اعتراف می کنم که :
وقتی من کوچیک بودم( ۶ ساله) عشق اینو داشتم که گوشی بابا یا مامانم رو بگیرم از خودم فیلمبرداری کنم این پدر و مادر من هم سواستفاده گر چون توش خیلی کلمات رو اشتباه می گفتم حذف نمی کردن واس روز مبادا حالا بیخیال اینا
چند ماه پیش بابام گفت که لپتاپ رو بدید بمن بعد چند روز بعد با یه لبخند ژکوند میاد میگه همه عکس ها و فیلم و آهنگ هایی که توش بود رو مرتب و پوشه بندی کردم
حالا بیخیال عکس های با کلیپس که چه عرض کنم کدو خواهرم
یه پوشه بود فیلم های دیدنی من یا ابرفضل باز چه سوتی و گندی زدم رفتم توش دونه دونه فیلم ها رو باز کردم آخ آخ آخ فیلم های بچگی با سوتی های نابود کننده اولی فیلم قرار بود سرود ملی بخونم حالا من:
در زد از افق ( سر زد از افق)
مهر خواهران ( مهر خاوران )
سرود دیده ی حق باوران( فروغ دیده حق باوران)
آذر فر ایمان ماست( وقتی فهمیدم بهمن ماه های سال فکرکردم چرابهمن ماه تولدخودم
حالا این بکنار من مرده کشته اون فیلمم که مامانم نبود فکر کردم بابام هم حواسش نیست در فریزر ( شایدم یخچال) باز کردم كه آلو خورشتی بخورم در انجام عملیات بودم ( لحظه باز کردن نایلون) که فهمیدم بابام حواسش که هست هیچ ازم داره فیلمم می گیره هیچی خواستم عادی سازی کنم کلی قر دادم ( حرکات موزون به اصطلاح رقص) آقا از اون به بعد هر فامیل منو میدید اول لبخند ژکوند تحویلم می داد بعد حرف می زد بعد چند وقت متوجه شدم سرکار بابا فیلم ها رو واسه همه فرستاد آخه این شانس کجه و کوله که من دارم
آخه پدر فیلم رقص دخمل کوچولوشو به همه نشون می ده نه شما بگو میده
اعتراف میکنم
انتظاری که من از سیستم بدنیم دارم اینه که یه کیک تولد رو یه جا بخورم، نه
احساس دلزدگی کنم نه احساس سیری، اصلا هم چاق نشم وبرای یدنمم ضرر نداشته باشه
این توقع زیادیه؟
اعتراف می کنم داره بدجوری دلم برای " رسول " گفتن های مادرم تنگ میشه . دلم خوش بود میتونس دنبالم کنه و منو بگیره و خوب ادبم کنه . ولی الان از اون قد راست ، یک قد خمیده مونده . حالا بهم میگه : رسول بیا دستمو بگیر .
اعتراف میکنم ، اولین باری که نماز خوندم توقع داشتم فرشته هارو ببینم و همش منتظر بودم بهم وحی شه .
اعتراف میکنم دو سال پیش عید بود ماهی قرمز خریده بودیم،ماهی قرمزم باید هرروزآبش رو عوض بکنی(اگه نمیدونستی بدون(◠‿◕)،شبم بود همه خوابیده بودن حس حیوان دوستا نه م بهم گفت برم آب تنگ رو عوض کنم حیوونی راحت نفس بکشه،آغا آبش رو میخواستم عوض کنم یهو دستم خورد کل تنگ برگشت آب کثیف تنگم ریخت تو قابلمه برنج،اونم قابلمه پر برنج بود.جونم براتون بگه نه تنها برنج رو ننداختم آشغال ،بلکه گذاشتم یخچال تا سه روزم خانواده کته رو میخوردن (آب تنگ ریخته بود پلوکته شده بود)و به به میکردن. .
نتیجه اخلاقی:.......
.
.
.چیه میای پایین نتیجه اخلاقی نداره دیگه.نکنه کنکوری ام هستی.(✯ᴗ✯)آره منم کنکوری ام درکت میکنم( ꈍᴗꈍ)
بیاین هممون اعتراف کنیم که وقتی بچه بودیم فکر میکردیم خارجیا پی پی نمیکنن,گوز نمیدن,دست تو دماغشون نمیکنن و در نهایت آروق نمیزنن:)
اعتراف می کنم یکی از تفریحات سالم من بیدار کردن خواهرمه...
در حالیکه از شدت خواب الودگی میخوردم به در و دیوار، رفتم بیدارش کنم،اینا حرفایین که زدیم:
-بیدار شو کصافط
-چرخ و فلککککک...چرخ و فلکو بچرخون
-جانمممم؟o_O
-ولش کن...ولش کنننننن عوضی بذار بره...
-چی میگیییی؟میگم بیدار شو امتحان داری*_*
-خودت بهش بگو بره بمیره
بعدم یه چرخش 360 درجه زد و محکم پاشو کوبوند به دیوار
و مثل مگس له شده چسبید به دیوار
هیچی دیگه دیدم سبکتره که از همون راه برگردم... فکر کنم خواب مهمی بود...امتحانو شهریورم میشه داد^_^
خطاب به اون دوستی که گفت وقتی دیمن تو خاطرات خون آشام مرد گریه کردم میگم
منم وقتی بانی و الینا مردن نزدیک بود گریه کنم ولی معلوم بود زنده میشن و زنده هم شدن،بخاطر همین گریه نکردم
ولی وقتی انزو تو فصل ۸ مرد تا یه هفته دپرس بودم T︵T
اعتراف میکنم هر وقت میرفتم کافه ،بوی قهوه فقطططط منو یاد شبای امتحانم مینداخت و همه چیز کوفتم میشد:)))
یه بارتوی تست کنکور ریاضی جواب رو دراوردم 21003/8764 به گزینه ها نگاه کردم دیدم زده
الف)5 ب)8 ج)6 د)4
اونجا بود که فهمیدم من به درد این رشته نمیخورم و این شد که اومدم تجربی:)))
اعتراف میکنم دیروز ماشین بابامو بردم تو شهر۴۰ هزارتومن جریمه شدم
بعد ظهرش بابام ماشینو برد تو شهر ۴۰ هزار تومن جریمه شده بود
مدیوننین اگه فکر کنیین من اون قبضو گذاشتم براش
من فقط یه تعطیلات ۶ ماهه میخوام
سالی دو بار (• ▽ •;)
اعتراف میکنم وقتی داشتم سریال خاطرات یک خون آشام رو میدیدم فصل پنج وقتی دیمن مرد کلی گریه کردم
اعتراف میکنم با خواهرم وقتی بچه بودیم و سوار قطار میشدیم دوتا میرفتیم تو دستشویی قطار الکی سیفونو میکشیدیم و جیغ بنفش میزدیم بعد از ترس اخه صداش واقعا ترسناکه همچیم فرار میکردیم از دستوشیی که انگار سگ دنبالمون کرده .
جالبه با اینکه مث چی میترسیدیم ولی بازم تکرار میکردیم
اعتراف میکنم دلم برا ترکیب کردن همه ی رنگ های خمیر بازی و تبدیل کردنشون به یه تیکه خمیر که آخر هم نفهمیدیم دقیقا چه رنگیه تنگ شده
آخرین مطالب طنز















فال و طالع بینی
عزیزُم بیا فالت بگیرُم
فال حافظ | فال روزانه | طالع بینی | فال مصری | فال تاروت
فواید خنده
خنده تاریخ انقضا نداره !!!
مجموعه تخصصی فواید ، دانستنیها و رازهای خنده
حمایت میکنیم
+ شادی و کمک به دیگران ( مراکز خیریه )
آمار سایت
بازدید دیروز: 12488
کل بازدید: 505378504