تاریخ انتشار : دي 1396
سرم را روی زانویت گذاشتم
دیگه گریه به من مهلت نمیداد
تو میخواستی که بگریزی هراسان
ولی اشکم به تو فرصت نمیداد
چرا آمدی چرا آمدی آمدی باز بخندی
به روز و روزگارم
برای خنده ی تو دیگه اشکی ندارم
من از پشت بلور اشک دیدم
که میخندی به روز و روزگارم
غرورم را به دست اشک دادم
ولی رفتی تو مغرور از کنارم
.
برای خنده تو (عارف)











.gif)
.gif)