت‌الله نصيب هر بازيگري بشود.