دسته بندی ها

منوی اصلی

طنز

جوک ها

پیامک ها

پیامک موضوعی

پیامک مناسبتی

مرامنامه 4جوک

نمایش مطلب شماره 257287

تاریخ انتشار : اسفند 1398

دیشب خوابیده بودم که یهو احساس کردم یه سایه ی سیاه از جلوی در اتاقم رد شد تند از جام بلند شدم و خیلی آروم تعقیبش کردم در کمال تعجب دیدم در سرویس بهداشتی رو باز کرد ورفت تو منم با خودم گفتم شاید جنی چیزی باشه بعد اینکه یه سگ لرزه حسابی زدم یه چاقوی بزرگ برداشتم و کنار دیوار قایم شدم که وقتی اومد بیرون چاقو رو بزنم تو شکمش( بله من یه همچین آدم شجاعیم )بعد دو دقیقه جنه از توالت اومد بیرون منم در یه حرکت میمونانه پریدم جلوش و چاقو رو گرفتم سمتش وگفتم حرکت نکن وگرنه همین جا دخلتو می یارم ودر کمال تعجب دیدم جنه رفت چراغو روشن کرد ومن پدر خود را با موهایی شبیه مو های انیشتن خدا بیامرز وچشمایی از حدقه بیرون زده دیدم بابام یه نگاه به سرتا پام کرد بعد گفت تو روح پدرت بعد چند دقیقه فهمید چی گفته گفت تو روح پدرت صلوات ودر حالی که پاهاشو به زمین میکوبید رفت تو اتاقش و من رو با توهمام تنها گذاشت. امیدوارم تونسته باشم یه لبخند کوچولو بیارم رو لباتون لایک هم نکردین عیب نداره.